🌸🍃🌸🍃
#داستان_چهل_ودوم
#صدقه_دادن_و_سوسه_شیطان
در #انوار_جزائری است که در سال قحطی، در مسجدی واعظی روی منبر بود و میگفت:
کسی که بخواهد صدقه بدهد هفتاد شیطان به دستش می چسبند و نمی گذارند، صدقه بدهد.
مؤمنی پای منبر این سخنان را شنید تعجّب کنان به رفقایش گفت: صدقه دادن که این چیزها را ندارد، اینک من مقداری گندم در خانه دارم، می روم و برای فقرا به مسجد خواهم آورد و از جایش حرکت کرد.
وقتی که به خانه رسید و زنش از قصدش آگاه شد. شروع به سرزنش او کرد که در این سال قحطی رعایت زن و بچّه و خودت را نمی کنی؟
شاید قحطی طولانی شد، آن وقت ما از گرسنگی بمیریم و…
خلاصه به قدری او را وسوسه کرد که آن مرد مؤمن دست خالی به مسجد نزد رفقا برگشت.
از او پرسیدند چه شد؟
هفتاد شیطانی که به دستت چسبیدند، را دیدی؟
پاسخ داد:
من شیطان ها را ندیدم لکن مادرشیطان را دیدم که نگذاشت.
#انسان_میخواهد_در_برابر_شیاطین_مقاومت_کند اما شیطان به زبان زن یا رفیق و… مصلحت بینی می کند و نمی گذارد.
(اخلاص و انفاق- دستغیب- ص۱۵۵)
🌸🌺💕💕💕
با سلام
دوستان خودرا به کانال
#داستانای_خوبان_روزگار
#در_ایتا
دعوت بفرمایید...
@dastanayekhobanerozegar