eitaa logo
کشکول صلوات بر محمدوآل محمدص
241 دنبال‌کننده
26هزار عکس
26.2هزار ویدیو
206 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم درشب #میلادحضرت_امام_حسن_عسگری_ع #پدرحضرت_صاحب_الزمان_عج #درسال_١۴٠١ این کانال درایتاراه اندازی می‌شود. #بیادشهیدبسیجی_علیرضا_فرج_زاده_وپدرمرحوممون_کربلایی_حاج_هوشنگ_فرج_زاده. که در ایام چهارمین سالگرد درگذشتش هستیم #صلوات
مشاهده در ایتا
دانلود
☀️🍀☀️🍀☀️🍀☀️🍀☀️ ١٨٠ قضیه را شنیدید؟؟ مأمون رقی نقل می کند: روزی خدمت بودم، وارد شد، سلام کرده، نشست. آن گاه عرض کرد: – ، زیرا شما خانواده رأفت و رحمتید، از چه رو برای گرفتن حق قیام نمی کنید، در حالی که یکصد هزار تن از پیروانتان با شمشیرهای بران حاضرند در کنار شما با دشمنان بجنگند! امام فرمود: – ای خراسانی! بنشین تا حقیقت بر تو آشکار شود. به کنیزی دستور دادند، تنور را آتش کند. بلافاصله آتش تنور افروخته شد، به طوری که شعله های آن، قسمت بالای تنور را سفید کرد. سپس به سهل فرمود: – ای خراسانی! برخیز و در میان این تنور بنشین! خراسانی شروع به عذر خواهی کرد و گفت: – یابن رسول_الله! مرا به آتش نسوزان و از این حقیر بگذر! امام فرمود: – ناراحت نباش! تو را بخشیدم. در همین هنگام، ، در حالی که نعلین خود را به دست گرفته بود، با پای برهنه وارد شد و سلام کرد. امام پاسخ سلام او را داد و فرمود: – نعلین را بیانداز و در تنور بنشین! هارون نعلینش را انداخت و بی درنگ داخل تنور شد! امام با خراسانی شروع به صحبت کرد و از اوضاع بازار و خصوصیات خراسان چنان سخن می گفت که گویا سال های دراز در آنجا بوده اند. سپس از سهل خواستند تا ببیند وضع تنور چگونه است. سهل می گوید، بر سر تنور که رسیدم، دیدم هارون در میان خرمن آتش دو زانو نشسته است. همین که مرا دید، از تنور بیرون آمد و به ما سلام کرد. امام به سهل فرمود: در خراسان چند نفر از اینان پیدا می شود؟ عرض کرد: – به خدا سوگند! یک نفر هم پیدا نمی شود. آن جناب نیز فرمودند: آری! به خدا سوگند! یک نفر هم پیدا نمی شود. اگر پنج نفر همدست و همداستان این مرد یافت می شد، ما قیام می کردیم. منبع: ، ج ۱ ، داستان۴۱ ــــــــــــــــ @dastanayekhobanerozegar 🔷💚🔷💚🔷💚🔷💚🔷
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌸 📚 ٨۴٩ 🔆 (ع) 🍃🍂در مدينه خانواده هاى بى نوايى بودند كه عددشان از صد كم تر نبود و شبانه آذوقه آنان مى رسيد و نمى دانستند كه چه كسى آن را مى آورد؛ هنگامى كه (ع) از دنيا رفت ، ديدند كه نيكوكارى شبانه ، قطع شد. 🍃🍂آن حضرت شب هاى تاريك از خانه بيرون مى آمد و انبانى بر پشت ، به در خانه هر بينوايى كه مى رسيد، آن را مى زد و به صاحب آن خانه مى داد. چهره را پوشانيده بود كه بينوايان او را نشناسند و پيوسته مى 🍂🍃 ، كند. 🍂🍃زُهَرى ، در شبى سرد و بارانى ، (ع) را مى بيند كه بارى از آرد و هيزم بر پشت گرفته و مى رود، زُهَرى مى گويد: ، اين چيست ؟ 🍂🍃 : عزم سفرى دارم ؛ توشه راه را مى برم در جايى محفوظ بگذارم . 🍂🍃زهرى مى گويد: اجازه بدهيد كه غلام من آن را بياورد. امام نمى پذيرد. زهرى مى گويد: خودم آن را بر دوش مى گيرم ؛ چون مقام شما بالاتر از اين است . 🍃🍂 : ولى من مقام خود را بالاتر از اين نمى دانم كه چيزى را بر دوش ببرم كه راحتى سفر من در آن است و وسيله آسايش من در جايى است كه عزم رفتنش را دارم ؛ تو را به خدا سراغ كار خود برو و به من كارى نداشته باش . زهرى مى رود؛ پس از چند روزى امام را ملاقات مى كند و از تاءخير سفر جويا مى شود؛ امام مى فرمايد: سفرى كه تو گمان كردى منظور نبود؛ بلكه مقصود، سفر مرگ بود كه براى آن آماده مى شدم . 🍂🍃هنگامى كه آن حضرت از دنيا رفت و مى خواستند پيكر نازنينش را غسل دهند، مى بينند كه پشت مباركش مانند زانوى شتر، پينه بسته است ! كسانى علت را جويا مى شوند؛ در جواب مى شنوند كه جاى انبان هايى است كه شبانه بر پشت مى گرفت و به خانه فقرا و بينوايان مى برد. از کتاب 📚 ، آية الله سيد رضا صدر ✾📚 👇👇👇 💐 @kashkoolesalavat 💐 @kashkoolesalavat 📚✾