#داستان۵٣۵
📕 #جماعت_فضول
تا وقتی کوچکی و نمیتوانند به خودت حرفی بزنند،
به پر و پای پدر و مادرت میپیچند که چرا لباس بچهتون اینطوره؟
چرا مدرسهش نگذاشتید؟
چرا دستشو به یه کاری بند نکردید؟
بعد که خودت بزرگ شدی،
قدم به قدم تعقیبت میکنند،
هی بیخ گوشِت ... میزنند:
آقا جون زن بگیر،
آدم که بیزن نمیشه،
این شتریه که ...
بعد از تو میخواهند که بچهدار بشوی.
خب،
تو از زور پیسی ناچار میشی تخم و ترکه پس بیندازی.
میگی با یکی در دهنشونو میبندم،
اما اونا که راضی نمیشوند.
اگه دختره،
یه برادر یا
خواهر میخواد.
باز اگه دختر شد دست بردار که نیستند،
باید یکی رو درست کنی که توی عزات،
جلوی مردم بلند شه و بنشینه.
تازه اگه همشون پسر شدن،
هان؟.
یکی رو میخواهند که دنبال تابوتت شیون کنه،
به سر و سینهاش بزنه،
موهاشو بکنه.
بعد میروند سر وقت شوهر دادن دخترهات یا زن دادن پسرت.
روزی دو سه نفر پیدا میکنند.
بعد نوه ازت میخواهند
و وقتی تا اینجا تعقیبت کردند، چشم به راه هستند که حلوات رو بخورند و
تو باید خیلی احمق باشی که جون سختی کنی و بمونی.
#هوشنگ_گلشیری
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
#صلوات_فراموشت_نشه_هیچ_وقت
┅═✼🍃🌷🍃✼═┅
@dastanayekhobanerozegar
#کانال
#داستانای_خوبان_روزگار