#داستانی زیبا و خواندنی
مردی خانه ای زیبا با حیاطی
پر از درختان میوه داشت.
در همسایگی او مردی حسود منزل
داشت و همیشه سعی می کرد اوقات
او را تلخ کند و بنحوی او را آزار دهد.
همسایه خوب یک روز صبح که خواست
از در خانه خارج شود دید یک سطل پر
از زباله کنار در است. فهمید که مال مرد
حسود همسایه است , پس سطل را تمیز
کرد و آن را از میوه های حیاط خود پر
کرد تا برای همسایه ببرد.
وقتی همسایه صدای در زدن او را
شنید خوشحال شد و پیش خود فکر
کرد این بار دیگر برای دعوا آمده است.
وقتی در را باز کرد مرد میوه های
تازه را به او داد و گفت:
هرکس آن چیزی رابا دیگری
قسمت میکند که از آن بیشتر دارد.
@beytozahra1380
سلام
صلواتی هدیه بفرستید برای حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم
و پدر و مادر بزرگوارشون
#داستانی_عجیب
#نماز
#استخوانیکهرزقروزیراازبینمیبرد!!
در روایتی آمده است: در زمان رسول خدا حضرت محمد (ص)، مردی خدمت آن حضرت آمد و از تنگ دستی شکایت کرد. حضرت به او فرمودند: شاید نماز نمی خوانی؟ مرد گفت: یا رسول الله؛ همانا نمازهای پنجگانه را به جماعت و در پشت سر شما بجا می آورم.
حضرت فرمودند: شاید کسی در منزلت نماز نمی خواند؟
آن مرد عرض کرد: همه نماز می خوانند و تا آن ها را به خواندن نماز واندارم، از خانه خارج نمی گردم.
پیامبر (ص) فرمودند: شاید در همسایگی تو کسی می باشد که نماز نمی خواند؟
مرد گفت: یا رسول الله؛ همانا تمامی آن ها نماز می خوانند.
پس در آن لحظه جبرئیل نازل شد و عرض کرد: ای رسول خدا؛ در فلان بیابان فرد بی_نمازی از دنیا رفته است و کلاغی استخوان کوچکی از آن فردِ بی نماز و تارک الصلاة را به منقار گرفته و آورده در میان درختی که در خانه ی این مرد است قرار داده است، پس به او بگو آن استخوان را بردارد تا وسعتِ رزق و روزی پیدا نماید.
📙 تفسیر عیاشی، ج1: 25.
#داستانی از فضائل زیارت عاشورا
🌿در یزد مرد صالح و فاضلى بود که به فکر آخرت خویش بود و شبها در مقبره اى خارج شهر یزد که به آن مزار گویند، مى خوابید.
💠این مرد همسایه اى داشت که از کودکى در مکتب و غیره با هم بودند، تا اینکه بعدها آن کودک با بزرگ شدنش باج خواهى و پول زورگرفتن از مردم را انتخاب کرد و تا آخر عمر هم چنین مى بود، تا اینکه آن فوت شد و در همان مقبره مذکور دفن کردند.
🔴هنوز یک ماه نگذشته بود که حاج محمد على او را در خواب دید، با حالت زیبا و سر حال از نعمت!!
♦️او گوید: نزدش رفتم و به او گفتم: تو از کسانى نبودى که در باطن نیکو باشی و کار تو جز عذاب نتیجه اى نداشت، چگونه به این مقام رسیدى؟!
♨️آن مرد گفت: آرى مسئله همانطور است که تو گفتى، من تا دیروز در سخت ترین عذاب بودم،
🌺تا اینکه همسر استاد اشرف آهنگر از دنیا رفت و او را در اینجا دفن کردند و اشاره کرد به مکانى که صد ذراع فاصله داشت
🌱و در همان شبى که او را به خاک سپردند، حضرت امام حسین(علیه السلام) سه بار به دیدن او آمدند.
🌺و در مرتبه سوم دستور فرمود: تا عذاب را از اهل این قبرستان بردارند، به این جهت حال من نیکو شد و در نعمت و وسعت قرار گرفتم.
🍀حاج محمدعلى گوید: با تعجب از خواب بیدار شدم، استاد اشرف آهنگر را نمى شناختم و جاى او را نمى دانستم، در میان بازار آهنگرها جستجو نمودم تا استاد اشرف را پیدا کردم.
🌟از او پرسیدم،آیا شما همسر دارى؟ گفت: داشتم، ولى دیشب فوت نمود و او را در فلان جا دفن کردیم.
💥از او پرسیدم: آیا همسر شما به زیارت امام حسین (علیه السلام) رفته بود؟ گفت: خیر.
❓پرسیدم: آیا مصیبت حضرت را مى نمود؟ گفت: خیر.
🔰پرسیدم: آیا او براى امام حسین مجلس مصیبت برپا مى کرد؟ جواب داد: خیر، منظورت از این سوالها چیست ؟
♻️ آن مرد داستان خواب خود را بیان کرد و گفت مى خواهم رمز آن ارتباط میان او و امام حسین را دریابم.
🔆استاد اشرف گفت: آن زن همواره به خواندن زیارت عاشورا مداومت داشت...
📗منبع:شیخ عباس قمی، کتاب شریف مفاتیح الجنان