########&&&#######
#داستان۵٣٣
🌱 #دانه_میکاریم
دو نفر بودند و هر دو در پی حقیقت .
اما برای یافتن حقیقت یکی شتاب را برگزید و دیگری شکیبایی را .
اولی گفت :
" آدمیزاد در شتاب آفریده شده ، پس باید در جستجوی حقیقت دوید
آنگاه دوید و فریاد برآورد :
" من شکارچی ام ،
حقیقت شکار من است . "
او راست می گفت :
زیرا حقیقت غزال تیز پایی بود که از چشم ها می گریخت .
اما هرگاه که او از شکار حقیقت باز می گشت ، دست هایش به خون آغشته بود . شتاب او تیر بود .
همیشه او پیش از آنکه چشم در چشم غزال حقیقت بدوزد او را کشته بود .
خانه باورش مزین به سر غزالان مرده بود .
اما حقیقت غزالی است که نفس می کشد .
این چیزی بود که او نمی دانست .
دیگری نیز در پی صید حقیقت بود .
اما تیر و کمان شتاب را به کناری گذاشت و
گفت :
خداوند آدمیان را به شکیبایی فراخوانده است پس من دانه ای می کارم تا صبوری بیاموزم .
و دانه کاشت ، سال ها آبش داد و نورش داد و عشق داد .
زمان گذشت و هر دانه ، دانه ای آفرید .
زمان گذشت و هزار دانه ، هزاران دانه آفرید .
زمان گذشت و شکیبایی سبزه زار شد .
و غزالان حقیقت خود به سبزه زار او آمدند .
بی بند و بی تیر و بی کمان .
و آن روز ، آن مرد ، مردی که عمری به شتاب و شکار زیسته بود ، معنی دانه و کاشتن و صبوری را فهمید .
پس با دست خونی اش دانه ای در خاک کاشت
#عرفان_نظر_آهاری
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
محمدرضا فرج زاده:
┅═✼🍃🌷🍃✼═┅
صلوات یادت نره
@dastanayekhobanerozegar
#کانال
#داستانای_خوبان_روزگار