📚 #داستان٧٢٣
🔆سلطان زاهد
🌟 #حاتم_اصم،
عارف و زاهد مشهور خراسان در قرن سوم هجرى بود .
در زهد و حكمت، سخنان دل انگيزى دارد، و مردم را به قرائت قرآن، بسيار تشويق مىكرد .
🌟 #حاتم، #خواندن_قرآن و #حكايت_پارسايان را در #تزكيه_نفس بسيار مؤثر مىدانست .
🌟نقل است كه چون به بغداد آمد ،
خليفه را خبر كردند كه زاهد خراسان آمده است .
🌟او را طلب كرد و چون حاتم از در درآمد،
خليفه را گفت:
اى زاهد!
خليفه گفت:
من، زاهد نيستم كه همه دنيا، زير فرمان من است .
🌟زاهد تويى كه به اندك قناعت مىكنى و چيزى از دنيا براى خود جمع نكردهاى .
🌟حاتم گفت:
نه؛
زاهد تويى كه به كمترين چيز و بى ارزشترين متاع كه دنيا باشد، قناعت كرده اى .
🌟 مگر #قرآن نفرموده است كه #متاع_دنيا_اندك است و تو بيش از اين اندک براى خود گرد ? نياورده اى .
نصيب من از نعمتهاى خدا، بسى بيش از آن است كه تو دارى.
پس زاهد تويى؟
ازکتاب :
📚 #حكايت_پارسايان،
رضا بابايى
✾📚.
#کانال_کشکول👇👇👇
#صلوات_بر_محمدوآل_محمدص
💐 @kashkoolesalavat
💐 @kashkoolesalavat 📚✾
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
📚 #داستان٨۴٨
#داستان_آموزنده
🔆 #جام_زهر
🌟در صحرا مىگشت .
تشنگى بر جانش چنگ انداخته بود .
از دور كاروانى را ديد كه مى آيد .
نزديك آنان شد.
گفت:
آيا شما را آبى هست كه بنوشم.
گفتند:
مشكهاى ما نيز خالى شده است .
با ما باش تا ساعتى ديگر به آبادى رسيم.
🌟مرد گفت :
در ميان اسباب و اثاثيه شما جامى مىبينم؛
آيا آن نيز تهى است؟
گفتند:
آن جام، پر است؛
اما از زهر .
گفت:
زهر از كجا و براى كه مىبريد؟
گفتند:
در آن شهرى كه ما بدان سو مىرويم،
حاكمى است كه دشمنانى دارد .
برخى را به شمشير نتوانست كشت .
از ما زهرى خواست تا دشمنان پنهان را با آن بكشد .
چه، همه را با تيغ نمى توان از ميان برداشت .
مرد، گفت:
آن را به من دهيد كه من را نيز دشمنى است كه به تيغ شمشير از پاى در نمى آيد .
💫اميد كه اين زهر بر آن دشمن خونى كه در درون من است، كارگر افتد .
جام را گرفت و خواست كه بنوشد.
گفتند: اگر خواهى كه بنوشى، قطره اى تو را كفايت كند،
كه اين جام براى كشتن لشكرى است .
🌟گفت:
از قضا اين دشمن كه در درون من است، به عدد لشكرى است .
بسا مردان كه از پاى درآورده، و بسا خونها و آبروها كه ريخته و بسا آدميان كه از دشمنى او به هلاكت افتاده اند .
جام را از او گرفتند و گفتند:
💫 آن دشمن كه تو مى گويى، به اين حيلت و ضربت، از پاى در نمى آيد .
از کتاب
📚 #حكايت_پارسايان،
رضا بابايى
✾📚. #بیادعلیرضا
#کانال_کشکول👇👇👇
#صلوات_بر_محمدوآل_محمدص
💐 @kashkoolesalavat
💐 @kashkoolesalavat 📚✾
🌻☀️🌻☀️☀️☀️🌻☀️🌻
📚 #داستان٩١٣
#داستان آموزنده
🔆شاه شاهان
✨نوشته اندکه :
روزى اسكندر مقدونى، نزد ديوجانس آمد تا با او گفت و گو كند.
ديوجانس كه مردى خلوت گزيده و عارف مسلك بود، اسكندر را آن چنان كه او توقع داشت، احترام نكرد و وقعى ننهاد .
اسكندر از اين برخورد و مواجهه ديوجانس، برآشفت و
گفت:
🌷- اين چه رفتارى است كه تو با ما دارى؟
آيا گمان كرده اى كه از ما بى نيازى؟
🌷- آرى، بى نيازم .
🌷- تو را بى نياز نمىبينم .
بر خاك نشسته اى و سقف خانه ات، آسمان است .
از من چيزى بخواه تا تو را بدهم .
🌷- اى شاه!
من دو بنده حلقه به گوش دارم كه آن دو، تو را اميرند .
تو بنده بندگان منى .
🌷- آن بندگان تو كه بر من اميرند، چه كسانىاند؟
🌷- خشم و شهوت .
من آن دو را رام خود كرده ام؛ حال آن كه آن دو بر تو اميرند و تو را به هر سو كه بخواهند مى كشند.
برو آن جا كه :
تو را فرمان مى برند؛
نه اين جا:
كه فرمانبرى زبون و خوارى
وقت خشم و وقت شهوت مرد كو؟
طالب مردى چنينم كو به كو
از کتاب :
📚 #حكايت_پارسايان،
رضا بابايى
✾📚 #بیادعلیرضاوبابا
🌿🍀🌿🌿🌿🌿🍀🌿
شما و دوستان ارجمندتون هم
به :
#کانال_کشکول👇👇👇
#صلوات_بر_محمدوآل_محمدص
دعوتید👇👇👇
💐 @kashkoolesalavat
💐 @kashkoolesalavat 📚✾