هدایت شده از کشکول داستاندونی.....( صلوات )
داستانی شنیدنی و درس آموز
🌸(مرحوم فخر الاسلام) ابتدا يكى از كشيش هاى بزرگ و معروف مسيحى بود، امّا پس از مدّتى پى به حقانيت اسلام بُرد و چون مَردى آزاده بود، مسلمان گرديد و چند كتاب نيز در ردّ مسيحيّت و يهود نوشت.
ایشان مقدّماتِ مسلمان شدن خود را چنين تعريف میكرد:
وطنِ من آمريكا است، پدرانم همگى كشيش و از علماىِ مسيحى بودند؛ از ابتداىِ جوانى، شوقِ تحصيل علوم دينى داشتم، بنابراين سرگرم علوم دينى شدم و كم كم مدارج علمى را طى كردم، تا اينكه كوچ كرده و خود را به مجلس درس "پاپ اعظم" رسانيدم.
در مجلسِ درس او چهارصد نفر شركت داشتند و من در ميانشان از هوش و استعداد بيشتر برخوردار بودم، به همين دليل مورد علاقه پاپ شدم به طورى كه تنها كسى بودم كه اجازه ورود به حَرَم پاپ را داشتم.
🌺روزى به مجلس درس پاپ رفتم، او نيامده بود، گفتند: امروز پاپ مريض است و نمى آيد، شاگردان خودشان بحث مى كردند، صحبت راجع به كلمه "فارقليط" بود كه اين لفظ در "انجيل" آمده است، هر كس آن را طورى معنى مى كرد و چيزى مى گفت.
من به ديدن پاپ رفتم، او در بستر افتاده بود، گفتم: "به مجلس درس رفتم ولی شما نيامده بوديد از اين رو به ديدنتان آمدم."
پرسيد: "در نبودن من مباحثه برقرار بود؟" گفتم: "آرى، در مورد كلمه "فارقليط" بحث مى كرديم. عدّه اى مى گفتند: به معنىِ تسليت دهنده است.
حضرت عيسى(ع) فرموده است: "من مى روم و پس از من فارقليط مى آيد"
پاپ گفت: "هيهات هيچ كس خبر از معنى آن ندارد".
تا اين جمله را گفت، من كه شيفته كمال بودم، دامنش را گرفتم و از او خواستم كه معنىِ اين كلمه را به من بگويد، او گفت: "صلاح نيست، زيرا اظهارِ معنىِ آن براى من و تو ضرر دارد." من اصرار كردم و او را سوگند دادم، پاسخ داد: "معنى كلمه را به تو مى گويم، به شرطى كه تا وقتى من زندهام آن را فاش نكنى." من پذيرفتم.
🌸او گفت: "اين كليد را بردار و درِ آن جعبه را باز كن، در آن جعبهاى قرار دارد، آن را هم باز كن، در آن كتابى به زبانِ "شريانى" وجود دارد كه هزاران سالِ قبل نوشته شده است."
وقتى كتاب را برداشتم، گفت: "فلان صفحه را بياور." آن صفحه را پيدا كردم ديدم راجع به كلمه "فارقليط" بحث كرده است و گوشهاش نوشته: "فارقليط همان حضرت محمّد(صلى الله عليه و آله و سلم است)."
پرسيدم: "اين محمّد صلى الله عليه و آله كيست؟" پاپ پاسخ داد: "همان كسى كه مسلمانان او را پيامبر مى دانند."
گفتم: "پس مسلمانان بر حقّ هستند؟"
گفت: "آرى"
پرسيدم: "پس چرا شما حقّ را ظاهر نمى كنيد؟؟!"
🌺پاپ گفت: "افسوس كه من در آخر عمرم به اين راز پى بُردم، امّا اگر آن را اظهار كنم، حكومت مرا میكشد، به هر كجا روم، حتّى در ميانِ مسلمانها، حكومت مرا پيدا مى كند و به قتل مى رساند، صلاح من در سكوت است. ولى تو جوان هستى، مى توانى فرار كنى و بروى".
دستش را بوسيدم و از او خداحافظى كرده و همان روز به راه افتادم تا اينكه واردِ
شام=[سوریه] شدم. لطفِ خدا شاملِ حالِ من شد، مرا به يكى از علماىِ شيعه معرفى كردند با دستِ او اسلام آوردم و صرف و نحو و منطق و مَعانى بيان را خواندم، سپس به نجف اشرف رفتم و خدمت مرحوم" سيد كاظم يزدى" و "آخوند خراسانى" به مرحله اجتهاد رسيدم، پس از آن براى زيارتِ آرامگاه حضرتِ امام رضا سلام اللّه عليه، به ايران رفتم.
در تهران خبردار شدم كه مسيحيان چند كتاب در ردّ اسلام نوشتهاند، خداوند به من توفيق داد كه چند كتاب در ردّ آنها بنويسم و تهمت هايشان را پاسخ دهم.
مرحوم فخر الاسلام بيست جلد كتاب با بيانى شيرين و لذّت بخش نوشته است، به راستى كه اين تأييد الهى در نصرت اسلام است، كه يك نفر همه تبليغاتِ مخالفين را باطل نمايد.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
تا بر امان تو، ما دست تولّا زده ايم
به تَوَلاى تو بر هر دو جهان پا زدهايم
تا نهاديم به كوى تو صَنَم روى نياز
پشت پا بر حرم و دِير و كليسا زده ايم
در خور مستى ما رَطل و خُم ساغر نيست
ما از آن باده كشانيم كه، دريا زده ايم
نشوى غافل از انديشه شيدايى ما
گر چه زنجير به پاى دل شيدا زدهايم
جاى ديوانه چو در شهر ندادند (هما)
من و دل چندگهى خيمه به صحرا زده ايم
شاعر: هماى شيرازى
نام کتاب: #داستانهای_سوره_حمد
از کانال: 😊❤️
#الو_داستان🔻
🆔 #کشکولداستاندونی
❣❣❣❣❣❣
برای #تعجیل_در_فرج_و
سلامتی
#حضرت_ولی_عصر_عج_الله
دعا و صلوات #یادمون_نره
💐💐💐
📚 #کشکول_داستاندونی..... ( صلوات )
https://eitaa.com/joinchat/1155334434C46633e2342
🔹🔹🔹🔷🔹🔹🔹
هدایت شده از کشکول داستاندونی.....( صلوات )
داستانی شنیدنی و درس آموز
🌸(مرحوم فخر الاسلام) ابتدا يكى از كشيش هاى بزرگ و معروف مسيحى بود، امّا پس از مدّتى پى به حقانيت اسلام بُرد و چون مَردى آزاده بود، مسلمان گرديد و چند كتاب نيز در ردّ مسيحيّت و يهود نوشت.
ایشان مقدّماتِ مسلمان شدن خود را چنين تعريف میكرد:
وطنِ من آمريكا است، پدرانم همگى كشيش و از علماىِ مسيحى بودند؛ از ابتداىِ جوانى، شوقِ تحصيل علوم دينى داشتم، بنابراين سرگرم علوم دينى شدم و كم كم مدارج علمى را طى كردم، تا اينكه كوچ كرده و خود را به مجلس درس "پاپ اعظم" رسانيدم.
در مجلسِ درس او چهارصد نفر شركت داشتند و من در ميانشان از هوش و استعداد بيشتر برخوردار بودم، به همين دليل مورد علاقه پاپ شدم به طورى كه تنها كسى بودم كه اجازه ورود به حَرَم پاپ را داشتم.
🌺روزى به مجلس درس پاپ رفتم، او نيامده بود، گفتند: امروز پاپ مريض است و نمى آيد، شاگردان خودشان بحث مى كردند، صحبت راجع به كلمه "فارقليط" بود كه اين لفظ در "انجيل" آمده است، هر كس آن را طورى معنى مى كرد و چيزى مى گفت.
من به ديدن پاپ رفتم، او در بستر افتاده بود، گفتم: "به مجلس درس رفتم ولی شما نيامده بوديد از اين رو به ديدنتان آمدم."
پرسيد: "در نبودن من مباحثه برقرار بود؟" گفتم: "آرى، در مورد كلمه "فارقليط" بحث مى كرديم. عدّه اى مى گفتند: به معنىِ تسليت دهنده است.
حضرت عيسى(ع) فرموده است: "من مى روم و پس از من فارقليط مى آيد"
پاپ گفت: "هيهات هيچ كس خبر از معنى آن ندارد".
تا اين جمله را گفت، من كه شيفته كمال بودم، دامنش را گرفتم و از او خواستم كه معنىِ اين كلمه را به من بگويد، او گفت: "صلاح نيست، زيرا اظهارِ معنىِ آن براى من و تو ضرر دارد." من اصرار كردم و او را سوگند دادم، پاسخ داد: "معنى كلمه را به تو مى گويم، به شرطى كه تا وقتى من زندهام آن را فاش نكنى." من پذيرفتم.
🌸او گفت: "اين كليد را بردار و درِ آن جعبه را باز كن، در آن جعبهاى قرار دارد، آن را هم باز كن، در آن كتابى به زبانِ "شريانى" وجود دارد كه هزاران سالِ قبل نوشته شده است."
وقتى كتاب را برداشتم، گفت: "فلان صفحه را بياور." آن صفحه را پيدا كردم ديدم راجع به كلمه "فارقليط" بحث كرده است و گوشهاش نوشته: "فارقليط همان حضرت محمّد(صلى الله عليه و آله و سلم است)."
پرسيدم: "اين محمّد صلى الله عليه و آله كيست؟" پاپ پاسخ داد: "همان كسى كه مسلمانان او را پيامبر مى دانند."
گفتم: "پس مسلمانان بر حقّ هستند؟"
گفت: "آرى"
پرسيدم: "پس چرا شما حقّ را ظاهر نمى كنيد؟؟!"
🌺پاپ گفت: "افسوس كه من در آخر عمرم به اين راز پى بُردم، امّا اگر آن را اظهار كنم، حكومت مرا میكشد، به هر كجا روم، حتّى در ميانِ مسلمانها، حكومت مرا پيدا مى كند و به قتل مى رساند، صلاح من در سكوت است. ولى تو جوان هستى، مى توانى فرار كنى و بروى".
دستش را بوسيدم و از او خداحافظى كرده و همان روز به راه افتادم تا اينكه واردِ
شام=[سوریه] شدم. لطفِ خدا شاملِ حالِ من شد، مرا به يكى از علماىِ شيعه معرفى كردند با دستِ او اسلام آوردم و صرف و نحو و منطق و مَعانى بيان را خواندم، سپس به نجف اشرف رفتم و خدمت مرحوم" سيد كاظم يزدى" و "آخوند خراسانى" به مرحله اجتهاد رسيدم، پس از آن براى زيارتِ آرامگاه حضرتِ امام رضا سلام اللّه عليه، به ايران رفتم.
در تهران خبردار شدم كه مسيحيان چند كتاب در ردّ اسلام نوشتهاند، خداوند به من توفيق داد كه چند كتاب در ردّ آنها بنويسم و تهمت هايشان را پاسخ دهم.
مرحوم فخر الاسلام بيست جلد كتاب با بيانى شيرين و لذّت بخش نوشته است، به راستى كه اين تأييد الهى در نصرت اسلام است، كه يك نفر همه تبليغاتِ مخالفين را باطل نمايد.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
تا بر امان تو، ما دست تولّا زده ايم
به تَوَلاى تو بر هر دو جهان پا زدهايم
تا نهاديم به كوى تو صَنَم روى نياز
پشت پا بر حرم و دِير و كليسا زده ايم
در خور مستى ما رَطل و خُم ساغر نيست
ما از آن باده كشانيم كه، دريا زده ايم
نشوى غافل از انديشه شيدايى ما
گر چه زنجير به پاى دل شيدا زدهايم
جاى ديوانه چو در شهر ندادند (هما)
من و دل چندگهى خيمه به صحرا زده ايم
شاعر: هماى شيرازى
نام کتاب: #داستانهای_سوره_حمد
از کانال: 😊❤️
#الو_داستان🔻
🆔 #کشکولداستاندونی
❣❣❣❣❣❣
برای #تعجیل_در_فرج_و
سلامتی
#حضرت_ولی_عصر_عج_الله
دعا و صلوات #یادمون_نره
💐💐💐
📚 #کشکول_داستاندونی..... ( صلوات )
https://eitaa.com/joinchat/1155334434C46633e2342
🔹🔹🔹🔷🔹🔹🔹