eitaa logo
کشکول صلوات بر محمدوآل محمدص
234 دنبال‌کننده
25.3هزار عکس
25.1هزار ویدیو
198 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم درشب #میلادحضرت_امام_حسن_عسگری_ع #پدرحضرت_صاحب_الزمان_عج #درسال_١۴٠١ این کانال درایتاراه اندازی می‌شود. #بیادشهیدبسیجی_علیرضا_فرج_زاده_وپدرمرحوممون_کربلایی_حاج_هوشنگ_فرج_زاده. که در ایام چهارمین سالگرد درگذشتش هستیم #صلوات
مشاهده در ایتا
دانلود
✍هوالکریم ......................................................................... پادشاهی امر کرد افراد را  با جِدّيَت ده سگِ وحشی نمایند از برایش تربیت هر وزیری اشتباهی سر زند از او به کاخ پیش سگهایش بیندازد به رو ، کد بسته ، آخ تا خورندَش با تمام ِ وحشت آن درّنده ها از تـنَش چیزی نماند غیر ساق و دنده ها از قضا روزی وزیری اشتباهی کرد سخت حال سلطان را برآشفت آن وزیر شور بخت گفت، در آن مهلکه او را بیندازید زود روی ناچاری وزیر آنجا زبان غم گشود گفت سلطان را، که "قربانت شوم " ده سال هست خدمتت را کرده ام با جسم و جان و پا و دست حال ، خواهش میکنم، ده روز ، تا اجرای حکم مهلتم ده تا نگویندم که شد صُمٌ وَ بُکمْ گفت  ده روز از برای خدمتت بخشم تو را تا نگویندم که سلطان سخت، میگیرد چرا؟ ناگهان فکری به ذهنش آمد آن محکوم ِ زار رفت  دیدارِ نگهبان ِ همان  سگ های هار گفت او را ، می شوی بیچاره ای را دستگیر؟ خدمتِ سگهای خود را می سپاری بر وزیر ؟ آن وزیر ِ بی نوایِ دردمند اینک منم می دهی آیا نجات از مهلکه، جان و تنم ؟ گفت آخر، این به حال سخت تو دارد چه سود؟ گفت می گویم تو را آینده ای بسیار زود پُستِ خود را  داد تحویل ِ وزیر  آن پاسبان کرد، ده روزی به سگها، خدمت ازاعماق جان جمله اسبابِ خوشی و راحتی و نان  و آب شستشویِ دست و پا و مو و کرک و جای خواب را مهیا کرد عالی از برایِ آن  وحوش روز موعود آمد و  آن شاه ، با جوش و خروش گفت، آوردَند او را  حکم، اجرا شد به قصر با خیال اینکه سگها می خورندَش تا به عصر دید سلطان با تعجب ، ناگهان امری غریب گفت او ، سگهای ما را داد ، انگاری فریب از چه رو افتاده اند اینها به پایش سر به زیر؟ پس چرا اقدامی از سگها نشد ضدّ وزیر؟ با خشونت گفت او را ، پس چه مکری کرده ای یک به یک سگها، شدندَت چون غلام و برده ای داد پاسخ ، جان نثارت ، خادمِ سگها شده در طی ِ ده روز ، حاکم بر دلِ آنها شده قدر خدمت می شناسند این وحوش امّا چه سود خادم ِ ده ساله ات را یک خطایش لِه نمود اشتباهم از جهالت بود و پوزش خواهمت با همین حال اینک آن سلطان خود می دانمت اشتباهم گر خیانت بود، حق ، با حاکم است گر که سهواً بود امّا، عفو ، مزد خادم است قلب سلطان نرم شد سر را به زیر انداخت رفت خادمِ صدیقِ خود را کاملا بشناخت رفت برگه ی آزادی اش را کرد امضاء آن طرف خادم ِ خدّامِ خود شد حاکم آنجا با شرف 🔻🔻🔻 🔻🔻🔻 ══🍃💚🍃═════ @dastanayekhobanerozegar ══🍃💚🍃═════ با سلام شما ودوستان ارجمندتان به کانال دعوتید... @dastanayekhobanerozegar 🌹❤️🤍💚💜💜💚🤍❤️🌹
✍هوالکریم ......................................................................... پادشاهی امر کرد افراد را  با جِدّيَت ده سگِ وحشی نمایند از برایش تربیت هر وزیری اشتباهی سر زند از او به کاخ پیش سگهایش بیندازد به رو ، کد بسته ، آخ تا خورندَش با تمام ِ وحشت آن درّنده ها از تـنَش چیزی نماند غیر ساق و دنده ها از قضا روزی وزیری اشتباهی کرد سخت حال سلطان را برآشفت آن وزیر شور بخت گفت، در آن مهلکه او را بیندازید زود روی ناچاری وزیر آنجا زبان غم گشود گفت سلطان را، که "قربانت شوم " ده سال هست خدمتت را کرده ام با جسم و جان و پا و دست حال ، خواهش میکنم، ده روز ، تا اجرای حکم مهلتم ده تا نگویندم که شد صُمٌ وَ بُکمْ گفت  ده روز از برای خدمتت بخشم تو را تا نگویندم که سلطان سخت، میگیرد چرا؟ ناگهان فکری به ذهنش آمد آن محکوم ِ زار رفت  دیدارِ نگهبان ِ همان  سگ های هار گفت او را ، می شوی بیچاره ای را دستگیر؟ خدمتِ سگهای خود را می سپاری بر وزیر ؟ آن وزیر ِ بی نوایِ دردمند اینک منم می دهی آیا نجات از مهلکه، جان و تنم ؟ گفت آخر، این به حال سخت تو دارد چه سود؟ گفت می گویم تو را آینده ای بسیار زود پُستِ خود را  داد تحویل ِ وزیر  آن پاسبان کرد، ده روزی به سگها، خدمت ازاعماق جان جمله اسبابِ خوشی و راحتی و نان  و آب شستشویِ دست و پا و مو و کرک و جای خواب را مهیا کرد عالی از برایِ آن  وحوش روز موعود آمد و  آن شاه ، با جوش و خروش گفت، آوردَند او را  حکم، اجرا شد به قصر با خیال اینکه سگها می خورندَش تا به عصر دید سلطان با تعجب ، ناگهان امری غریب گفت او ، سگهای ما را داد ، انگاری فریب از چه رو افتاده اند اینها به پایش سر به زیر؟ پس چرا اقدامی از سگها نشد ضدّ وزیر؟ با خشونت گفت او را ، پس چه مکری کرده ای یک به یک سگها، شدندَت چون غلام و برده ای داد پاسخ ، جان نثارت ، خادمِ سگها شده در طی ِ ده روز ، حاکم بر دلِ آنها شده قدر خدمت می شناسند این وحوش امّا چه سود خادم ِ ده ساله ات را یک خطایش لِه نمود اشتباهم از جهالت بود و پوزش خواهمت با همین حال اینک آن سلطان خود می دانمت اشتباهم گر خیانت بود، حق ، با حاکم است گر که سهواً بود امّا، عفو ، مزد خادم است قلب سلطان نرم شد سر را به زیر انداخت رفت خادمِ صدیقِ خود را کاملا بشناخت رفت برگه ی آزادی اش را کرد امضاء آن طرف خادم ِ خدّامِ خود شد حاکم آنجا با شرف 🔻🔻🔻 🔻🔻🔻 ══🍃💚🍃═════ @dastanayekhobanerozegar ══🍃💚🍃═════ با سلام شما ودوستان ارجمندتان به کانال دعوتید... @dastanayekhobanerozegar 🌹❤️🤍💚💜💜💚🤍❤️🌹
✍هوالکریم ......................................................................... پادشاهی امر کرد افراد را  با جِدّيَت ده سگِ وحشی نمایند از برایش تربیت هر وزیری اشتباهی سر زند از او به کاخ پیش سگهایش بیندازد به رو ، کد بسته ، آخ تا خورندَش با تمام ِ وحشت آن درّنده ها از تـنَش چیزی نماند غیر ساق و دنده ها از قضا روزی وزیری اشتباهی کرد سخت حال سلطان را برآشفت آن وزیر شور بخت گفت، در آن مهلکه او را بیندازید زود روی ناچاری وزیر آنجا زبان غم گشود گفت سلطان را، که "قربانت شوم " ده سال هست خدمتت را کرده ام با جسم و جان و پا و دست حال ، خواهش میکنم، ده روز ، تا اجرای حکم مهلتم ده تا نگویندم که شد صُمٌ وَ بُکمْ گفت  ده روز از برای خدمتت بخشم تو را تا نگویندم که سلطان سخت، میگیرد چرا؟ ناگهان فکری به ذهنش آمد آن محکوم ِ زار رفت  دیدارِ نگهبان ِ همان  سگ های هار گفت او را ، می شوی بیچاره ای را دستگیر؟ خدمتِ سگهای خود را می سپاری بر وزیر ؟ آن وزیر ِ بی نوایِ دردمند اینک منم می دهی آیا نجات از مهلکه، جان و تنم ؟ گفت آخر، این به حال سخت تو دارد چه سود؟ گفت می گویم تو را آینده ای بسیار زود پُستِ خود را  داد تحویل ِ وزیر  آن پاسبان کرد، ده روزی به سگها، خدمت ازاعماق جان جمله اسبابِ خوشی و راحتی و نان  و آب شستشویِ دست و پا و مو و کرک و جای خواب را مهیا کرد عالی از برایِ آن  وحوش روز موعود آمد و  آن شاه ، با جوش و خروش گفت، آوردَند او را  حکم، اجرا شد به قصر با خیال اینکه سگها می خورندَش تا به عصر دید سلطان با تعجب ، ناگهان امری غریب گفت او ، سگهای ما را داد ، انگاری فریب از چه رو افتاده اند اینها به پایش سر به زیر؟ پس چرا اقدامی از سگها نشد ضدّ وزیر؟ با خشونت گفت او را ، پس چه مکری کرده ای یک به یک سگها، شدندَت چون غلام و برده ای داد پاسخ ، جان نثارت ، خادمِ سگها شده در طی ِ ده روز ، حاکم بر دلِ آنها شده قدر خدمت می شناسند این وحوش امّا چه سود خادم ِ ده ساله ات را یک خطایش لِه نمود اشتباهم از جهالت بود و پوزش خواهمت با همین حال اینک آن سلطان خود می دانمت اشتباهم گر خیانت بود، حق ، با حاکم است گر که سهواً بود امّا، عفو ، مزد خادم است قلب سلطان نرم شد سر را به زیر انداخت رفت خادمِ صدیقِ خود را کاملا بشناخت رفت برگه ی آزادی اش را کرد امضاء آن طرف خادم ِ خدّامِ خود شد حاکم آنجا با شرف 🔻🔻🔻 🔻🔻🔻 ══🍃💚🍃═════ @dastanayekhobanerozegar ══🍃💚🍃═════ با سلام شما ودوستان ارجمندتان به کانال دعوتید... @dastanayekhobanerozegar 🌹❤️🤍💚💜💜💚🤍❤️🌹