🌸🍃🌸🍃
#داستان۶٣٢
#ذکر_یارئوف_و_یارحیم
عارف عظیم الشان
#آيتالله_حاج_سيدحسين_يعقوبي نقل ميكند:
زماني كه در طالبآباد بودم،
يك روز اندوه شديدي به خاطر فقر مادي و گرفتاري، به من دست داد و آنچنان ناراحت بودم كه چهبسا ادامه آن حالت، مرا از پاي درميآورد.
در آن حال، به قلبم الهام شد كه ذكر « #يارئوف، #يارحيم» را به تعداد معيني بگويم.
بيدرنگ مشغول شدم و همين كه ذكر به پايان رسيد، حالت بينيازي و سروري در قلبم پيدا شد كه آشكارا ميديدم ديگر گرفتاري ندارم و به كلي غصه از دلم برطرف شده، و آرامش پيدا كردهام.
شب بعد در خواب ديدم يك سكه طلاي بسيار زيبا به اندازه كف دست به من دادند و گويا كسي گفت:
اين براي توست.
آن را گرفتم و ديدم در حاشيه آن نوشته شده است:
«الإمام الغريب، المسموم المهموم، #علي_بن_موسي_الرضا
(عليه السلام).»
متوجه شدم كه اين سكه صورت همان حالي است كه در اثر آن ذكر به من دست داده بود،
ولي ارتباط آن با #حضرت_رضا (عليه السلام) برايم روشن نبود تا اينكه در روايتي ديدم اين ذكر از آن حضرت وارد شده و ايشان فرموده است:
«پدرم در خواب به من
فرمود:
«اي فرزند!
#هروقت_در_امر_شديدي_گرفتار
#شدي،
#ذكر « #يارئوف_يارحيم»
#را_زياد_بگو».
.#کانال_کشکول👇👇👇
#صلوات_بر_محمدوآل_محمدص
💐 @kashkoolesalavat
💐 @kashkoolesalavat
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
📚 #داستان٧۴۶
#شیخ_عباس_قمی
در فوائدالرضويه نقل ميكنند كه:
كاروانی از سرخس مشهد اومدند پابوس امام رضا(علیه السلام )، سرخس اون نقطه صفر مرزی است،
یه مرد نابینایی تو اونها بود،اسمش حیدر قلی بود.
اومدند امام رو زیارت كردند، از مشهد خارج شدند دارند برمیگردند سرخس، حالا به اندازه یه روز راه دور شده بودند
شب جوونها گفتند بریم یه ذره سر به سر این حیدر قلی بذاریم، خسته ایم، بخندیم صفا كنیم
كاغذهای تمیز و نو گرفتند جلوشون هی تكون میدادند، اینها صدا میداد، بعد به هم میگفتند، تو از این برگه ها گرفتی؟
یكی میگفت:
بله حضرت مرحمت كردند
فلانی تو هم گرفتی؟
گفت:
آره منم یه دونه گرفتم،
حیدر قلی یه مرتبه گفت:
چی گرفتید؟
گفتند مگه تو نداری؟
گفت:
نه من اصلاً روحم خبر نداره!
گفتند:
#امام_رضا تو يکى ازصحن ها برگ سبز میداد دست مردم،
گفت:
چیه این برگ سبزها،
گفتند:
امان از آتش جهنم،
ما این رو میذاریم تو كفن مون، قیامت دیگه نمیسوزیم، جهنم نمیریم چون از #امام_رضا گرفتیم،
تا این رو گفتند،
این پیرمرد یه دفعه دلش شكست، (دل كه بشكند عرش خدا ميشنود)
با خودش گفت:
#امام_رضا از تو توقع نداشتم،
بین كور و بینا فرق بذاری،
حتماً من فقیر بودم،
كور بودم از قلم افتادم،
به من اعتنا نشده
دیدن بلند شد راه افتاد طرف مشهد، گفت:
به خودش قسم تا امان نامه نگیرم سرخس نمیآم، باید بگیرم،
گفتند:
آقا ما شوخی كردیم،
ما هم نداریم،
هرچه كردند،
دیدند آروم نمیگیرد،
خیال میكرد كه اونها الكی میگند كه این برنگرده مشهد،
جلوش رو نتونستند بگیرند
#شیخ_عباس میگه:
هنوز یه ساعت نشده بود دیدند حیدر قلی داره بر میگرده،
یه برگ سبزم دستشه،
نگاه كردند دیدند نوشته:
« #اَمانٌ_مِّنَ_النار،
#من_ابن_رسول_الله
#على_بن_موسى_الرضا»
گفتند:
این همه راه رو تو چه جوری یه ساعته رفتی،
گفت:
چند قدم رفتم،
دیدم یه آقایی اومد،
گفت:
نمیخواد زحمت بكشی،
من برات برگ امان نامه آوردم، بگیر برو....
#السلام_عليك
#ياعلی_بن_موسى_الرّضا
#المرتضى_عليه_السلام.
#کانال_کشکول👇👇👇
#صلوات_بر_محمدوآل_محمدص
💐 @kashkoolesalavat
💐 @kashkoolesalavat
📚 #داستان١١٩٣
ماجرای برخورد مأمون الرشید با امام جواد علیه السلام در کودکی
محمّد بن طلحه نقل میکند که: یک سال پس از شهادت امام رضا(ع)، مأمون به بغداد آمده بود. روزى به شکار رفت،
در مسیر رفتن،
امام جواد(ع) همراه کودکان مشغول بازی بود و در آن زمان حدود یازده سال داشت.
مأمون که رسید، بچهها فرار کردند ولى امام جواد(ع) ایستاد و از جاى خود تکان نخورد.
خلیفه نزدیک شد،
نگاهی به سیماى ایشان کرده و خداوند اثری بر دل مأمون گذاشت که همانجا ایستاد و گفت :
چه شد که تو با بچهها فرار نکردى؟
امام جواد(ع) فرمود:
راه تنگ نبود تا من با کنار رفتن خود آنرا وسیع کنم؛
کار بدى نیز نکرده بودم
که بترسم.
همچنین به شما خوشگمان بودم و میدانستم که شما کسى را که گناهى نکرده،
اذیت نمیکنید و به همین جهت ایستادم»
مأمون از سخنان آنحضرت خرسند شده گفت:
اسم شما چیست؟
حضرت فرمود: «محمّد».
پرسید پسر کیستى؟
فرمود: «پسر #على_بن_موسى_الرضا».
مأمون به یاد #امام_رضا(ع) افتاد و تقاضاى رحمت و مغفرت براى آن بزرگوار کرد و دستی بر صورت امام کشید.
[سپس مأمون به راه خود ادامه داده و رفت]
مأمون چند بازشکارى به همراه داشت.
از شهر که دور شد یکى از بازها را براى صید درّاجى به پرواز در آورد.
مدتى از نظر پنهان شد آنگاه از آسمان فرود آمد در منقار خود ماهى کوچکى داشت که هنوز زنده بود،
خلیفه از دیدن ماهى به منقار باز، تعجب کرد.
آن ماهى را در دست گرفت و از همان راهى که رفته بود به منزل برگشت.
به همان محل که رسید بچهها را در حال بازی دید.
آنها از دیدن مأمون متفرق شدند ولى امام جواد(ع) در همانجا ایستاد.
خلیفه به امام نزدیک شده گفت:
محمّد!
امام: «بلى».
مأمون:
در دست من چیست؟
خداوند به امام(ع) الهام نموده و ایشان در جواب گفت:
«خداوند با اراده خود در دریاى بیکران قدرت خویش ماهیهاى کوچکى آفریده که بهوسیله باز شکارى پادشاهان و خلفا صید شوند و اینگونه اولاد پیامبر را آزمایش کنند!».
مأمون از شنیدن جواب ایشان بسیار در شگفت شد با دقت تمام در چهره آنجناب خیره شده و گفت:.
تو به راستی فرزند حضرت رضا(ع) هستى و
سپس مهربانى بیشترى نسبت به ایشان نمود.
ــــــــــــــــ
💠 #میلادامام_علی_ع_مبارک
#روز_پدر
#روز_مرد
💠💠 #بیادعلیرضاوباباوآباءواجدادمون
کانال
#کشکول_آیات_قرآنی_واحادیث
#اهل_بیت_علیهم_السلام
👇👇👇👇
@kashkooleayevahadis
#صلوات_نثار_اهل_بیت_ع
🌿🍀🌿🌿🌿🌿🍀🌿
#کانال_کشکول👇👇👇
#صلوات_بر_محمدوآل_محمدص
👇👇👇
💐 @kashkoolesalavat
💐 @kashkoolesalavat
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
https://eitaa.com/joinchat/229900502Cd65c126daa
👆👆👆👆👆
#گروه_دوستان_یاحسین_ع_گو