eitaa logo
کشکول صلوات بر محمدوآل محمدص
239 دنبال‌کننده
28.1هزار عکس
30.1هزار ویدیو
222 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم درشب #میلادحضرت_امام_حسن_عسگری_ع #پدرحضرت_صاحب_الزمان_عج #درسال_١۴٠١ این کانال درایتاراه اندازی می‌شود. #بیادشهیدبسیجی_علیرضا_فرج_زاده_وپدرمرحوممون_کربلایی_حاج_هوشنگ_فرج_زاده. که در ایام چهارمین سالگرد درگذشتش هستیم #صلوات
مشاهده در ایتا
دانلود
🍁🌺🍁🌺🍁🌺🍁🌺🍁🌺🍁🌺🍁 🍁🌺 🍁🌺 روزی که حمید آسمانی شد. 🌴🌴🌴 ✍🏿✍🏿راوی: وقتی می خواستیم سوارکامیون بشیم من رفتم جلوی کامیون نشستم بغل دست راننده، همین طور که داشتم می رفتم بالا شهید شاه حسینی به من گفت سید بیا پیش ما، بیا عقب. گفتم من حوصله اش را ندارم پشت کامیون بشینم می روم جلو بشینم. گفت بیا اینجا، نیایی ضرر می کنی. گفتم نه ضرر نمی کنم، جام خوبه. رفتیم توی کامیون نشستیم و کامیون حرکت کرد. 13 کامیون نیروها رو سوار کرده بود و به سمت اروند کنار می رفتیم. تو جاده که می رفتیم یک موقع صدای پدافندها درآمد، صدای توپخانه و آتش و همه چیز منطقه شلوغ پلوغ شد. پدافندها شلیک می کردند. بچه ها هم پشت بار کامیون برای خودشون شعر می خوندند و گاهی هم صدای قهقهشون می آمد که یک دفعه صدا زدند هواپیما رو زدند. هواپیما راقشنگ دیدیم. هواپیما آمد چرخید خورد زمین و منهدم شد. صدای الله اکبر بچه ها از توی کامیون ها بلند شد. بچه ها تکبیر گفتند، هنوز تکبیر بچه ها تمام نشده بود که یکی از زد روی جاده و دیدم به سمت ستون کامیونهایی که ما سوار بودیم میاد. همزمان باصدای شیرجه اش صدای انفجار آمد و یکی از راکت هاش به فاصلۀ نزدیکی از جاده سمت چپ ما خورد زمین. طوری که صدای انفجار و آتیش انفجار قشنگ پیچید توی ماشین و در همین حین دیدم راننده یک داد کشید و افتاد روی فرمان. ترکش آمده بود قشنگ ازسمت چپش گرفته بود و به قلبش اصابت کرد و دیدم سرش رو فرمون افتاد و در جا شهید شد. بلافاصله کامیون از جاده منحرف شد و کنار جاده خاکریز بود رفت روی خاکریز به طوری که چرخهاش به سمت بالا قرارگرفت و تهش به سمت پایین بود درست عین وقتی که بار کمپرسی بالا میره . من دیدم سالمم و در جلو را باز کردم و پریدم بیرون و اومدم عقب کامیون رانگاه کردم. دیدم صدای ولوله و آه و ناله داد و بیداد بچه ها بلند بود. کامیون ما عقب بارش چوبی بود. دیدم از زیر در عین یک جوب دارد خون می ریزه. بچه های بقیه کامیون ها هم سریع خودشون رو رسوندند. همه نگران بودند. آخه (ع) داخل بار کامیون بودند. با زحمت در بار کامیون رو باز کردیم. دیدیم بچه ها رو هم ریختند پایین. تمام ترکش بمب وسط بار کامیون رو گرفته بود، همه بچه ها بدنهاشون پرخون بود مجروح ها رو پیاده کردیم اما درکمال ناباوری دیدیم حمید از جا بلند نمیشه. همه به هم نگاه می کردیم. هیچکس نای رفتن سمت حمید رو نداشت. رو پاره کرده بود. حمیدی که تا چند لحظه قبل کمپوت روحیه همه بود بی جون افتاده بود. برادر و اومدن و کمک کردن شهدا رو ازکامیون پایین آوردیم. به خودم اومدم که وقت سوارشدن حمید گفت سید بیا عقب پیش ما اگر نیایی ضرر میکنی و من گوش نکردم که بگم برایتون همان بچه ها که با هم نشسته بودیم به من گفتند تو هم بیا بالا، من نرفتم و شاه حسینی گفت ضررمی کنی و من گوش نکردم. شش تا از رفیقام عقب ماشین شهید شدند. شهید بود، ، ، و درجا شهید شدند و شهید هم سخت مجروح شد و دربیمارستان سینای تهرون شهید شد. 🌺🍁🌺🍁🌺🍁🌺🍁🌺🍁🌺🍁🌺🍁 🍁🌺 @alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹 به یاد یک همسنگر آسمانی جانباز تخریبچی مرحوم حاج مجید اسماعیلی ✍️✍️ راوی : برادر جانباز حاج علی روح افزاء 🔸 بود، حدودا یک ساعتی از شکسته شدن خط گذشته بود، چند تا قایق نیرو آورده بودند،نیروهاشون را با عجله پیاده کردن که برگردند، یکی از کنار کانال صدا زد، یک قایق بمونه چند تا مجروح داریم حالشون خوب نیست،قایق آخری موند،۳یا۴ تا مجروح از کانال آوردند، یک نفر را هم با برانکارد آوردند. از مچ پا تا فرق سرش باند سفید بسته شده بود،فقط چشم بینی و دهانش باز بود . خیلی تعجب کردم تا اون موقع مجروح این شکلی ندیده بودم بحالش حسرت خوردم ،احتمال میدادم تا رسیدن به بهداری شهید بشه ، چراغ قوه را تو صورتش انداختم . دیدم مجید اسماعیلیه از . غم سنگینی نشست تو قلبم،کمی گریه کردم تا آروم شدم اسماعیلی یک جوان بااخلاق فوق العاده با ادب مهربون،چهره اش همیشه متبسم بود، همیشه ساکت بود،(نه به معنای گوشه گیر بودن) واقعا میشه گفت تمام خصوصیات شهید پور رازقی را داشت. بعد از اون شب دیگه ندیدمش همیشه تو ذهنم بود،یک خبری ازش بگیرم یا توی یک فرصت ، برم بهشت زهرا(س) قطعه شهدا بلکه اونجا قبرشو پیدا کنم. تا اینکه صبح عملیات تپه دوقلو تو ماووت عراق(نصر4) کار تموم شده بود،باید برمی گشتیم عقب ، فرمانده تخریب ل10 گفت برو کمک کن یک شهیدرو ببرید عقب... گفتم من بدون شما نمیرم ،گفت اونا ۳ نفرند ، یه نفر دیگه باید کمک کنه..شما برو منم پشت سر شما میام . من رفتم پیش اون ۳ نفر ، با کمال تعجب دیدم یکیشون مجید اسماعیلیه خلاصه کلی هر دومون ذوق کرد،بعد یک ماچ و بوسه حسابی کردیم و پشت برانکاردو گرفتیم تا برسیم عقبه از هر دری صحبت کردیم.. روحش شاد باشه ✅ مرحوم حاج مجید اسماعیلی هفته پیش به یاران شهیدش پیوست و در قطعه جانبازان و خانواده شهدا در بهشت زهرا(س) میهمان خاک شد. @alvaresinchannel
حضور آقا در جمع جانبازان سرافراز در آسایشگاه ثارالله در منطقه ولنجک تهران و تصویر 🔷 آقا سید از فرماندهان گردان قمر بنی هاشم علیه السلام و از شاگردان و از همرزمان است... آقا سید در و در جزیره ام الرصاص مورد اصابت گلوله دشمن بعثی قرار گرفت و ویلچر نشین شد... 37 سال از اون روزها میگذرد... گردان قمر بنی هاشم علیه السلام ل 10 به سرداران رشیدش(یعنی بلند قد و قامت) معروف بود... در تصویر بالا سمت راست تصویر سید بصام و سمت چپ تصویر شهید شاه حسینی قرار دارد. ✅ این روزها مصادف با سی و نهمین سالگرد شهادت فرمانده گردان قمربنی هاشم(ع) سردار است یاد و خاطره این شهید را گرامی میداریم @alvaresinchannel
🌹🍃🌹🍃 فرمانده تخریب و مهندسی لشگر10سیدالشهداء(ع)) ✍🏿✍🏿 راوی : 👇👇👇👇 این متن رو با حوصله تا آخرش بخونید 🔸 حاجی هرکجا میرفت با خودش معنویت رو هم میبرد. توی مسایل معنوی ، کشته و مرده بود. حاج عبدالله تجربه کرده بود که اگر نماز قبول شد بقیه کارها هم قبول میشه.. یکی دو هفته قبل از شهادتش با وجود اینکه مسوولیت سنگین مهندسی لشگر رو هم به عهده داشت و مدام جهت احداث سنگر و استحکامات در خط در رفت وآمد بود و از طرفی هم بچه های تخریب مشغول تمرینات غواصی در رودخانه کارون بودند و تقریبا روزی 15 ساعت در آب سرد غواصی میکردند .شبها اکثرا بیدار بودند و یکی دو ساعت به از آب بیرون میومدند و بعضی ها از شدت سرما و خستگی خوابشون میبرد.توی این شرایط شد و برای خوندن نماز شب رفت داخل حسینیه. دیدند مثل همه سحرها حسینیه شلوغ نیست . بعد از نماز با بلند گو اعلام کردند برادرها برای صبحگاه مقابل حسینیه حضور پیدا کنند. همه که جمع شدند .بعد از قرآن و دعای صبحگاهی حاج عبدالله صحبتهاش رو شروع کرد.. چهره گرفته حاجی نشان عدم رضایت توش بود. حاجی شروع کرد از نماز گفتن.با حالت التماس میگفت..برادرها چرا تا موقع اذان توی چادرها خوابید. . و ادامه داد: آنکس که شب را تا به صبح خوابید عمرش گذشت . آنکس که شب را تا به صبح به شب زنده داری گذراند.عمرش گذشت. آنکس که بد بود عمرش گذشت. آنکس که خوب بود عمرش گذشت. عمر ما به هرنحوی که گذشت ، گذشت و دیگر برنمیگردد. دیروز گذشت و امروز هم دارد به ما میگوید من آمدم و اگر بروم دیگر برنمیگردم. با این گفته حاجی سرها پایین افتاد و صدای گریه بچه ها بلند شد. و ادامه داد....... . هرکس باید جوابگوی اعمالش باشد. . بچه های تخریب باید یکساعت قبل از اذان صبح بیدارباشند ومشغول عبادت . منتظرنباشید بلند گو اذان پخش کند و با اذان بلند گو برای نماز مهیا شوید. . اینجا همه بچه ها صدا بگریه بلند کردند. شاید خواننده این سطور بگوید عجب فرمانده خودخواهی. چه توقعی از یک عده جوون که تا پاسی از شب در آب سرد زمستان رودخانه کارون مشغول غواصی بودند دارد..اما اینگونه نبود.. ..او از خستگی و تلاش بچه های تخریب خبر داشت.اما او یک مربی و مرشد بود.و با بچه هاش پیمان بسته بود که با هم طی طریق کنند و کسی در راه از بقیه جانماند. حاجی وقتی گریه بچه ها رو دید.به خودش خطاب کرد که:یکی بگوید بیچاره تو برو به داد خودت برس!!!!!من انشاءالله به داد خودم میرسم.شما هم به داد خود برسید که وقت تنگ است. بچه ها باور کنید که وقت نیست. حاجی دست راستش رو بالا آورد و رو به بچه ها گفت :برادرها!!!!چه کسی دستش پره !!!منکه دستم خالیه. یکی از رزمنده های مسن تر گردان برای اینکه فضا رو عوض کنه..گفت :حاج آقا ، انشاءالله که دستشون پره و برای تایید حرفهاش ، گفت: برادرها صلوات بفرستند. بعد از فرستادن صلوات.حاجی بر افروخته شد و گفت :هرکسی دستش پره..اینجا چه میکنه..اگر دستتون پره بلند شوید و بروید...ودست خالیش را به بچه ها نشان داد و با حالت تضرع گفت: ... @alvaresinchannel