eitaa logo
کشکول صلوات بر محمدوآل محمدص
234 دنبال‌کننده
25.3هزار عکس
25.1هزار ویدیو
198 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم درشب #میلادحضرت_امام_حسن_عسگری_ع #پدرحضرت_صاحب_الزمان_عج #درسال_١۴٠١ این کانال درایتاراه اندازی می‌شود. #بیادشهیدبسیجی_علیرضا_فرج_زاده_وپدرمرحوممون_کربلایی_حاج_هوشنگ_فرج_زاده. که در ایام چهارمین سالگرد درگذشتش هستیم #صلوات
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از گاوصندوق من
☀️☀️☀️☀️🌸🌺🌼☀️☀️☀️☀️ ٠٨ در پاسخ به : سال ها پیش از ! خواسته بود در گفتگوی « » شعر بسرایند و سخن بگویند. آن دعوت انگیزه ای شد که شعری در بسرایند. . دوش‌ به یاد دل‌ ویران‌ شدم‌ چون‌ خط‌ ایّام‌ پریشان‌ شدم‌ عاقبتم‌ سینه زغم‌ تنگ‌ شد پای‌ شکیبائی‌ من‌ لنگ‌ شد شمع‌ به دستی‌ و به دست‌ دگر ساغر و مینا، شدم‌ از در به در نیمه شب‌ از خانه‌ گریزان‌ شدم‌ گاهِ سحر سوی‌ گلستان‌ شدم‌ گاهِ بهار و شب‌ مهتاب‌ بود خرگه‌ گُل‌ بود و لب‌ آب‌ بود جشن‌ بُد و شیوۀ سرو و سمن‌ کرده‌ پر از غلغله‌ صحن‌ چمن‌ بر سر هر بوته‌ گلی‌، گل‌ زدند پای‌ سمن‌ زیور سنبل‌ زدند نغزْ نسیمی‌ که‌ ز خاور وزد خود لب‌ گل‌، گل‌ لب‌ نسرین‌ گزد رقص‌ کنان‌ نسترن‌ و یاسمن چنگ‌ زنان‌، چنگ‌ زنان‌ چمن‌ تازه‌ عروسان‌ چمن‌ گرم‌ ناز پرده‌ در افتاده‌ برون‌ جسته‌ راز مرغ‌ سحر هر چه‌ به‌ دل‌ راز داشت‌ چون‌ نیِ بی‌خویش‌ در آواز داشت‌ ما بغُنودیم‌ بیک‌ کُنج‌ باغ‌ من‌ خودم‌ و شیشه‌ و جام‌ و چراغ‌ لیک‌ دلم‌ چون‌ خم‌ می‌ جوش‌ داشت شاهد اندوه‌ در آغوش‌ داشت‌ بسته‌ لب‌ و دیده‌ و گوش‌ از جهان گرمْ سر از تابش‌ سوز نهان‌ چشم‌ و لبی‌ را که‌ ز غم‌ بسته‌ بود گریه‌ گهی‌ خنده‌ گهی‌ می‌گشود دیدم‌ و پروانه‌ به‌ گرد چراغ‌ گردد و بزمی‌ است‌ دگر سوی‌ باغ‌ لیک‌ سراسر همه‌ خاموشی‌ است‌ جلوه‌ گه‌ راز، فراموشی‌ است‌ در دو سر باغ‌ دو تا جان‌ فروش این‌ بطواف‌ آمده‌ آن‌ در خروش‌ عالم‌ پروانه‌ همه‌ راز بود عالم‌ بلبل‌ همه‌ آواز بود گفت‌ به‌ پروانۀ خامش‌، هَزار هان‌ تو هم‌ از سینه‌ نوائی‌ بیار با دل‌ پر سوز ترا تب‌ سزاست‌ در جلوی‌ ناز نیازت‌ رواست‌ گفت‌ به‌ مرغ‌ سحر آرام‌ شو بستۀ دامی‌، برو و رام‌ شو راستی‌ ار عاشق‌ دل‌ رفته‌ای این‌ همه‌ از بهر چه‌ آشفته‌ای‌ گفت‌ مرا یار بدینسان‌ کند بی‌خود و بی‌تاب‌ و پریشان‌ کند گفت‌ بگو زنده‌ چرا مانده‌ای تخم‌ وفا گر به‌ دل‌ افشانده‌ای‌ صاعقۀ عشق‌ به‌ هر جا فتاد نام‌ و نشان‌ سوخته‌ بر باد داد یا به‌ دل‌ اندیشۀ جانان‌ میار یا به‌ زبان‌ نام‌ دل‌ و جان‌ میار پیش‌ نیاور سخن‌ گنج‌ را ور نه‌ فراموش‌ نما رنج‌ را فارغ‌ ازین‌ پند چو پروانه‌ گشت از دل‌ و جان‌ بیخود و بیگانه‌ گشت‌ خویش‌ بر آتش‌ زد و خاموش‌ شد رخت‌ برون‌ بُرد و فراموش‌ شد ازکتاب 📚 زمهر افروخته، علی تهرانی، ص134-135 ____________________ 🌷 👇 👇👇👇 💐 @kashkoolesalavat 💐 @kashkoolesalavat
هدایت شده از گاوصندوق من
☀️☀️☀️☀️🌸🌺🌼☀️☀️☀️☀️ ٠٨ در پاسخ به : سال ها پیش از ! خواسته بود در گفتگوی « » شعر بسرایند و سخن بگویند. آن دعوت انگیزه ای شد که شعری در بسرایند. . دوش‌ به یاد دل‌ ویران‌ شدم‌ چون‌ خط‌ ایّام‌ پریشان‌ شدم‌ عاقبتم‌ سینه زغم‌ تنگ‌ شد پای‌ شکیبائی‌ من‌ لنگ‌ شد شمع‌ به دستی‌ و به دست‌ دگر ساغر و مینا، شدم‌ از در به در نیمه شب‌ از خانه‌ گریزان‌ شدم‌ گاهِ سحر سوی‌ گلستان‌ شدم‌ گاهِ بهار و شب‌ مهتاب‌ بود خرگه‌ گُل‌ بود و لب‌ آب‌ بود جشن‌ بُد و شیوۀ سرو و سمن‌ کرده‌ پر از غلغله‌ صحن‌ چمن‌ بر سر هر بوته‌ گلی‌، گل‌ زدند پای‌ سمن‌ زیور سنبل‌ زدند نغزْ نسیمی‌ که‌ ز خاور وزد خود لب‌ گل‌، گل‌ لب‌ نسرین‌ گزد رقص‌ کنان‌ نسترن‌ و یاسمن چنگ‌ زنان‌، چنگ‌ زنان‌ چمن‌ تازه‌ عروسان‌ چمن‌ گرم‌ ناز پرده‌ در افتاده‌ برون‌ جسته‌ راز مرغ‌ سحر هر چه‌ به‌ دل‌ راز داشت‌ چون‌ نیِ بی‌خویش‌ در آواز داشت‌ ما بغُنودیم‌ بیک‌ کُنج‌ باغ‌ من‌ خودم‌ و شیشه‌ و جام‌ و چراغ‌ لیک‌ دلم‌ چون‌ خم‌ می‌ جوش‌ داشت شاهد اندوه‌ در آغوش‌ داشت‌ بسته‌ لب‌ و دیده‌ و گوش‌ از جهان گرمْ سر از تابش‌ سوز نهان‌ چشم‌ و لبی‌ را که‌ ز غم‌ بسته‌ بود گریه‌ گهی‌ خنده‌ گهی‌ می‌گشود دیدم‌ و پروانه‌ به‌ گرد چراغ‌ گردد و بزمی‌ است‌ دگر سوی‌ باغ‌ لیک‌ سراسر همه‌ خاموشی‌ است‌ جلوه‌ گه‌ راز، فراموشی‌ است‌ در دو سر باغ‌ دو تا جان‌ فروش این‌ بطواف‌ آمده‌ آن‌ در خروش‌ عالم‌ پروانه‌ همه‌ راز بود عالم‌ بلبل‌ همه‌ آواز بود گفت‌ به‌ پروانۀ خامش‌، هَزار هان‌ تو هم‌ از سینه‌ نوائی‌ بیار با دل‌ پر سوز ترا تب‌ سزاست‌ در جلوی‌ ناز نیازت‌ رواست‌ گفت‌ به‌ مرغ‌ سحر آرام‌ شو بستۀ دامی‌، برو و رام‌ شو راستی‌ ار عاشق‌ دل‌ رفته‌ای این‌ همه‌ از بهر چه‌ آشفته‌ای‌ گفت‌ مرا یار بدینسان‌ کند بی‌خود و بی‌تاب‌ و پریشان‌ کند گفت‌ بگو زنده‌ چرا مانده‌ای تخم‌ وفا گر به‌ دل‌ افشانده‌ای‌ صاعقۀ عشق‌ به‌ هر جا فتاد نام‌ و نشان‌ سوخته‌ بر باد داد یا به‌ دل‌ اندیشۀ جانان‌ میار یا به‌ زبان‌ نام‌ دل‌ و جان‌ میار پیش‌ نیاور سخن‌ گنج‌ را ور نه‌ فراموش‌ نما رنج‌ را فارغ‌ ازین‌ پند چو پروانه‌ گشت از دل‌ و جان‌ بیخود و بیگانه‌ گشت‌ خویش‌ بر آتش‌ زد و خاموش‌ شد رخت‌ برون‌ بُرد و فراموش‌ شد ازکتاب 📚 زمهر افروخته، علی تهرانی، ص134-135 ____________________ 🌷 👇 👇👇👇 💐 @kashkoolesalavat 💐 @kashkoolesalavat