eitaa logo
کشکول صلوات بر محمدوآل محمدص
234 دنبال‌کننده
25.3هزار عکس
25.1هزار ویدیو
198 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم درشب #میلادحضرت_امام_حسن_عسگری_ع #پدرحضرت_صاحب_الزمان_عج #درسال_١۴٠١ این کانال درایتاراه اندازی می‌شود. #بیادشهیدبسیجی_علیرضا_فرج_زاده_وپدرمرحوممون_کربلایی_حاج_هوشنگ_فرج_زاده. که در ایام چهارمین سالگرد درگذشتش هستیم #صلوات
مشاهده در ایتا
دانلود
😄 ، دو روی یک سکه هستند؛ هرقدر موقعیتی که در آن قرار گرفته‌ای، جدی‌تر و حیاتی‌تر باشد، به همان نسبت نیاز بیشتری به شوخ طبعی و طنز پیدا می‌کنی؛ آن‌هم نه طنزی که فرمایشی و دستوری و زورکی باشد، بلکه یک طنز واقعی و اصیل و مایه‌دار. ماجرای طنز در جبهه‌ ها نیز چنین بود. وقتی در نزدیک‌ترین فاصله با مرگ قرار می‌گرفتی، دیگر همه‌چیز دنیا برایت شوخی می‌شد؛ حتی خود مرگ. به همین دلیل بود که طنازی‌های جبهه و بچه‌های جنگ، جنسی دیگر و اصالتی دیگر داشت. چند نمونه از این طنازی‌های ماندگار را مرور می‌کنیم. اگر مرا می‌شناخت، نمی‌گذاشت برگردم از بچه‌های گردان بود. رفته بود برایمان یخ بیاورد؛ از ته دره. داشت برمی‌گشت که یکهو خمپاره‌ای دور و برش زدند. همه پریدیم بیرون. خبری از سیدحسن نبود. حتم کردیم که شهید شده. همه‌مان بغض کرده بودیم. کلی با هم خاطره داشتیم. داشتیم آماده می‌شدیم برویم پایین که دیدیم سیدحسن بلند شد و لباسش را تکاند.گفتیم حسن چی شد؟ گفت: «هیچی بابا، با حضرت عزرائیل آشنا دراومدیم. پسرخاله زن عموی باجناق خواهرزاده نانوای محله‌مان بود. بنده خدا حسابی شرمنده‌مان شد، اصلا فکرش را نمی‌کرد من باشم وگرنه من رو پیش خودش نگه می‌داشت و نمی‌ذاشت بیام… .» التماس دعا با ۲ قطعه عکس و فتوکپی جزو بچه‌های شوخ بود. ما هم که عادت داشتیم مثل بقیه به او هم بگوییم که التماس دعا و التماس شفاعت و… او هم نه می‌گذاشت و نه برمی‌داشت، می‌گفت: «مسئله‌ای نیست؛ اگر خیلی راغب هستید ۲قطعه عکس ۳‌در‌۴ و یک‌برگ فتوکپی شناسنامه بیاورید برایم، ببینم برایتان چه کار می‌توانم بکنم.» همینطور نگاهش می‌کردیم؛ برای اینکه اثر طنز خودش را تکمیل‌تر کند، ادامه می‌داد: «گفته باشم که حتماً گوش‌هایتان پیدا باشد، عینک هم بزنید قبول نیست، شناسنامه هم باید عکس‌دار باشد.» برادر،پوتین ما را ندیدی؟ بعضی از جوانان گردانمان خیلی خوش‌خواب بودند؛ یعنی تا سرشان را زمین نگذاشته، خوابشان می‌برد. ما هم چشم دیدن خوش‌خوابی این جماعت را نداشتیم. چرا اینها اینقدر راحت بخوابند و ما نتوانیم راحت بخوابیم؟ سریع می‌رفتیم سروقت‌شان. کافی بود دمپایی یا پوتین‌مان سرجایش نباشد. سریع این گروه را بیدار می‌کردیم: «برادر،برادر،پوتین ما را ندیدی؟» خودشان می‌دانستند که ما قصد داریم چه بازی‌ای دربیاوریم، سریع و باعصبانیت می‌گفتند: «به پسر پیغمبر ندیدم.» ما هم مثل بچه‌های خوب راه‌مان را می‌کشیدیم و می‌رفتیم. تا باز صدای خر و پفشان بلند می‌شد، سریع می‌رفتیم و دوباره بیدارشان می‌کردیم؛ – «برادر!برادر!» – «برادر و زهرمار، دیگه چی شده؟» – «هیچی، بخواب، فقط می‌خواستیم در جریان باشی که پوتین پیدا شده، یه وقت ناراحت نباشی‌ها…» تن‌ها یا تنها؟ طلبه بود،تازه پیش ما آمده بود. موقع نماز شد و صدای اذان آمد، طلبه رو کرد به این دوست ما و گفت: «نمی‌آیی برویم نماز؟» طرف گفت: «نه، همین‌جا می‌خوانم.» این طلبه بینوا هم شروع کرد به صحبت از فضایل نماز و مسجد رفتن و….این دوست ما هم گفت:«خود خدا هم در قرآن گفته: «ان الصلوه تنها»، گفته تنهایی بخونین، یه وقت دو تایی و سه تایی نخونین.» طلبه هم دوزاری‌اش افتاد که این دوست ما دستش انداخته، گفت: «گفته تن‌ها، یعنی چند نفری بخونین، نه،‌ تنها و یه نفری…» هر دو خنده‌کنان راهی حسینیه شدند. اگر شهیدی خروپف کرد؛ یعنی منم! حرف‌هایمان گل انداخته بود و داشتیم از شهادت صحبت می‌کردیم. بحث این بود که بعضی‌ها پیکرشان زیر آتش می‌ماند و خمپاره می‌خورد و قابل شناسایی نیستند؛ در این صورت چه باید کرد؟ هر کسی داشت نشانه‌ای می‌داد تا اگر یک وقت شهید شد و قابل شناسایی نبود او را بشناسیم؛ «این انگشتری را می‌بینید؟ این دست من است، موقع شهادت اگر دیدین، بفهمین که منم.»، «این تسبیح را می‌بینین؟ این‌رو دور گردنم می‌اندازم، بفهمین که منم.» وسط این بحث‌های جدی، یکی از بچه‌ها ناگهان گفت: «من عادت دارم توی خواب، خروپف کنم. در نتیجه، اگر اومدین و دیدین که شهیدی توی خواب داره خروپف می‌کنه، شک نداشته باشین که منم.» وقتی آهنگران رزمنده‌ها را سر کار گذاشت عملیات تمام‌شده بود. حاج صادق آهنگران هم آمده بود برای مداحی و نوحه و دعا. مراسم که تمام شد، همه ریختیم سرش تا مصافحه کنیم و احوالپرسی و…. بنده خدا حسابی عجله داشت، دید که با این وضعیت نمی‌تواند به کارش برسد سریع گفت: بچه‌ها صبر کنید، یک ذکری یادم رفته رو به قبله بنشینید و سر به خاک بگذارید واین ذکر را ۵دفعه با اخلاص بخوانید.همه همین کار را کردیم؛ فقط به جای ۵ دفعه حتی ۱۵ دفعه خواندیم و خبری نشد. یکی‌یکی سر از سجده برداشتیم، دیدیم که حاج صادق ما را سر کار گذاشته و در رفته است. شهید بشوم، بلکه تحویلم بگیرند ┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄ 😊 😂😊😊😂 https://eitaa.com/kashkoole_tanazy 💐 @kashkoolesalavat