#داستان۵٩٢
#ابرار
#ابوالحسن_خرقانی_می_گوید؛
#جواب_چهار_نفر مرا سخت تکان داد !
🔰 #اول مرد فاسدی از کنارم گذشت
و من گوشه لباسم را جمع کردم
تا به او نخورد !
او گفت؛
ای شیخ !
خدا می داند که فردا حال ما
چه خواهد شد !
🔰 #دوم مستی دیدم که افتان و خیزان
در جاده های گل آلود می رفت،
به او گفتم؛
قدم ثابت بردار تا نلغزی !
گفت؛
من بلغزم باکی نیست،
به هوش باش تو نلغزی ای شیخ !
که جماعتی از پی تو خواهند لغزید...!
🔰 #سوم کودکی دیدم که
چراغی در دست داشت
گفتم؛
این روشنایی را از کجا آورده ای؟!
کودک چراغ را فوت کرد
و آنرا خاموش ساخت و گفت؛
تو که شیخ این شهری،
بگو که این روشنایی کجا رفت ؟!
🔰 #چهارم زنی بسیار زیبا رو که
در حال خشم
از شوهرش شکایت می کرد !
گفتم؛
اول رویت را بپوشان،
بعد با من حرف بزن!
گفت؛
من که غرق خواهش دنیا هستم،
چنان از خود بی خود شده ام که
از خویش خبرم نیست،
تو چگونه #غرق_محبت_خالقی،
که از نگاهی بیم داری....؟!
🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁
#کانال_کشکول👇👇👇
#صلوات_بر_محمدوآل_محمدص
💐 @kashkoolesalavat
💐 @kashkoolesalavat