😊😊😊😊😊😊😊😊
#داستان۶٩٠
#کاسه_ی_فروشی
#عتیقه_فروشی در روستایی به منزل #رعیتی_ساده، وارد شد.
دید کاسهای نفیس و قدیمی دارد که در گوشهای افتاده و گربهای در آن آب میخورد.
فکر کرد؛
اگر قیمت کاسه را بپرسد،
رعیت ملتفت مطلب میشود و قیمت گرانی بر آن مینهد.
برای همین گفت:
«عمو جان!
چه گربهی قشنگی داری!
آیا حاضری آن را به من به فروشی؟»
رعیت گفت:
«چند میخری؟»
مرد گفت:
«یک دلار».
رعیت گربه را گرفت و به دست عتیقه فروش داد و گفت:
«خیرش را ببینی».
عتیقه فروش پیش از خروج از خانه با خونسردی گفت:
«عمو جان!
این گربه ممکن است در راه تشنهاش شود، بهتر است کاسهی آب را هم به من به فروشی»
رعیت گفت:
«قربان!
من به این وسیله تا به حال پانزده گربه فروختهام.
#کاسه_فروشی_نیست.»
.#کانال_کشکول👇👇👇
#صلوات_بر_محمدوآل_محمدص
💐 @kashkoolesalavat
💐 @kashkoolesalavat
💐🌺💐🌺💐🌸💐🌺💐🌺
#داستان۶٩١
نجار پیری خود را برای بازنشسته شدن آماده میکرد .
یک روز او با صاحب کارخود موضوع را درمیان گذاشت .
پس از روزهای طولانی و کار کردن و زحمت کشیدن ، حالا او به استراحت نیاز داشت وبرای پیدا کردن زمان این استراحت میخواست تا او را از کار بازنشسته کنند .
صاحب کار او بسیار ناراحت شد و سعی کرد او را منصرف کند،
اما نجار بر حرفش و تصمیمی که گرفته بود پافشاری کرد .
سرانجام صاحب کار درحالی که با تأسف با این درخواست موافقت میکرد ،
از او خواست تا به عنوان آخرین کار ، ساخت خانه ای را به عهده بگیرد
نجار در حالت #رودربایستی ، پذیرفت درحالیکه دلش چندان به این کار راضی نبود.
پذیرفتن ساخت این خانه برخلاف میل باطنی او صورت گرفته بود . برای همین به سرعت مواد اولیه نامرغوبی تهیه کرد و به سرعت و بی دقتی ،
به ساختن خانه مشغول شد وبه زودی و به خاطر رسیدن به استراحت ، کار را تمام کرد .
او صاحب کار را از اتمام کار باخبر کرد .
صاحب کار برای دریافت کلید این آخرین کار به آنجا آمد .
زمان تحویل کلید ، صاحب کار آن را به نجار بازگرداند و
گفت:
این خانه هدیه ایست از طرف من به تو به خاطر سالهای همکاری!
نجار ،
یکه خورد و بسیار شرمنده شد .
در واقع اگر او میدانست که خودش قرار است در این خانه ساکن شود ، لوازم و مصالح بهتری برای ساخت آن بکار می برد و تمام مهارتی که در کار داشت برای ساخت آن بکار می برد .
یعنی کار را به صورت دیگری پیش میبرد .
.#کانال_کشکول👇👇👇
#صلوات_بر_محمدوآل_محمدص
💐 @kashkoolesalavat
💐 @kashkoolesalavat
✍ #امام_علی_علیه_السَّلام میفرمایند:
شناخت خدایی را که میپرستید در جانهای خود قرار دهید تا خم و راست شدنهای شما برای عبادت کسی که میشناسید شما را سود بخشد.
📚تحف العقول
┄┅┅❅💠❅┅┅┄
#کانال_کشکول👇👇👇
#صلوات_بر_محمدوآل_محمدص
💐 @kashkoolesalavat
💐 @kashkoolesalavat
🔴 آبرو نذاشت برای برعندازها 😂😂😂😂
این کانال #ضدانقلاب رو کلافه کرده
حتما عضو بشید و از شوخی های قشنگش دل درد بگیرید😅😅😅
⭕️ حسن ریوندی در حرکتی جدید براندازا رو با خاک یکسان کرد😱😂
نبینی از دستت رفته😳👇
https://eitaa.com/joinchat/3996188889C03027d4cf9
دلمون خنک شد😅
شهید غواص
#یوسف_قربانی
من که کسی رو ندارم
داستان ۶٩٢ از زندگی ایشون
درکانال میباشد👇👇
#کانال_کشکول👇👇👇
#صلوات_بر_محمدوآل_محمدص
💐 @kashkoolesalavat
💐 @kashkoolesalavat
#یاد_داداش_شهیدم_علیرضاو
#بابام_بخیر
کشکول صلوات بر محمدوآل محمدص
شهید غواص #یوسف_قربانی من که کسی رو ندارم داستان ۶٩٢ از زندگی ایشون درکانال میباشد👇👇 #کانا
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
#داستان۶٩٢
🌹 #شهیدیکهبرایآبنامه
#مینوشت!!😔
#شهید_غواص، #یوسف_قربانی در این دنیای فانی هیچکس را ندارد
در ۶ ماهگی پدرش را
در ۶ سالگی مادرش را
در ۸ سالگی مادر بزرگش را
و برادرش را هم در سانحه رانندگی از دست داد...
#زمان_شهادتش_هم_غریبانه
#دفنش_می کنند🖤🥀
🔹 #همرزم_یوسف
#میگوید:
هر روز میدیدم یوسف گوشهای نشسته و نامه مینویسد
با خودم میگفتم یوسف که کسی را ندارد برای چه کسی نامه مینویسد؟
آن هم هرروز؟
یک روز گفتم :
یوسف نامهات را پست نمیکنی؟
دست مرا گرفت و کنار ساحل اروند برد نامه را از جیبش در آورد، پاره کرد و داخل آب ریخت چشمانش پر از اشک شد و آرام گفت:
#من_برای_آب نامه_مینویسم ، #کسی_را_ندارم_که..😭
🔸بیاییم برایش ، پدری ، مادری ، برادری و خواهری کنیم و به هرکس که میتوانیم ارسال کنیم تا سِیلی از فاتحه و صلوات به روح مطهرش هدیه کنیم.
#تا_ابد_مدیون_شهداء_هستیم..
🌹 #شهــیدانہ🥀🕊
🌷🌷🌷🌷🌷🌷
#پی_نوشت_جدید
اینحقیر کمترین
#اخ_الشهید #علیرضا_فرج_زاده
امشب ساعت ٣ وپانزده دقیقه
بعداز نیمه شب یکشنبه یازدهم دی ماه ١۴۰١ از خواب بیدار شدم
وبا یه جستجو بلافاصله
#به_تمثال_ومطلب_این_شهیدرسیدم
پس از مشاهده ومطالعه ی مجددا بعداز چندین نوبت دیدن قبلی
#به_ذهنم_رسیدکه #منهم_برادرشهیدقربانی_بشوم
وبرایش
#نذر_صلوات_هدیه_کنم
و حتی
#نماز_هم_بخوانم
و #قرائت_های_زیارت_عاشورا
#دعای_عهد_و...
#قرائت_سورقرآنی_که
منبعد میخوانم را
بروحش ایشونم هدیه کنم
ودر ثوابهایش، شریک گردانم
لذا اگر لایق باشم در همه انجام #برنامه_های _فوق_الاشاره_ام
1چه یادم باشدو چه نباشد
1#شهید_غواص_یوسف_قربانی
ومادر و پدر و مادر بزرگ و حتی برادر مرحومش راهم
#به_احترام_این_شهیدارجمند
#شریک_میگردانم
🌱🌷🌱🌷🌱
بنظرم هممون تا جایی که
میتونیم برایش نمازی بخوانیم
و قدمی عملی تر برداریم
خدایا مارا
#قدردان_این_شهدا
ادامه دهندگان این شهدا
همنشین ومحشور با این شهدا قرارمان بده
#خدایا_
#به_حق_این_شهیدودیگرشهدامون
#مراد_دل_دنیوی_وٱخروی_مارا #مستجاب_بگردان
به برکت صلوات وفاتحه بروحش
#کانال_کشکول👇👇👇
#صلوات_بر_محمدوآل_محمدص
💐 @kashkoolesalavat
💐 @kashkoolesalavat
#خدایا
#بفاطمه_بفاطمه_بفاطمه_بفاطمه
#بفاطمه_بفاطمه_بفاطمه_بفاطمه...
💐💐💐💐💐
#داستان۶٩٣
یکی از #انصار را نیازی پیش آمد و #پیامبر «ص» را از آن آگاه ساخت
#پیامبر «ص» فرمود:
هرچه در خانه داری بیاور و چیزی را بیارزش مشمار
آن انصار به خانهاش رفت نمدزینی و قدحی را با خود آورد.
#پیامبر «ص» فرمود:
کی اینها را میخرد؟
مردی گفت:
آنها را به یک درهم خریدارم.
فرمود:
کی بیشتر میخرد؟
مردی گفت:
به دو درهم.
#پیامبر_ص_فرمود:
مال تو
آنگاه به مرد انصاری گفت
: با یک درهم طعامی برای خانوادهات فراهم ساز،
و با درهم دیگر تبری بخر
و چون آن مرد تبر را با خود آورد،
فرمود:
کی دسته ای برای این تبر دارد؟
یکی از حاضران گفت:
من!
#پیامبر «ص» آن را گرفت و با دست خود در تبر محکم کرد،
و به انصاری فرمود:
برو هیزم جمع کن،
و #هیچ_خار تر و خشکی را اندک مشمار (و همه را بردار!)؛
آن مرد چنین کرد و پس از پانزده روز آمد و وضع زندگیش خوب شده بود.
#پیامبر «ص» فرمود:
#این برای تو
#نیکوتر از آن است که روز قیامت در حالی وارد محشر شوی که بر صورتت #لکههای_صدقه (هایی که از مردم گرفته ای)، دیده شود.
از کتاب
📚 #الـحـیـاة|ج۵|ص۴۶۲
.#کانال_کشکول👇👇👇
#صلوات_بر_محمدوآل_محمدص
💐 @kashkoolesalavat
💐 @kashkoolesalavat
🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂
#داستان۶٩۴
یک بار که خدمت امام بودیم،
از من خواستند پاکت دارویشان را به ایشان بدهم. داخل پاکت دارویی بود که باید به پایشان می مالیدند.
شاید کسی باور نکند، بعد از مصرف دارو، امام یک دستمال کاغذی را به چهار تکه تقسیم کردند و با یک قسمت از آن چربی پایشان را پاک کردند و سه قسمت دیگر را داخل پاکت گذاشتند تا برای دفعات بعد بتوانند از آن استفاده کنند.
راوی:
#خانم_دکتر_فریده_مصطفوی
(دختر امام)
منبع:
نشریه امتداد - صفحه:40.
روزی خواستم عینک امام را به ایشان بدهم،
دیدم مقداری گرد و غبار روی شیشه های آن نشسته است.
یک برگ دستمال کاغذی برداشتم و عینک را تمیز کردم و به امام دادم.
ایشان عینک را به چشم زدند.
بی توجه،
قصد داشتم آن دستمال را مچاله کرده و دور بیاندازم که :
امام گفتند:
«آقای انصاری!
اگر شما برای آن دستمال، مورد مصرف ندارید، به من بدهید.
این دستمال هنوز جای مصرف دارد»
از کتاب
#زندگی_به_سبک_روح_الله
صفحه 30.
..#کانال_کشکول👇👇👇
#صلوات_بر_محمدوآل_محمدص
💐 @kashkoolesalavat
💐 @kashkoolesalavat
🔺اینم تبلیغ خارجیا برای #فرزند_آوری
▪️خودشون برای جوانی جمعیت و ترغیب به فرزند اوری از هر فرصتی استفاده میکنن، اونوقت ایرانیا رو میخوان سرگرم پت بازی و سگ و گربه گردونی کنن
🆘 @Roshangari_ir
🆘 rubika.ir/Roshangari_ir
شما هم این
دروغ درباره دینار
کویت را شنیده اید؟
خانوم صباراد هستن!
یکی دیگر از معروفهای بی صرفه ما!!!!
ومخاطبی که ذهنش از امثال این دروغها لبریز شده...
🆘 @Roshangari_ir
🆘 rubika.ir/Roshangari_ir
#داستان۶٩۵
پادشاهی در یک شب سرد زمستان از قصر خارج شد.
هنگام بازگشت سرباز پیری را دید که با لباسی اندک در سرما نگهبانی میداد.
از او پرسید:
آیا سردت نیست؟
نگهبان پیر گفت:
چرا ای پادشاه اما لباس گرم ندارم و مجبورم تحمل کنم.
پادشاه گفت:
من الان داخل قصر میروم و میگویم یکی از لباسهای گرم مرا برایت بیاورند.
نگهبان ذوق زده شد و از پادشاه تشکر کرد.
اما پادشاه به محض ورود به داخل قصر وعدهاش را فراموش کرد.
صبح روز بعد جسد سرمازده پیرمرد را در حوالی قصر پیدا کردند،
در حالی که در کنارش با خطی ناخوانا نوشته بود:
ای پادشاه من هر شب با همین لباس کم سرما را تحمل میکردم اما وعده لباس گرم تو مرا از پای درآورد!
.#کانال_کشکول👇👇👇
#صلوات_بر_محمدوآل_محمدص
💐 @kashkoolesalavat
💐 @kashkoolesalavat
😊😂😊😂😊😂
#داستان۶٩۶
#سؤال_بخیله_از_مرجع_تقلیدش :
حَج آقا،
می تونم خروسی رو که تو روز عید قربان،
جلوی ماشینِ پسرم، برای خونه جدیدم سر بریدم،
عقیقه ی نوه ام بکنم و به نیت پدر مرحومم ،
در سالگرد مادرم ، تو بهزیستی خیرات بکنم؟!؟
#پاسخ_مرجع_تقلید :
نه، نه، اسرافست!!!
. #کانال_کشکول👇👇👇
#صلوات_بر_محمدوآل_محمدص
💐 @kashkoolesalavat
💐 @kashkoolesalavat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دودلیل برای این سوال که چرا امیرالمؤمنین دست به شمشیر نبرد؟ چرا نجنگید؟ چرا حضرت زهرا سلام الله پیش قدم شد؟ یک دلیل از زبان حضرت زهرا و دیگری از اميرالمؤمنين علیهماالسلام
این شبهه بسیار فراگیر است، حتما این کلیپ رو تا میتونید منتشر کنید، یاعلی مدد❤️
#فضائل_حضرت_زهرا
✍حسیندارابی 👈 عضوشوید
@hosein_darabi
💕🌺💕🌸🌸💕🌼🌼🌼💕
#داستان۶٩٧
پادشاهی که بر یک کشور بزرگ حکومت می کرد،
باز هم از زندگی خود راضی نبود؛اما خود نیز علت را نمی دانست.
روزی پادشاه در کاخ امپراتوری قدم می زد.
هنگامی که از آشپزخانه عبور می کرد،
صدای ترانه ای را شنید.
به دنبال صدا، پادشاه متوجه یک آشپز شد که روی صورتش برق سعادت و شادی دیده می شد.
پادشاه بسیار تعجب کرد و از آشپز پرسید:
‘چرا اینقدر شاد هستی؟’
آشپز جواب داد:
‘قربان،
من فقط یک آشپز هستم،
اما تلاش می کنم تا همسر و بچه ام را شاد کنم.
ما خانه ای حصیری تهیه کرده ایم و به اندازه کافی خوراک و پوشاک داریم.
بدین سبب من راضی و خوشحال هستم.
پس از شنیدن سخن آشپز،
پادشاه با نخست وزیر در این مورد صحبت کرد.
نخست وزیر به پادشاه گفت :
‘قربان، این آشپز هنوز عضو گروه 99 نیست!
اگر او به این گروه نپیوندد،
نشانگر آن است که مرد خوشبختی است.
پادشاه با تعجب پرسید:
گروه 99 چیست؟
نخست وزیر جواب داد:
‘اگر می خواهید بدانید که گروه 99 چیست،
باید این کار را انجام دهید:
یک کیسه با 99 سکه طلا در مقابل در خانه آشپز بگذارید.
به زودی خواهید فهمید که گروه 99 چیست!
پادشاه بر اساس حرف های نخست وزیر فرمان داد یک کیسه با 99 سکه طلا را در مقابل در خانه آشپز قرار دهند.
آشپز پس از انجام کارها به خانه باز گشت و در مقابل در کیسه را دید. با تعجب کیسه را به اتاق برد و باز کرد.
با دیدن سکه های طلایی ابتدا متعجب شد و سپس از شادی آشفته و شوریده گشت.
آشپز سکه های طلایی را روی میز گذاشت و آنها را شمرد. 99 سکه؟
آشپز فکر کرد اشتباهی رخ داده است.
بارها طلاها را شمرد؛ ولی واقعاً 99 سکه بود!
او تعجب کرد که چرا تنها 99 سکه است و 100 سکه نیست!
فکر کرد که یک سکه دیگر کجاست و شروع به جستجوی سکه صدم کرد. اتاق ها و حتی حیاط را زیر و رو کرد؛اما خسته و کوفته و ناامید به این کار خاتمه داد!
آشپز بسیار دل شکسته شد و تصمیم گرفت از فردا بسیار تلاش کند تا یک سکه طلایی دیگر بدست آورد و ثروت خود را هر چه زودتر به یکصد سکه طلا برساند.
تا دیروقت کار کرد.
به همین دلیل صبح روز بعد دیرتر از خواب بیدار شد و از همسر و فرزندش انتقاد کرد
که چرا وی را بیدار نکرده اند!
آشپز دیگر مانند گذشته خوشحال نبود و آواز هم نمی خواند؛
او فقط تا حد توان کار می کرد.
پادشاه نمی دانست که چرا این کیسه چنین بلایی برسر آشپز آورده است و علت را از نخست وزیر پرسید.
نخست وزیر جواب داد:
‘قربان، حالا این آشپز رسماً به عضویت گروه 99 درآمد!
اعضای گروه 99 چنین افرادی هستند: آنان زیاد دارند اما ... راضی نیستند
.#کانال_کشکول👇👇👇
#صلوات_بر_محمدوآل_محمدص
💐 @kashkoolesalavat
💐 @kashkoolesalavat
▪️قدرت و شکوه ارتش جمهوری اسلامی... 🇮🇷
آمریکاییا تو فیلماشون کلی جلوه های ویژه بکار میبرن تا همچین چیزی درست کنن..!!
💬 سید سجاد
#رزمایش_ذوالفقار
🆘 @Roshangari_ir
🆘 rubika.ir/Roshangari_ir
هدایت شده از کشکول صلوات بر محمدوآل محمدص
شهید غواص
#یوسف_قربانی
من که کسی رو ندارم
داستان ۶٩٢ از زندگی ایشون
درکانال میباشد👇👇
#کانال_کشکول👇👇👇
#صلوات_بر_محمدوآل_محمدص
💐 @kashkoolesalavat
💐 @kashkoolesalavat
#یاد_داداش_شهیدم_علیرضاو
#بابام_بخیر
هدایت شده از کشکول صلوات بر محمدوآل محمدص
#تازه_های_نشر
عزیز زیبای من
مستند روایی روزهای پایانی زندگی شهید حاج قاسم سلیمانی
تمام لحظات زیستن مردی از جنس خدا، مردی چون حاج قاسم سلیمانی که عزیز شدۀ دلهاست، خواندنی است و شنیدنی. اما اینکه سه روز آخر زندگی این مرد بزرگ چگونه گذشته و چطور با نزدیکانش خداحافظی کرده و به سمت نور رفته است، ماجرای شنیدنیتری دارد.
کتاب «عزیزِ زیبای من» روایت مستندی برگرفته از صحبتهای فرزندان و دوستان حاج قاسم از هفتاد و دو ساعت آخر زندگی پر برکت ایشان است.
این کتاب به قلم سرکار خانم زینب مولایی در ۱۷۶ صفحه به همراه عکسهای مرتبط با متن کتاب، توسط انتشارات مکتب حاج قاسم به قیمت ۵۸ هزار تومان منتشر شده است.
نویسنده: زینب مولایی
انتشارات: مکتب حاج قاسم
قطع: رقعی
تعدادصفحات: ۱۷۶
#کتاب_خوب
#کانال_کشکول👇👇👇
#صلوات_بر_محمدوآل_محمدص
💐 @kashkoolesalavat
💐 @kashkoolesalavat
🌼🌺🌸💕🌼 🌼🌺🌸💕🌼
#داستان۶٩٨
#داستان_آموزنده
🌼🌼اداى قرض
🌟 #شهيد_بزرگوار_حضرت
#آية_اللّه_العظمى
#مرحوم_حاج_سید_عبدالحسين #دستغيب_رضوان_اللّه_تعالى_عليه ، در كتاب شريفش
#داستانهاى_شگفت از قول مرحوم فاضل محقق آقاى #ميرزا_محمود_شيرازى رضوان
الله_تعالى_عليه_فرموده :
مرحوم شيخ محمد حسين جهرمى از فضلاء نجف اشرف و از شاگردان مرحوم آقا سيد مرتضى كشميرى اعلى اللّه مقامه بود و
با شخص عطارى در نجف طرف معامله بود،
يعنى تدريجا از او قرض الحسنه مى گرفت و هرگاه وجهى به او مى رسيد مى پرداخت .
مدت طولانى گذشت وجهى به او نرسيد كه بعطار بدهد،
روزى خدمت عطار آمد و مقدارى قرض خواست .
#عطار_گفت :
آقاى شيخ قرض شما زياد است و من بيش از اين نمى توانم بشما قرض دهم .
💫شيخ ناراحت شده #بحرم _مطهر_آقا_على_ع مى رود و بحضرت #اميرالمؤ_منين على_ع شكايت مى كند و مى گويد:
#يامولاى
#ياعلى من در جوار شما و پناهنده بشما هستم
#ياعلى_قرض_مرا_اداء_كنيد.
#ياعلى ما جز شما كسى ديگر نداريم .
🌟چند روز از اين قضيه گذشت يك نفر از جهرم مى آيد و كيسه پولى به شيخ مى دهد و مى گويد اين را بمن داده اند كه بشما بدهم و مال شماست ،
شيخ كيسه را گرفت فورا خدمت عطار مى آيد و چنين قصد مى كند كه تمام قرض را بپردازد و بقيّه را بمصرف فلان و فلان حاجت برساند.
💫بعطار مى گويد:
چقدر طلب دارى ؟
مى گويد زياد است .
شيخ گفت :
هر چه باشد مى خواهم همه را اداء كنم .
🌟عطار دفتر حساب را مى آورد و حسابها را جمع مى كند و مى گويد فلان مقدار (مرحوم ميرزا مبلغ را ذكر فرمود بنده فراموش كرده ام ) پس كيسه پول را مى دهد و مى گويد اين مبلغ را بردار و بقيه را بده .
💫عطار در حضور شيخ پولها را مى شمارد و مى بيند مطابق به آنچه طلب داشته بدون يك فلس كم و زياد.
شيخ با دست خالى با كمال ناراحتى #بحرم_مطهر_آقاعلى_ع مى آيد و عرض مى كند:
#يامولاى مفهوم كه حجت نيست (يعنى اينكه عرض كردم قرضم را اداء كنيد مفهوم آن چيز ديگر
نمى خواهم مراد من نبوده )
#يامولاى
يا_على من فلان و فلان حاجت را دارم بالجمله چون از حرم مطهر خارج مى شود وجهى به او مى رسد مطابق آنچه كه مى خواست و رفع احتياجش مى گردد.
📚كرامات العلويه جلد اول،
حجة الاسلام والمسلمين شيخ على ميرخلف زاده
✾📚 #کانال_کشکول👇👇👇
#صلوات_بر_محمدوآل_محمدص
💐 @kashkoolesalavat
💐 @kashkoolesalavat
#خدایا
#بفاطمه_بفاطمه_بفاطمه_بفاطمه
#بفاطمه_بفاطمه_بفاطمه_بفاطمه... 📚✾