#داستان۵٧٧
👌 داستان کوتاه پند آموز
💭شیخی بود که به شاگردانش عقیده می آموخت ،
#لااله_الاالله_یادشان_می_داد ،
آنرا برایشان شرح می داد و بر اساس آن تربیتشان می کرد.
💭 روزی یکی از شاگردانش طوطی ای برای او هدیه آورد، زیرا شیخ پرورش پرندگان را بسیار دوست می داشت.
شیخ همواره طوطی را محبت می کرد و او را در درسهایش حاضر می کرد تا آنکه طوطی توانست بگوید: ✨ #لااله_الا_اللّه✨
💭 #طوطی شب و روز #لااله_الا_الله_می_گفت.
اما یک روز شاگردان دیدند که شیخ به شدت گریه می کند.
وقتی از او علت را پرسیدند
گفت :
طوطی به دست گربه کشته شد. گفتند:
برای این گریه می کنی؟
اگر بخواهی یکی بهتر از آن را برایت تهیه می کنیم.
شیخ پاسخ داد:
من برای این گریه نمی کنم. ناراحتی من از اینست که وقتی گربه به طوطی حمله کرد ، طوطی آنقدر فریاد زد تا مُرد.
💭 با آن همه #لااله_الاالله که می گفت ،
وقتی گربه به او حمله کرد ،
آنرا فراموش کرد و تنها فریاد می زد.
زیرا او تنها با زبانش می گفت و قلبش آنرا یاد نگرفته و نفهمیده بود.
💭 سپس شیخ گفت:
می ترسم من هم مثل این طوطی باشم !
تمام عمر #با_زبانمان_لااله_الاالله بگوییم و وقتی که مرگ فرارسد فراموشش کنیم و آنرا ذکر نکنیم ، زیرا #قلوب_ما_هنوز_آنرا_نشناخته است!
✅ #آیا_ما
#لااله_الااللّه_را
#با_دلهایمان_آموخته_ایم؟
#خدایا
از تو میطلبیم که :
#ذکر_لااله_الاالله رادر قلب جاری کنی😭😊😍
.
#کانال_کشکول👇👇👇
#صلوات_بر_محمدوآل_محمدص
💐 @kashkoolesalavat
💐 @kashkoolesalavat