کشکول صلوات بر محمدوآل محمدص
#پدرشهیدعلیرضافرج_زاده مرحوم کربلایی #حاج_هوشنگ_فرج_زاده در ١٣ رجب ولادت حضرت امیر ع در محل خانه ی
💐 #داستان١٢٣۵
مومن زرنگ یعنی پدرم!
#اعتکاف_به_یاد_ماندنی
#فرزند_ماژلان
سال ۱۳۸۹ بود
به هر زحمت وثیقه جور شد ۱۵ میلیون و به حساب نظام وظیفه واریز شد
کلاس های حج عمره را رفتیم و آماده ی حج عمره شدیم
همسفر شدن با پدر شهید علیرضا فرج زاده که پدر بزرگ من هم هستند خودش سعادتی بود.
مدینه که اصلا بوی رسولالله میده روضه منوره ، ستون های مسجد النبی و حال و هوای قبرستان بقیع که ایکاش جای مزار مادرمون مشخص بود
هر روز برای زیارت و نماز با هوشنگ خان و پدرم وسط ایوان بزرگ می نشستیم قرآن می خواندیم هوشنگ خان هم خیلی حس خوبی داشت از اون بیشتر ما حس و حال می گرفتیم و می رفتیم برای عبادت کردن داخل مسجد النبی، دوربین بردن داخل مسجد الحرام و مسجد النبی خیلی سخت بود اما من دوربین خودم رو می بردم
بعد از زیارت حضرت رسول و نماز های داخل روضه منوره که هر وقت به یادش می افتم باز دوباره دلم تنگ حال و هوای مدینه میشه عازم مکه مکرمه شدیم
هنوز طعم خرمایی که پدرم تو مسجد شجره برامون خرید زیر زبونم هست
۱۳ سال مثل برق گذشته اما خاطرات خوب حج عمره یادم نمیره
قبل از رفتن به مکه باید محرم میشدیم
این زحمت رو پدرم برام انجام داد
دعاها رو من میخواندم برای پدر و پدربزرگم اما پدرم من را محرم کرد
خیلی فضای خوبی بود
بعد از انجام حج عمره تو گرمای آخر خرداد و اوایل تیرماه عربستان قرار بود چند روز بعدش هر کسی دوست داشت دوباره عمره بجای بیاره اون هم بجا آوردیم نوبت به بازگشت که رسید پدرم یه ایده خلاقانه به ذهنش رسید
ایشون با توجه به تاریخ قمری و نزدیک بودن به ایام البیض رجبیه پیشنهاد دادند که اگر بشه بمونیم مکه و با کاروان دیگه ای برگردیم
کارهای این اعتکاف رو خودشون انجام دادند هتل ما تو مکه یکی از بهترین هتل های زمان خودش بود
هتل بعثه دارالهادی سرچ کنید عکس هاش هست
یکی از هتل های به شدت نو و شیک در اواخر دهه ۸۰
از اونجا منتقل شدیم به هتل کریستاله پدر بزرگم و مادر بزرگم داخل هتل موندن و ما رفتیم داخل مسجدالحرام
سه روز اعتکاف داخل مسجدالحرام
هنوز هم مثل یه رویا و خواب نیمه شب میمونه برام ولی تجربه ی به شدت بی نظیری بود
عکسهایی که میگذارم بخشی ش مربوط به همون روزهاست
خاطره ای که هیچ وقت از یاد نمیره
قرآن خواندن هوشنگ خان آدم رو دلتنگش میکنه
این دلتنگی نه بخاطر اون مغازه سوپرمارکت بود
بخاطر فطرت پاک این مرد ، بخاطر ایمان ش ، بخاطر اعتقاد قوی ای که داشت هست
خلاصه ، وارد مسجد الحرام شدیم می دونستم که باید سه روز داخل مسجد الحرام باشم بخاطر همین یه دور داخل مسجد زدیم بهترین جای مسجد برای عبادت و شب نشینی رو پیدا کردیم
روز اول مستقر شدیم ولی از اون طرف مادرم جای خوبی نداشت روز اول رو کامل به یاد امام حسین و عطشش اشک ریخت
وقتی افطار متوجه شد کلی با هم خندیدیم بعد آمد پیش ما
کمی بعدتر یک مرد وسط سنگ راهروی مسجد الحرام ولو شد
متوجه شدیم که از عطش غش کرده
با هم صحبت کردیم مشهدی بود اسمش آقای مدبر بود، خادم امام رضا
رفیق شدیم و هنوز با هم ارتباط داریم
بگذریم سحر نون و پنیر می خوردیم شب قاچاقی برامون از هتل کباب و نون می آوردن😁😁😁
روز اول شب بعد از افطار و نماز رفتیم برای زیارت جای تولد حضرت علی
روزها می خوابیدیم البته به زحمت چون دائم شرطه می اومد و نمیذاشت استراحت کنیم بشکن می زد و می گفت بلند شید بشینید مسجد جای خواب نیست شب ها عبادت می کردیم و قرآن می خواندیم
روز دوم گذشت تا اینکه روز سوم و اعمال ام داوود آقای مدبر برای ام داوود برنامه خاصی داشت
بعد از خواندن قرآن با حاج آقا و هوشنگ خان و مادربزرگم زیر ناودان طلا رفتیم و دعای ام داوود خواندیم لحظات عجیبی بود
هر کسی از خدای بزرگ چیزی میخواست
اما صدر حوائج فرج آقا امام زمان بود
دعای ام داوود تمام شد
وقت نماز سبک بودیم و خالص و انگار تازه زاده شده بودیم
بعدش هم که یکی دو روز استراحت و بازگشت به خانه
از اون روز همه جزییات ش کاملا یادمه
خاطره ای که هیچوقت یادم نمیره
https://twitter.com/F_Mazhelan/status/1622668735872917504?t=5PVjjQHycy_H5Aj2x-XKNA&s=19
#بیاد
#شهیدعلیرضاوباباوآباءواجدادمون
🌿🍀🌿🌿🌿🌿🍀🌿
شما و دوستان ارجمندتون هم
به :
#کانال_کشکول👇👇👇
#صلوات_بر_محمدوآل_محمدص
دعوتید👇👇👇
💐 @kashkoolesalavat
💐 @kashkoolesalavat
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
https://eitaa.com/joinchat/229900502Cd65c126daa
👆👆👆👆👆
به گروه دوستان یا حسین ع گو دعوتید
هدایت شده از کشکول صلوات بر محمدوآل محمدص
💐 #داستان١٢٣۵
مومن زرنگ یعنی پدرم!
#اعتکاف_به_یاد_ماندنی
#فرزند_ماژلان
سال ۱۳۸۹ بود
به هر زحمت وثیقه جور شد ۱۵ میلیون و به حساب نظام وظیفه واریز شد
کلاس های حج عمره را رفتیم و آماده ی حج عمره شدیم
همسفر شدن با پدر شهید علیرضا فرج زاده که پدر بزرگ من هم هستند خودش سعادتی بود.
مدینه که اصلا بوی رسولالله میده روضه منوره ، ستون های مسجد النبی و حال و هوای قبرستان بقیع که ایکاش جای مزار مادرمون مشخص بود
هر روز برای زیارت و نماز با هوشنگ خان و پدرم وسط ایوان بزرگ می نشستیم قرآن می خواندیم هوشنگ خان هم خیلی حس خوبی داشت از اون بیشتر ما حس و حال می گرفتیم و می رفتیم برای عبادت کردن داخل مسجد النبی، دوربین بردن داخل مسجد الحرام و مسجد النبی خیلی سخت بود اما من دوربین خودم رو می بردم
بعد از زیارت حضرت رسول و نماز های داخل روضه منوره که هر وقت به یادش می افتم باز دوباره دلم تنگ حال و هوای مدینه میشه عازم مکه مکرمه شدیم
هنوز طعم خرمایی که پدرم تو مسجد شجره برامون خرید زیر زبونم هست
۱۳ سال مثل برق گذشته اما خاطرات خوب حج عمره یادم نمیره
قبل از رفتن به مکه باید محرم میشدیم
این زحمت رو پدرم برام انجام داد
دعاها رو من میخواندم برای پدر و پدربزرگم اما پدرم من را محرم کرد
خیلی فضای خوبی بود
بعد از انجام حج عمره تو گرمای آخر خرداد و اوایل تیرماه عربستان قرار بود چند روز بعدش هر کسی دوست داشت دوباره عمره بجای بیاره اون هم بجا آوردیم نوبت به بازگشت که رسید پدرم یه ایده خلاقانه به ذهنش رسید
ایشون با توجه به تاریخ قمری و نزدیک بودن به ایام البیض رجبیه پیشنهاد دادند که اگر بشه بمونیم مکه و با کاروان دیگه ای برگردیم
کارهای این اعتکاف رو خودشون انجام دادند هتل ما تو مکه یکی از بهترین هتل های زمان خودش بود
هتل بعثه دارالهادی سرچ کنید عکس هاش هست
یکی از هتل های به شدت نو و شیک در اواخر دهه ۸۰
از اونجا منتقل شدیم به هتل کریستاله پدر بزرگم و مادر بزرگم داخل هتل موندن و ما رفتیم داخل مسجدالحرام
سه روز اعتکاف داخل مسجدالحرام
هنوز هم مثل یه رویا و خواب نیمه شب میمونه برام ولی تجربه ی به شدت بی نظیری بود
عکسهایی که میگذارم بخشی ش مربوط به همون روزهاست
خاطره ای که هیچ وقت از یاد نمیره
قرآن خواندن هوشنگ خان آدم رو دلتنگش میکنه
این دلتنگی نه بخاطر اون مغازه سوپرمارکت بود
بخاطر فطرت پاک این مرد ، بخاطر ایمان ش ، بخاطر اعتقاد قوی ای که داشت هست
خلاصه ، وارد مسجد الحرام شدیم می دونستم که باید سه روز داخل مسجد الحرام باشم بخاطر همین یه دور داخل مسجد زدیم بهترین جای مسجد برای عبادت و شب نشینی رو پیدا کردیم
روز اول مستقر شدیم ولی از اون طرف مادرم جای خوبی نداشت روز اول رو کامل به یاد امام حسین و عطشش اشک ریخت
وقتی افطار متوجه شد کلی با هم خندیدیم بعد آمد پیش ما
کمی بعدتر یک مرد وسط سنگ راهروی مسجد الحرام ولو شد
متوجه شدیم که از عطش غش کرده
با هم صحبت کردیم مشهدی بود اسمش آقای مدبر بود، خادم امام رضا
رفیق شدیم و هنوز با هم ارتباط داریم
بگذریم سحر نون و پنیر می خوردیم شب قاچاقی برامون از هتل کباب و نون می آوردن😁😁😁
روز اول شب بعد از افطار و نماز رفتیم برای زیارت جای تولد حضرت علی
روزها می خوابیدیم البته به زحمت چون دائم شرطه می اومد و نمیذاشت استراحت کنیم بشکن می زد و می گفت بلند شید بشینید مسجد جای خواب نیست شب ها عبادت می کردیم و قرآن می خواندیم
روز دوم گذشت تا اینکه روز سوم و اعمال ام داوود آقای مدبر برای ام داوود برنامه خاصی داشت
بعد از خواندن قرآن با حاج آقا و هوشنگ خان و مادربزرگم زیر ناودان طلا رفتیم و دعای ام داوود خواندیم لحظات عجیبی بود
هر کسی از خدای بزرگ چیزی میخواست
اما صدر حوائج فرج آقا امام زمان بود
دعای ام داوود تمام شد
وقت نماز سبک بودیم و خالص و انگار تازه زاده شده بودیم
بعدش هم که یکی دو روز استراحت و بازگشت به خانه
از اون روز همه جزییات ش کاملا یادمه
خاطره ای که هیچوقت یادم نمیره
https://twitter.com/F_Mazhelan/status/1622668735872917504?t=5PVjjQHycy_H5Aj2x-XKNA&s=19
#بیاد
#شهیدعلیرضاوباباوآباءواجدادمون
🌿🍀🌿🌿🌿🌿🍀🌿
شما و دوستان ارجمندتون هم
به :
#کانال_کشکول👇👇👇
#صلوات_بر_محمدوآل_محمدص
دعوتید👇👇👇
💐 @kashkoolesalavat
💐 @kashkoolesalavat
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
https://eitaa.com/joinchat/229900502Cd65c126daa
👆👆👆👆👆
به گروه دوستان یا حسین ع گو دعوتید