eitaa logo
کشکول طنازی...😂😂( صلواتی )
222 دنبال‌کننده
8هزار عکس
12.7هزار ویدیو
34 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂🍁🍂🍁🍂🍁 # 💬 شهید مهندس مهدی باکری فرمانده دلیر لشکر ۳۱عاشورا 🔹🔸بر اثر اصابت تیر ، از ناحیه کتف مجروح شده بود. یک روز تصمیم گرفت برای سرکشی و کسب اطلاع از انبارهای لشکر بازدید کند مسئول انبار ، پیرمردی بود به نام حاج امر ا... با محاسنی سفید که با هشت جوان بسیجی در حال خالی کردن کامیون مهمات بود ، او که آقا مهدی را نمی شناخت تا دید ایشان در کناری ایستاده و آن ها را  تماشا می کند فریاد زد جوان چرا همین طور ایستاده ای و ما را نگاه می کنی بیا کمک کن بارها را خالی کنیم یادت باشد آمده ای جبهه که کار کنی شهید باکری با معصومیتی صمیمی  پاسخ داد : « بله چشم» و با آن کتف مجروح به حمل بار سنگین پرداخت نزدیکی های ظهر بود که حاج امرا... متوجه شد که او آقا مهدی فرمانده لشکر است بغض آلود برای معذرت خواهی جلو آمد که مهدی گفت : « حاج امر ا... من یک بسیجی ام » 🌷 کانال 💐 @kashkoolesalavat 💐 @kashkoolesalavat
🌷 !! 🌷ساعتی قبل از شروع عملیات کربلای۴ که بسیار خسته بودم به سنگر مراجعه کردم یه چایی خوردم بعد صرف چایی از خستگی بی‌اختیار خوابم برده بود. خیلی کوتاه در عالم خواب دوست شهیدم فضل الله نجاران را دیدم که به درب سنگر فرماندهی ۱۰۵ آمده بود. نمی‌دانم چه خبر بود که همه بچه‌های آتشبار دور هم جمع بودند. من، کرباسی و قربانی در عالم خواب آخر سنگر نشسته بودیم، شهید نجاران که با یک دست پتوی ورودی سنگر را گرفته بود به طرف ما اشاره کرد که بیایید، من به طرف او رفتم به درب سنگر رسیدم دوست شهیدم نجاران گفت: شما را نگفتم قربانی و کرباسی را گفتم. 🌷من برگشتم و به آن دو نفر گفتم با شما کار دارند. آن دو نفر به درب سنگر رفتند ناگهان من بیدار شدم به اطراف سنگر نگاه کردم ببینم آن‌ها کجا هستند. قربانی که نبود جعفر کنار من سرش را گذاشته بود بین زانوها و تو خودش بود. صداش زدم جعفر نمی‌دونی چه خوابی برات دیدم، ادامه حرف مرا قیچی کرد. اشاره کرد آهسته، چه خبره! خودم می‌دانم بگذار تو خودم باشم. عملیات شروع شد و هر کسی رفت دنبال وظیفه خودش. نمی‌دانم چه ساعتی از شب بود من با نیسان داشتم گلوله توپ از زاغه به سنگرهای توپ می‌رساندم که در آن آتش پر حجمی که.... 🌷که دشمن روی مواضع ما اجرا می‌کرد. یک لحظه متوجه شدم محمد قربانی و جعفر کرباسی به طرف من بدو می‌آیند و کاظمی کاظمی صدا می‌زنند. من هنوز توقف کامل نکرده بودم به نیسان رسیدند. قربانی گفت: خودت را برسون پای توپ شهید کردآبادی، عراقی‌ها دارن میان تو جزیره ام الرصاص. من از آن‌ها جدا شدم و به طرف سنگر شهید کردآبادی رفتم که بعد از جدا شدن من از آن‌ها، دو گلوله خمپاره ۱۲۰ دو طرف نیسان آمده بود و عزیزان کرباسی و قربانی به شهادت رسیده بودند. بعد، خبر شهادت را آقا مصطفی به من داد و گفت کسی فعلاً چیزی نفهمه.... 🌹خاطره ای به یاد شهیدان معزز فضل الله نجاران، محمد قربانی (فرمانده اتشبار توپخانه ۱۰۵ میلیمتری، جعفر کرباسی و شهید کردآبادی : رزمنده دلاور حسن کاظمی ❤️اَلّلهُمَّـ؏عَجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج❤️ ✾📚 💠💠 خصوصا پدرومادر شهدا کانال @kashkooleayevahadis @kashkoolesalavat https://eitaa.com/joinchat/229900502Cd65c126daa 📚 ..... ( صلوات ) https://eitaa.com/joinchat/1155334434C46633e2342 😊 (صلواتی) 😂😊😊😂 https://eitaa.com/kashkoole_tanazy 📚✾
❤️ ❤️ .... 🌷دیدگاه خرناصرخان ( تپه‌ای در نزدیکی مرز خسروی) دومین یا سومین دیدگاهی بود که در زمستان سال ۱۳۶۳ رفتم. مسئول تدارکات نیروهای خط یک برادر صاف و ساده‌ای بود به نام سلمان. این آقا سلمان یک گربه قهوه‌ای داشت که خیلی دوستش داشت و یک جورهایی همدم و مونسش بود. یک روز صبح که می‌خواستم برم سنگر دیدگاه سر راه رفتم سنگر تدارکات و گفتم: آقا سلمان به ما هم کمپوت می‌دی؟ درحالی‌که گربه را بغل کرده بود و نازش را می‌کشید گفت:... 🌷گفت: این سهمیه بچه‌های خودمونه نمی‌تونم به شما بدم. منهم به شوخی گفتم: باشه من هم می‌رم می‌گم این‌جا را با خمپاره بزنند. رفتم دیدگاه و ۴ ، ۵ تا سهمیه گلوله ۱۵۵ میلیمتری را استفاده کرده بودم و با دوربین تپه ذوزنقه‌ای و خط دوم دشمن را زیر نظر داشتم. عراقی‌ها هم تک و توک دور و بر دیدگاه را با خمپاره می‌زدند. نزدیک ظهر توی دیدگاه بودم که شنیدم یکی داد می‌زنه: دیدبان نزن. دیدبان نزن برات کمپوت آوردم و .... 🌷پتوی سیاهی که جلوی در دیدگاه زده بودیم را کنار زدم دیدم سلمان چند تا کمپوت ریخته جلوی پیراهنش با دستش جلوی پیراهنش را گرفته و به سمت دیدگاه می آید. حالا نگو یکی از گلوله‌های خمپاره عراق خورده بود جلوی سنگر تدارکات اون بنده خدای صاف و ساده هم فکر کرده بود من گفتم توپخانه خودمون سنگر تدارکات را بزنه. اون چند روزی که اون‌جا بودم حسابی آقا سلمان ما را تحویل می‌گرفت. یادش بخیر خیلی چسبید خصوصاً کمپوت‌های آلبالو و گیلاس. : رزمنده دلاور حجت ایروانی، دیدبان تیپ ۶۳ خاتم‌الانبیاء (ص) 😍‌‎‌‌‎-•-•-•-------❀•♥•❀ --------•-•-•-- 😍 📚📚 💠💠 خصوصا پدرومادر شهدا کانال @kashkooleayevahadis @kashkoolesalavat https://eitaa.com/joinchat/229900502Cd65c126daa 📚 ..... ( صلوات ) https://eitaa.com/joinchat/1155334434C46633e2342 😊 (صلواتی) 😂😊😊😂 https://eitaa.com/kashkoole_tanazy
🌷در گردان موسى بن جعفر (ع) دوستى داشتيم چهارده- پانزده ساله اهل رهنان اصفهان. صفا و خلوص غريبى داشت، مسلّم بود كه شهادت او ردخور ندارد و به همين دليل و به بهانه كم سن و سالى اش اغلب دوستان نوبت پست او را از خواب بيدار نمى كردند و به جاى او نگهبانى مى دادند. 🌷سنگر نگهبانى عصر در آن قسمت از منطقه فوق العاده در تيررس دشمن بود. يك روز بعد از ظهر داخل سنگر نگهبانى اش صداى انفجار آمد. آتش و دود همه جا را فراگرفته بود. هر چه او را صدا زديم جوابى نشنيديم. به درون سنگر رفتيم .... 🌷كاسه ى سرش از بين رفته بود. او را بردند عقب. يكى از رفقا كه جيبهايش را خالى كرده بود به كاغذ نوشته اى برخورده بود به اين شرح: گناهان هفته .... شنبه: احساس غرور از گل زدن به طرف مقابل در فوتبال. يكشنبه: زود تمام كردن نماز شب. دوشنبه: فراموش كردن سجده شكر يوميه. سه شنبه: شب بدون وضو به بستر رفتن. چهارشنبه: در جمع با صداى بلند خنديدن. پنجشنبه: پيشدستى فرمانده در سلام به من. جمعه: تمام نكردن تعداد صلوات مخصوص جمعه و به هفتصد تا كفايت كردن... و اين شهيد كسى جز ناصر حسينى نبود. ®🌸🍃🆔 💙 کانال 🇮🇷 (صلواتی) 🇮🇷 ▪️https://eitaa.com/kashkoole_tanazy