eitaa logo
کشکول صلوات بر محمدوآل محمدص
241 دنبال‌کننده
26هزار عکس
26.2هزار ویدیو
206 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم درشب #میلادحضرت_امام_حسن_عسگری_ع #پدرحضرت_صاحب_الزمان_عج #درسال_١۴٠١ این کانال درایتاراه اندازی می‌شود. #بیادشهیدبسیجی_علیرضا_فرج_زاده_وپدرمرحوممون_کربلایی_حاج_هوشنگ_فرج_زاده. که در ایام چهارمین سالگرد درگذشتش هستیم #صلوات
مشاهده در ایتا
دانلود
37.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بدون امکانات ♦️روزی که شروع کردند نیمه شعبان سال قبل بود. ۵ نفر بودند و یک مربی دلسوز و گروهی از مادران که پای کار گروه سرود یاس رحماء ایستادند. ♦️بدون هیچ امکانات و حمایتی، در خانه خود بچه ها جمع شدند، تمرین سرود کردند برای اهل بیت علیهم السلام و هیئت گرفتند و کنار هم روضه خواندند، سرود خواندند و تمرین کردند. ♦️حالا عدد این گروه سرود که شاید بزرگترین گروه سرود دختر خانم ها در منطقه ۲ باشد، از ۲۰ نفر گذشته و کلی رویای بزرگ در سر دارند. البته باز هم بدون حمایت و امکانات.. ♦️این بچه ها نشان دادند برای کار امام زمانی نباید منتظر هیچ کس ماند. 🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱 پیشاپیش فرارسیدن را با آرزوی سلامتی کامل و طول عمر با معرفت به منظور دریافت توفیقات روز افزون در راه کسب معارف قرآن و اهل بیت علیهم السلام تبریک و تهنیت عرض مینماییم 💠💠 کانال 👇👇👇👇 @kashkooleayevahadis 🌿🍀🌿🌿🌿🌿🍀🌿 👇👇👇 👇👇👇 💐 @kashkoolesalavat 💐 @kashkoolesalavat 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 https://eitaa.com/joinchat/229900502Cd65c126daa 👆👆👆👆👆
یک اتفاق تکان دهنده.... دیشب در مراسم افطاری یکی از موسسات خیریه خدمت یکی از نیروهای ارزشی و خدوم هیئات مذهبی بودم ، از ابتکارِعمل و کار تمیزو زیبای  چند هیئت مذهبی  در مشارکت گیری خانواده ها در طبغ و توزیع غذای گرم برای افطار نیازمندان، با تصاویر و مستندات توضیح می داد در این بین قضیه ی را به عنوان یک اتفاق عجیب و تکان دهنده را برایم نقل کرد: عزیزجهادی که واسطه توزیع غذای گرم موقع افطار در بین خانواده های نیازمند در منطقه ی فقیر نشین بود  به بسته آخر توزیع خودش می رسد  بخاطر دور دست بودن آدرس و رسیدن زمان افطار،  اول منصرف می شود اما ندای درونی قلبش او را به آدرسِ مورد نظر می رساند هر چه درب خانه را می زند در را کسی باز نمی کند هرچند چراغ خانه روشن است. نا امید سوار ماشین می شود تا برگردد دوباره ندای قلبش او را از ماشین پیاده وبرای چندمین بار درب خانه را می زند  بعد چند دقیقه ی مردی با بیژامه و زیر پیراهن و با حالت پریشان در را باز می کند این عزیز هیئتی که دستش چند پرس غذا به تعداد نفرات خانه بود، با دیدن حالت خاص وپریشان  این مرد یک لحظه بهت زده ، سکوت می کند و فقط بسته ی غذا را به سمتش می گیرد بفرمایید افطاری خانه ی علی است .  مرد اصرار می کند بیا داخل خونه  اما این جوان جهادی دلهره وجودشو می گیره چی شده مرد با اصرار  توزیع کننده نذری را وارد خانه می کند و با گریه و اشکی  طناب دار را نشان می دهد و می گوید بچه ها را فرستادم مسجد شاید غذا یا چیزی گیرشان بیاد و گرسنه نمانند  من هم نا امید از وضعیت زندگیم طناب دار را آماده کردم و در حالی که میخواستم دور گردنم ببندم زنگ خانه چندین بار پشت سرهم زده شد اما بی اعتنا بودم چرا که می خواستم کارم را یکسره کنم با فاصله ی دوباره که صدای زنگ خانه را شنیدم  یک لحظه از طناب دار فاصله گرفتم اومدم در را باز کردم که با شما مواجه شدم با چند پرس غذا. مرد با حالت گریه می گفت : جَوون ! حالا فهمیدم لحظه ای که از خدا نا امید بودم خدا با مهربونی برا خودم و بچه هام، افطاری و غذای گرم فرستاده بود 😭😭😭 ____________ به کانال احمد شرفخانی بپیوندید https://ble.ir/sharafkhani
یک اتفاق تکان دهنده.... دیشب در مراسم افطاری یکی از موسسات خیریه خدمت یکی از نیروهای ارزشی و خدوم هیئات مذهبی بودم ، از ابتکارِعمل و کار تمیزو زیبای  چند هیئت مذهبی  در مشارکت گیری خانواده ها در طبغ و توزیع غذای گرم برای افطار نیازمندان، با تصاویر و مستندات توضیح می داد در این بین قضیه ی را به عنوان یک اتفاق عجیب و تکان دهنده را برایم نقل کرد: عزیزجهادی که واسطه توزیع غذای گرم موقع افطار در بین خانواده های نیازمند در منطقه ی فقیر نشین بود  به بسته آخر توزیع خودش می رسد  بخاطر دور دست بودن آدرس و رسیدن زمان افطار،  اول منصرف می شود اما ندای درونی قلبش او را به آدرسِ مورد نظر می رساند هر چه درب خانه را می زند در را کسی باز نمی کند هرچند چراغ خانه روشن است. نا امید سوار ماشین می شود تا برگردد دوباره ندای قلبش او را از ماشین پیاده وبرای چندمین بار درب خانه را می زند  بعد چند دقیقه ی مردی با بیژامه و زیر پیراهن و با حالت پریشان در را باز می کند این عزیز هیئتی که دستش چند پرس غذا به تعداد نفرات خانه بود، با دیدن حالت خاص وپریشان  این مرد یک لحظه بهت زده ، سکوت می کند و فقط بسته ی غذا را به سمتش می گیرد بفرمایید افطاری خانه ی علی است .  مرد اصرار می کند بیا داخل خونه  اما این جوان جهادی دلهره وجودشو می گیره چی شده مرد با اصرار  توزیع کننده نذری را وارد خانه می کند و با گریه و اشکی  طناب دار را نشان می دهد و می گوید بچه ها را فرستادم مسجد شاید غذا یا چیزی گیرشان بیاد و گرسنه نمانند  من هم نا امید از وضعیت زندگیم طناب دار را آماده کردم و در حالی که میخواستم دور گردنم ببندم زنگ خانه چندین بار پشت سرهم زده شد اما بی اعتنا بودم چرا که می خواستم کارم را یکسره کنم با فاصله ی دوباره که صدای زنگ خانه را شنیدم  یک لحظه از طناب دار فاصله گرفتم اومدم در را باز کردم که با شما مواجه شدم با چند پرس غذا. مرد با حالت گریه می گفت : جَوون ! حالا فهمیدم لحظه ای که از خدا نا امید بودم خدا با مهربونی برا خودم و بچه هام، افطاری و غذای گرم فرستاده بود 😭😭😭 ________ از کانال احمد شرفخانی 🌺 🌱🍎🌱🍐🌱🍊🌱🍏🌱 💠💠 و پدر ومادران شهدا و..... کانال 👇👇👇👇 @kashkooleayevahadis 🌿🍀🌿🌿🌿🌿🍀🌿 👇👇👇 👇👇👇 💐 @kashkoolesalavat 💐 @kashkoolesalavat 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 https://eitaa.com/joinchat/229900502Cd65c126daa 👆👆👆👆👆