🌸🌺💕🌷💐🍄💐🌷💕🌺🌸
#داستان_١۴٢
🔴 #برای_حل_هر_مشکلی_اول_ببین #آیا_آن_مشکل_واقعا_وجود_دارد.
پادشاهی میخواست نخستوزیرش را انتخاب کند.
چهار اندیشمند بزرگ کشور فراخوانده شدند.
آنان را در اتاقی قرار دادند.
پادشاه به آنان گفت:
درِ اتاق به روی شما بسته خواهد شد.
قفل اتاق، قفلی معمولی نیست و با یک جدول ریاضی باز خواهد شد.
تا زمانی که آن جدول را حل نکنید، نخواهید توانست قفل را باز کنید. اگر بتوانید مسئله را حل کنید میتوانید در را باز کنید و بیرون بیایید و بعد من از بین شما یکی را برای نخستوزیری انتخاب میکنم.
پادشاه بیرون رفت و در را بست. سه تن از آن چهار مرد بلافاصله شروع به کار کردند.
اعدادی روی قفل نوشته شده بود. آنان اعداد را نوشتند و با آن اعداد، شروع به کار کردند.
نفر چهارم با چشمان بسته فقط گوشهای نشسته بود و کاری نمیکرد. آن سه نفر فکر کردند که او دیوانه است.
پس از مدتی او برخاست، به طرف در رفت و آن را هل داد.
در باز شد و بیرون رفت!
آن سه تن پیوسته مشغول کار بودند.
حتی ندیدند چه اتفاقی افتاد که نفر چهارم از اتاق بیرون رفت! وقتی پادشاه با این شخص به اتاق بازگشت، گفت:
کار را بس کنید.
آزمون پایان یافته و من نخستوزیرم را انتخاب کردم.
آنان نتوانستند باور کنند و پرسیدند:
چه اتفاقی افتاد؟
او کاری نمیکرد و فقط گوشهای نشسته بود.
چگونه توانست مسئله را حل کند؟
مرد گفت:
مسئلهای در کار نبود.
من فقط نشستم و نخستین سؤال و نکته اساسی این بود که آیا قفل بسته شده یا نه؟
فقط در سکوت مراقبه کردم.
به خودم گفتم
«از کجا شروع کنم؟»
نخستین چیزی که هر انسان هوشمندی خواهد پرسید این است که آیا واقعأ مسئلهای وجود دارد؟ چگونه میتوان آن را حل کرد؟
اگر سعی کنی آن را حل کنی تا بینهایت به قهقرا خواهی رفت و هرگز از آن بیرون نخواهی آمد.
پس من فقط رفتم که ببینم آیا در، واقعا قفل است یا نه و دیدم قفل باز است.
پادشاه گفت:
آری، کلک در همین بود.
در قفل نبود.
قفل باز بود.
من منتظر بودم که یکی از شما پرسش واقعی را بپرسد، ولی شما شروع به حل آن کردید.
در همین جا نکته را از دست دادید.
اگر تمام عمرتان هم روی آن کار میکردید، نمیتوانستید آن را حل کنید.
این مرد، میداند که چگونه در یک موقعیت، هوشیار باشد.
پرسش درست را او مطرح کرد.
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬
#صلوات_بروح_اموات_وشهدا
┅═✼🍃🌷🍃✼═┅
@dastanayekhobanerozegar