فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#داستان۵۶٣
🎥نمونه ای از:
#یک_ارتشی_بیشرف
از منظر حمید فرخ نژاد و
دیگر برعندازان
🔰 #کانال_کشکول_صلوات_بر👇
#محمدوآل_محمدص
@kashkoolesalavat
.
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
#داستان۵۶۵
🌹 #فضلیت_خواندن_زیارت_عاشورا🌹
✍ #سیّد_احمد_رشتى
#مى_گوید:
💢تاریخ 1280 هجرى قمرى
#به_عزم_زیارت_بیت_اللّه از رشت به تبریز رفتم و
از آنجا مركبى كرایه كرده و روانه شدم ،
در منزل اوّل سه نفر دیگر با من رفیق شدند.
در یكى از منازل بین راه خبر دادند كه قدرى زودتر روانه شویم كه منزل آینده خطرناك و مخوف است كوشش كنید كه از كاروان عقب نمانید.
از این جهت دو سه ساعت به صبح مانده راه افتادیم هنوز یك فرسخ نرفته بودیم كه:
هوا منقلب شد و برف باریدن گرفت به طورى كه رفقا هر كدام سرهاى خود را به پارچه پیچیدند و تند رفتند من هم هر چه كردم كه بتوانم با آنها بروم ممكن نبود سرانجام از آنها عقب ماندم و
ناچار از اسب پیاده شده و در كنار راه نشسته و متحیر بودم...
مخصوصاً به خاطر #ششصد_تومان پولى كه براى هزینه سفر همراه داشتم نگرانى بیشترى داشتم .
با خود گفتم :
همین جا تا صبح مى مانم و به منزل قبلى بر مى گردم و از آنجا چند نفر مستحفظ به همراه داشته خود را به قافله مى رسانم .
در این اندیشه بودم كه در برابر خود باغى دیدم كه باغبانى با بیلش برف درختان را مى ریخت تا مرا دید جلو آمد و گفت :
كیستى ؟
گفتم :
رفقایم رفتند و من مانده ام و راه را نمى دانم .
به زبان فارسى فرمود:
#نافله_بخوان
#تا_راه_را_پیدا_كنى .
من مشغول نافله شدم نماز شب تمام شد باز آمد و فرمود:
نرفتى ؟
گفتم :
واللّه راه را نمى دانم .
فرمود:
#جامعه_بخوان .
من #زیارت_جامعه را از حفظ نداشتم و اكنون هم از حفظ ندارم از جا بلند شدم و
#زیارت_جامعه_را_تماماً_از_حفظ_خواندم .
باز آمد و فرمود:
نرفتى و هنوز اینجایى ؟
بى اختیار گریه ام گرفت ،
گفتم : آرى راه را نمى دانم .
💢فرمود:
#عاشورا_بخوان .
#زیارت_عاشورا را نیز از حفظ نداشتم و اكنون هم از حفظ ندارم از جا بلند شدم و
#مشغول_زیارت_عاشورا_شدم و همه اش را حتى #لعن_و_سلام و #دعاى_علقمه را از حفظ خواندم .
بار سوم آمد و فرمود:
نرفتى و هستى ؟
گفتم :
آرى نرفتم هستم تا صبح .
فرمود:
من هم اكنون تو را به قافله مى رسانم .
سپس رفت و بر الاغى سوار شد و بیل خود را به دوش گرفت و آمد.
فرمود:
ردیف من بر الاغ سوار شو.
من هم پشت سر او سوار شدم و افسار اسبم را كشیدم ،
اسب اطاعت نكرد.
@kashkoolesalavat
فرمود:
جلو اسب را به من بده .
عنان اسب را به دست راست گرفت و راه افتاد.
اسب در نهایت تمكین پیروى كرد.
👌سپس #دست_مباركش را بر زانوى من گذاشت و فرمود:
#شما_چرا_نافله_نمى_خوانید؟
💢 #نافله ،
#نافله ،
#نافله ،
سه بار تكرار كرد.
@kashkoolesalavat
آنگاه فرمود:
#شما_چرا_عاشورا_نمى_خوانید؟
💢 #عاشورا،
#عاشورا،
#عاشورا.
سپس فرمود:
#شما_چرا_جامعه_نمى_خوانید؟
💢 #جامعه ،
#جامعه ،
#جامعه .
دقت كردم دیدم در وقت پیمودن راه به نحو دایره راه طى مى كرد یك مرتبه برگشت و فرمود:
اینها رفقاى شمایند كه كنار نهر آبى فرود آمده و براى #نماز_صبح وضو مى گیرند.
پس من از الاغ پیاده شدم و خواستم سوار اسبم شوم نتوانستم آن آقا پیاده شد و بیل را در برف فرو كرد و به من كمك كرد تا سوار شدم و سر اسب را به طرف رفقایم بر گردانید من در این هنگام با خود گفتم :
این شخص كى بود كه :
#به_زبان_فارسى_حرف_مى_زد و حال آنكه #زبانى_جز_تركى و #مذهبى_جز_عیسوى در آن نواحى نبود و چگونه با این سرعت مرا به قافله رساند؟
برگشتم پشت سر خود را نگاه كردم دیدم كسى نیست.
✍ #مفاتیح_الجنان
🌴 #کــــانـــــال_کشکول_صلوات_بر
🌴 👇 #محمدوآل_محمدص
@kashkoolesalavat
@kashkoolesalavat
🌺
🍃
🌺🍃
🌺🍃🌺
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
🌹 #داستان۵۶۶
#السلام_علیک_یا_ابا_عبدالله_ع
#مرحوم_دولابی_ره
می گفت:
تو محله ی ما یه جوانی بود،
این جوان گنهكار بود،اهل فسق و فجور بود،
اما یه عادت داشت ،یه كاری می كرد ملكه اش شده بود،
از مادرش داشت،
🍃🌴 @kashkoolesalavat
میگه:
مادر بهش گفته بود:
شیرم رو حلالت نمی كنم،
گفته بود:
باید این كارو بكنی.
چیكار كنم؟
گفت:
هرجا رفتی دیدی یه 🏴پرچم زدند روش نوشته یا حسین،
باید بری ادب كنی جلو 🏴پرچم به احترامش دستت رو روی سینه بذاری،
عادتش شده بود،
هر جایی می رفت می دید یه🏴 #پرچم_یا_حسین_ع زدند
دستش رو می گذاشت روی سینه اش و میگفت:
✋️ #السلام_علیك_یا_اباعبدالله_ع.
#میرزا_اسماعیل_دولابی میگه:
این جوان از دنیا رفت،
میگه:
دیدنش #در_عالم_برزخ دست و پاش رو بستن دارند می برندش سمت عذاب،
یه مرتبه توی اون تاریكی و تو اون وانفسا دید
⛺️ #خیمه_ای_وسط_بیابونه،
نور سبزش همه ی بیابون رو روشن كرده،
اومد جلو.
\" #ببین_هركاری_توی_دنیا_بكنی #و_ملكه_ات_بشه،
#توی_قیامت_هم_همون_كارو_میكنی\"
میگه:
تا رسید جلوی خیمه دید یه پرچم جلوی خیمه زدند روش نوشتند
#یا_حسین_ع،
به ملكه های عذاب گفت:
یه دقیقه دستام روباز كنید،
گفتند:
چرا؟
گفت:
#من_عادت_دارم،هر جا ببینم
#بگند_یا_حسین،منم دستم رو روی سینه ام می ذارم،
دستش رو گذاشت روی سینه اش، #تا_گفت:
#السلام_علیك_یا_اباعبدالله_ع،
دیدند یه آقایی از خیمه خارج شد،
اومد جلو ملكه های عذاب به احترامش عقب وایستادند،حضرت گفت:
🍃🌴 @kashkoolesalavat
بدید پرونده اش رو ببینم، دو دستی پرونده رو تقدیم كردند،
#مرحوم_دولابی_میگفت:
#حضرت پرونده رو باز كرد،یه سری به علامت تأسف تكون داد.
😔\" #آی_جوان_مواظب_باش پرونده ات دست اربابت می اُفته، #آقات_به_جای_تو_خجالت_نكشه،زشت ِ،
آدم كاری بكنه آقاش سر تكون بده\" 😔😔
یه نگاه به جوان كرد گفت:
تو چرا؟
#توكه_مارو_دوست_داری_چرا؟
میگه:
جوان شروع گرد گریه كردن
🍃🌴 @kashkoolesalavat
\"همین گریه های شماست كه فرمود:
#آتیش_جهنم_رو_یه_قطره_اش
#خاموش_میكنه،
اینها تعارف نیست
#اینها_كلام_معصوم ِ
#برو_توی_كامل_الزیارات_بخون\"
میگه:
حضرت یه نگاهی به پرونده كرد،
پرونده رو زیر بغلش گذاشت،دو سه قدم با این جوان راه رفت
،بعد برگشت پرونده رو داد به ملكه های عذاب
،میگه:
ملكه های عذاب پرونده رو باز كردند،
دیدند نوشته:
بسم الله الرحمن الرحیم،
یا مُبَدّلَ السَیّئات بالحَسَنات
اِغفِر لِهذا بحَقِّ الحُسَین...
#یا_مُبَدّلَ_السَیّئات_بالحَسَنات
#اِغفر_لِنا_بحَقِّ_الحُسَین
#علیه_السلام
🌴 #کــــانـــــال_کشکول_صلوات_بر
🌴 👇 #محمدوآل_محمدص
@kashkoolesalavat
@kashkoolesalavat
#داستان۵٧٢
🔆 #آیت_الله_تهرانی_می_نویسد:
🎋« #حضرت_آیت_الله_العظمی
#بهجت_فرمودند:
🌹در زمان جوانی ما،
مرد نابینایی بود که قرآن را باز می کرد و هر آیه ای را که می خواستند نشان می داد و انگشت خود را کنار آیه مورد نظر قرار می داد،
من نیز در #زمان_جوانی روزی خواستم #با_او_شوخی_کرده و #سر_به_سر_او_گذارده باشم گفتم:
فلان آیه کجاست؟
🌻 قرآن را باز کرد و انگشت خود را روی آیه گذاشت.
من گفتم:
نه اینطور نیست،
اینجا آیه دیگری است.
💥 به من گفت:
#مگر_کوری_نمیبینی؟! »
⭐ #کانال_کشکول_صلوات_بر 👇
#محمدوآل_محمدص
💐 @kashkoolesalavat
💐 @kashkoolesalavat