eitaa logo
کشکول صلوات بر محمدوآل محمدص
228 دنبال‌کننده
24.4هزار عکس
23.5هزار ویدیو
190 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم درشب #میلادحضرت_امام_حسن_عسگری_ع #پدرحضرت_صاحب_الزمان_عج #درسال_١۴٠١ این کانال درایتاراه اندازی می‌شود. #بیادشهیدبسیجی_علیرضا_فرج_زاده_وپدرمرحوممون_کربلایی_حاج_هوشنگ_فرج_زاده. که در ایام چهارمین سالگرد درگذشتش هستیم #صلوات
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام مجدد خاطره از موضوع خاطره : ما از جبهه برگشتیم سال ۶۴پادگان امام حسین ع یه روز و حاج محسن ابراهیم آبادی رفته بودند ساختمون امام صادق ع که اون موقع مثلا تبلیغات منطقه ده وتهران بود (شاید ) بین چهارراه طالقانی ومیدون فلسطین وقتی برگشتند هفت هشت ده تا کارت عروسی تهیه کرده بودن گفتند مثلا ده روز دیگه شب عید غدیر (شاید ) عروسی آقا مصطفی انوریه قشنگ یادمه تو کارت عروسی هم نوشته بودند مراسم ازدواج دوشیزه حاجیه مدنی وآقا مصطفی انوری در تاریخ.... در تالار قدس واقع در خیابان دماوند بعداز سی متری نارمک به سمت سه راه تهران پارس از ساعت ۴ تا هشت یا نه بعداز ظهر خلاصه قرار بود همه بیایند البته کارت تبریک های آماده رو خریداری کرده بودند و به مجردها هردو نفر یکی داده بودند با خودکار هم اونارو نوشته بودند حاج عباس آقای بیابانی همیشه شلخته تر از من میومد سرکار یعنی اتو موتو به لباسش نبود کفشاش هم مثل من من یادمه اونوقتها پاشنه کفشامم خوابیده بودش عموما خلاصه دوستان از چند روز قبل هی میگفتند اینو میگیم اونو میگیم و سر بسرش هم می‌ذاریم و.... قرار شد همه باهم سر ساعت ۶بعداز ظهر دم سالن منتظر باشیم باهم بریم داخل اونروز خاص مراسم از صبح حاج عباس آقای بیابانی کت و شلوار مرتب پوشیده بود کفشاشم واکس زده آماده از صبح شعرای عروسی رو که نوشته بود میخوندو را می‌رفت که بعله اینو میگم اونو میگم و... از طرفی ظاهرا ابرام آقای ذوالقدر نمی‌دونم با کی میرن ساختمون امام صادق ع برای کار یه سر هم میزنن به آقا مصطفی انوری میگن مرد حسابی حالا که دعوت کردیمون عروسی ما زن و بچه داریم میگفتی با خونواده بیاییم اوشونم میگه کدوم عروسی؟!! کشک چی؟!!! اینا هم تعریف میکنن و... آقای انوری هم میگه سرکارتون گذاشتن و.. بلافاصله آقای ذوالقدر اینا میان محل کار وبه اینا میگن سرکارمون گذاشتین و... گندش در میاد ولی و آقای ابراهیم آبادی بهشون میگن به فرج زاده و بیابانی نگین دنباله ی اونروز مراسم: تا اونروز اوناهم چاشنی کار رو زیاد میکردن و کمک به به موضوع منم که ساده حاج عباس هم همینطور ... خلاصه عصری شد من سریع رفتم شمیران نو منزل دایی رضام که اون موقع ها موتور هوندا داشت بهش گفتم بده می‌خوام برم عروسی موتورو گرفتم وسرازیر شدم سمت چهارراه سی متری نارمک (شهید دکتر حسن آیت ) هر چی اینور اونور گشتم پیدا نمی‌کردم.. به ذهنم رسید من کارت رو تو پادگان جا گذاشتم گازشو گرفتم سمت سه راه تهران پارس که برم کارت رو بیارم آدرس رو دقیق پیدا کنم داشتم نزدیک ترمینال شرق کنونی می‌رسیدم که دیدم یکی در پشت سرم با موتور بوق بوق میکنه وداد میزنه فرج فرج فرج... خلاصه زدم بغل دیدم حاج عباسه گفت کجا میری؟!! گفتم میرم پادگان کارت رو بیارم گفت بیا من دارم ولی انگاری آدرس اشتباهه خلاصه رفتیم پیدا کردیم وبا موتور تا جلوی دفترشون رفتیم پیاده شدیم گفتیم یه همچین عروسی اینجاس گفت این آقا قبلا اومده بهش گفتیم نه نیست!! بهش گفتم دفترتونو ببینید طرف یه ماه اینور یه ماه اونور رو نگاه کرد مال دوسه تا سالنش رو گفت یه همچین چیزی نداریم خلاصه چرتمون پاره شد اومدیم بیرون داشتیم میرفتیم دوتایی سمت میدون امام حسین ع توراه آقای خاکی رو دیدیم خاکی اون موقع ها تو پرسنلی بود و کمک آقای مهندس کاظم نصرتی بهش گفتیم یه همچین چیزیه گفت نیروی هوایی رو برین پایین من اونجا دیدم یه همچین سالنی رو گول اونم خوردیم و رفتیم بازم پیدا نکردیم یادمه اومدیم برگردیم به حاج عباس گفتم بیا بریم یخ در بهشت بوخوریم تا اینجا اومدیم بیشتر از این دلمون نسوزه القصه حاج عباس گفت فردا کم نیاریما بگیم ما رفتیم کجا بودین شما فرداش که رفتیم هر کی مارو میدید می‌خندیدند بهمون ولی حالا مگه حاج عباس از رو میرفت؟ می‌گفت نخیر ما رفتیم شما ها نیومدین و جاتون خالی بود محمدرضا فرج زاده بیست و سوم اسفند چهارصد و دو روز دوم ماه مبارک رمضان 😊😁