🍃🍃🍃 🍃🍃🍃
📚 #داستان٧۵٧
💕 حتما بخونید خیلی قشنگه
#حضرت_موسی_ع
به عروسی دو جوان مومن و نیک سرشت قومش دعوت شده بود،
آخر شب در هنگام خداحافظی #عزرائیل_ع را بر بالای خانه بخت و حجله عروس و داماد دید!!!
از او پرسید:
تو اینجا چه میکنی؟
#عزراییل_ع گفت:
امشب آخرین شب زندگی این عروس و داماد است
ماری سمی در میان بستر این دو جوان خوابیده و من باید در زمان ورود و همبستر شدن آنها در این حجله جان هر دو را به امر پروردگار در اثر نیش مار بگیرم .
#موسی_ع با اندوه از ناکامی و مرگ این دو جوان نیکوکار و مومن قومش رفته و صبحگاهان برای برگذاری مراسم دعا و دفن آن دو بازگشت
اما در کمال تعجب و خوشحالی عروس و داماد زنده و خندان از دیدن #پیامبر_خدا در حال بیرون انداختن جسد ماری سیاه دید!!!
از خدا دلیل دادن این وقت و عمر اضافه به ایشان را پرسید؟
#جبرییل نازل شد و گفت:
دلیل را خود با سوال از اعمال شب قبل ایشان خواهی یافت.
#موسی_ع از داماد سوال کرد دیشب قبل ورود بحجله چه کردند؟
جوان گفت:
وقتی همه رفتند گدایی در زد و گفت:
من خبر عروسی شما را در روستای مجاور دیر شنیدم و تمام بعدازظهر و شب را برای خوردن و بردن یک شکم سیر از غذای شما برای خود و همسر بیمارم در راه بودم لطفا بمن هم از طعام جشنتان بدهید.
بداخل آمدم و جز غذای خودم و همسرم نیافتم
#غذای_خود_را_به_آن_مرد_گرسنه_دادم
#خوردو_برایم دعای طول عمر کرد و گفت:
برای همسرم هم غذا بدهید او نیز چون من سه روز است غذای مناسبی نخورده است. با خجالت قصد ورود و بستن در را داشتم که همسرم با رویی خندان غذای خودش را بمرد داد و او در هنگام رفتن برای هردوی ما
#دعای_طول_عمر ،#رفع_بلا و #شگون_مصاحبت_با_پیامبر_خدا در اولین روز زندگی مشترکمان را کرد و رفت.
وقتی قصد ورود بحجله را داشتیم مجمعه
(سینی بزرگ و سنگین غذا از جنس مس )
از دست همسرم برروی رختخواب افتاد و باعث مرگ این مار سمی که در رختخواب مابود گشت،
پس ما هردو دیشب را تا اکنون بعبادت گذارندیم و #العجب
#شادی_ما_از_اینست_که:
دعای آنمرد بر #شگون_مصاحبت_با_شما نیز به اجابت رسید.
#جبرییل_ع فرمود:
#ای_موسی بدان :
#صدقه_و_انفاق_باعث_رفع_بلا_و #طول_عمر_شده
این بر ایشان بیاموز و
#داستانشان_برهمگان_باز_گو
باشد که چراغی گردد بر خلق ما برای نیکی به دیگران و
#مصاحبت_پیامبرانی_چون_تو_در_جنت.
.#کانال_کشکول👇👇👇
#صلوات_بر_محمدوآل_محمدص
💐 @kashkoolesalavat
💐 @kashkoolesalavat
🌸🍃🌸🍃🌺🍃🌺
📚 #داستان٩۶۴
#داستان_پندآموز
روزی #حضرت_داود (ع) از حضرت حق خواست که قضاوتی را به او کمک کند که اگر خدا بود چنین قضاوتی بین دو شاکی میکرد.
#حضرت_حق فرمود:
« #ای_داود از این سودا و تقاضا درگذر
و بر اساس آنچه میبینی قضاوت کن.»
اما #داود_نبی (ع) اصرار کرد.
روزی #حضرت_حق_جل_جلاله
به او فرمود:
«فردا نزد تو پیرمردی با جوانی برای دادرسی مراجعه خواهند کرد، بین آن دو قضاوت نکن تا من قضاوتی بکنم که در روز رستاخیز در بین مردم خواهم کرد.»
صبح روز بعد شد و پیرمردی، جوانی را نزد #داود (ع) آورد و گفت:
«این جوان این انگور را از باغ من دزدیده است.
جوان بیچونوچرا دزدی از باغ این پیرمرد را پذیرفت.»
#جبرییل نازل شد،
در حالیکه مردم شاهد قضاوت #داود (ع) بودند
به #داود (ع) امر کرد،
از کمر خنجر خود را در بیاور و به دستان این جوان بسپار تا پیرمرد را بکشد و سپس جوان را آزاد کن.
#داود (ع) از این قضاوت الهی ترسید؛
ولی چون خودش خواسته بود، تسلیم امر حق شد.
در پیش چشم مردم!
دستان پیرمرد را گرفت و خنجر به جوان داد و امر کرد جوان سر پیرمرد را برید.
مردم از این قضاوت #داود (ع) آشفته شدند
و حتی دوستان او، او را رها کردند.
مدتی گذشت، همه #داود (ع) را به بیدینی و بیعدالتی متهم کردند.
#داود_نبی (ع) سر در سجده برد و اشکها ریخت و از خدا طلب کرد تا شایعات را از او دور کند.
ندا آمد:
« #ای_داود!
مردم را به باغی که برای این پیرمرد بود ببر.
به مردم بگو این قضاوت، امر من بود.
آن پیرمرد قاتل پدر این جوان بود و این باغ ملک پدر این جوان.
پس پسر٬ قاتل پدر را قصاص کرد و به باغ خود رسید.
گوشه باغ را بکَن خمرهای طلا خواهید دید که برای این پسر است.
به مردم نشان بده تا باور کنند این قضاوت از سوی من و درست بود.
#ای_داود (ع) دیدی!
من نخواستم قضاوتی به تو نشان دهم٬ به اصرار تو این کار را کردم.
چون نمیخواستم در بین مردم به بیدینی و ناعدالتی متهم شوی.
چنانچه بسیاری از مردم چون از کارهای یکدیگر بیخبر هستند و علم ندارند مرا به بیعدالتی متهم میکنند و از من دور میشوند.
در حالیکه اگر از عمق افعال من باخبر شوند هرگز در مورد من چنین گمان نمیکنند و مرا دوست میدارند.
#ای_داود خواستم بدانی این انسان با جهل خود چه ظلمی در حق من روا میدارد و از نادانی، مرا به بیعدالتی متهم میکند،
مگر کسانی که مرا به توحید راستین شناخته و باور کردهاند.
نزد من محبوبترین بنده،. کسی است که مرا به جمیع صفات توحید بشناسد و
یقین بر پاکی من کند.»
🍃🍃🍃🍃🍃
#بیادعلیرضاوبابا
🌿🍀🌿🌿🌿🌿🍀🌿
شما و دوستان ارجمندتون هم
به :
#کانال_کشکول👇👇👇
#صلوات_بر_محمدوآل_محمدص
دعوتید👇👇👇
💐 @kashkoolesalavat
💐 @kashkoolesalavat
🌸🍃🌸🍃🌺🍃🌺
📚 #داستان٩۶۴
#داستان_پندآموز
روزی #حضرت_داود (ع) از حضرت حق خواست که قضاوتی را به او کمک کند که اگر خدا بود چنین قضاوتی بین دو شاکی میکرد.
#حضرت_حق فرمود:
« #ای_داود از این سودا و تقاضا درگذر
و بر اساس آنچه میبینی قضاوت کن.»
اما #داود_نبی (ع) اصرار کرد.
روزی #حضرت_حق_جل_جلاله
به او فرمود:
«فردا نزد تو پیرمردی با جوانی برای دادرسی مراجعه خواهند کرد، بین آن دو قضاوت نکن تا من قضاوتی بکنم که در روز رستاخیز در بین مردم خواهم کرد.»
صبح روز بعد شد و پیرمردی، جوانی را نزد #داود (ع) آورد و گفت:
«این جوان این انگور را از باغ من دزدیده است.
جوان بیچونوچرا دزدی از باغ این پیرمرد را پذیرفت.»
#جبرییل نازل شد،
در حالیکه مردم شاهد قضاوت #داود (ع) بودند
به #داود (ع) امر کرد،
از کمر خنجر خود را در بیاور و به دستان این جوان بسپار تا پیرمرد را بکشد و سپس جوان را آزاد کن.
#داود (ع) از این قضاوت الهی ترسید؛
ولی چون خودش خواسته بود، تسلیم امر حق شد.
در پیش چشم مردم!
دستان پیرمرد را گرفت و خنجر به جوان داد و امر کرد جوان سر پیرمرد را برید.
مردم از این قضاوت #داود (ع) آشفته شدند
و حتی دوستان او، او را رها کردند.
مدتی گذشت، همه #داود (ع) را به بیدینی و بیعدالتی متهم کردند.
#داود_نبی (ع) سر در سجده برد و اشکها ریخت و از خدا طلب کرد تا شایعات را از او دور کند.
ندا آمد:
« #ای_داود!
مردم را به باغی که برای این پیرمرد بود ببر.
به مردم بگو این قضاوت، امر من بود.
آن پیرمرد قاتل پدر این جوان بود و این باغ ملک پدر این جوان.
پس پسر٬ قاتل پدر را قصاص کرد و به باغ خود رسید.
گوشه باغ را بکَن خمرهای طلا خواهید دید که برای این پسر است.
به مردم نشان بده تا باور کنند این قضاوت از سوی من و درست بود.
#ای_داود (ع) دیدی!
من نخواستم قضاوتی به تو نشان دهم٬ به اصرار تو این کار را کردم.
چون نمیخواستم در بین مردم به بیدینی و ناعدالتی متهم شوی.
چنانچه بسیاری از مردم چون از کارهای یکدیگر بیخبر هستند و علم ندارند مرا به بیعدالتی متهم میکنند و از من دور میشوند.
در حالیکه اگر از عمق افعال من باخبر شوند هرگز در مورد من چنین گمان نمیکنند و مرا دوست میدارند.
#ای_داود خواستم بدانی این انسان با جهل خود چه ظلمی در حق من روا میدارد و از نادانی، مرا به بیعدالتی متهم میکند،
مگر کسانی که مرا به توحید راستین شناخته و باور کردهاند.
نزد من محبوبترین بنده،. کسی است که مرا به جمیع صفات توحید بشناسد و
یقین بر پاکی من کند.»
🍃🍃🍃🍃🍃
#بیادعلیرضاوبابا
🌿🍀🌿🌿🌿🌿🍀🌿
شما و دوستان ارجمندتون هم
به :
#کانال_کشکول👇👇👇
#صلوات_بر_محمدوآل_محمدص
دعوتید👇👇👇
💐 @kashkoolesalavat
💐 @kashkoolesalavat