eitaa logo
🕋 کشکول معنوی 🕋 ▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️ #امام_زمان مذهبی
44.9هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
12.3هزار ویدیو
39 فایل
مجموعه کانالهای کشکول معنوی مدیریت : 👈 @mosafer_110_2 تبلیغ👇 https://eitaa.com/joinchat/2836856857C847106613b 🤝 #ترک_کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
ابوعلی سینا در سفر بود. در هنگام عبور از شهری ،جلوی قهوه خانه ای اسبش را بر درختی بست و مقداری کاه و یونجه جلوی اسبش ریخت و خودش هم بر روی تخت جلوی قهوه خانه نشست تا غذایی بخورد. خر سواری هم به آنجا رسید ، از خرش فرود آمد و خر خود را در پهلوی اسب ابوعلی سینا بست تا در خوردن کاه شریک او شود و خودش هم آمد در کنار ابوعلی سینا نشست. شیخ گفت : خر را پهلوی اسب من نبند،چرا که خر تو از کاه و یونجه او میخورد و اسب هم به خرت لگد میزند و پایش را میشکند. خر سوار آن سخن نشنیده گرفت به روی خودش نیاورد و مشغول خوردن شد. ناگاه اسب لگدی زد و پای خر را لنگ کرد. خر سوار گفت : اسب تو خر مرا لنگ کرد و باید خسارت دهی. شیخ ساکت شد و خود را به لال بودن زد و جواب نداد. صاحب خر ، ابوعلی سینا را نزد قاضی برد و شکایت کرد. قاضی سوال کرد که چه شده؟ اما ابوعلی سینا که خود را به لال بودن زده بود ،هیچ چیز نگفت. قاضی به صاحب خر گفت : این مرد لال است!؟ روستایی گفت : این لال نیست بلکه خود را به لال بودن زده تا اینکه تاوان خر مرا ندهد، قبل از این اتفاق با من حرف میزد قاضی پرسید : با تو سخن گفت ؟ چه گفت؟ صاحب خر گفت : او به من گفت خر را پهلوی اسب من نبند که لگد میزند و پای خرت را میشکند قاضی خندید و بر دانش ابو علی سینا آفرین گفت. قاضی به ابوعلی سینا گفت حکمت حرف نزدنت پس چنین بود؟!!! ابوعلی سینا جوابی داد که از آن به بعد درزبان پارسی به مثل تبدیل شد "جواب ابلهان خاموشی ست" امثال و حکم-علی اکبر دهخدا @𝓴𝓪𝓼𝓱𝓴𝓸𝓸𝓵𝓶𝓪𝓷𝓪𝓿𝓲 ✍️
راهی برای نکردن 📝امان نامه از ... ✍امیــرالمـومـنین علی (ع) فرمـودند: هر کس نماز صبح را بر پا دارد و پس از نماز در جایش بنشیند و «سوره توحید» را یازده مرتبه قبل از طلوع خورشید قرائت کند آن روز مرتکب گناه نمےشود، هر چند شیطان به سوی او طمع کند. 📚«ثواب الاعمال، صفحه ۳۴۱» @𝓴𝓪𝓼𝓱𝓴𝓸𝓸𝓵𝓶𝓪𝓷𝓪𝓿𝓲 ✍️
🌸جواب نامه فوری سوز دل مداح در تاریکی سنگر، حال خوبی بهم داده بود. در خلوت معنوی ای که برای خودم دست و پا کرده بودم یک هو یکی از بچه های سنگر از کنارم رد شد و چیزی روی زانویم گذاشت، بعد هم رفت سرجایش نشست. تاریکی داخل سنگر نگذاشت بفهمم آن برادر رزمنده چه کسی است؟ دست روی زانویم گذاشتم و آن شی را لمس کردم. پاکت نامه. پای نامه که به میان آمد، دیگر آن حال معنوی چند دقیقه پیش را نداشتیم و حس معنوی مثل سرعت باد از دل و جانم دور شد. دل توی دلم نبود. دوست داشتم زودتر مراسم دعا تمام شود و سردر بیارم کی برای من نامه نوشته و موضوع نامه چی است؟ باز کردن نامه بین بچه های سنگر، آن هم در مراسم دعا، صورت خوشی نداشت. بالاخره دعا تمام شد. فانوس های توی سنگر روشن شد و بچه ها یکی یکی اشک هاشان را پاک کردند. بیرون سنگر، جای دنجی برای بازکردن نامه پیدا کردم. رفتم آنجا و در نامه را باز کردم. معلوم بود کاغذنامه، از وسط دفتری جدا شده است. فرستنده ی نامه هم همسرم بود. همه ی نامه فقط همین یک خط بود: سلام ....! بچه ها همه حالشان خوب است. کل سفیدی کاغذ بعد از این یک جمله هم، این چند کلمه بود: - جواب نامه، فوری، فوری.... از این همه خست همسرم در نوشتن نامه و آن همه پافشاری برای جواب دادن نامه تعجب کردم. سابقه نداشت. آنها عادتم را می دانستند ، عادت به نامه نوشتن نداشتم، ولی حالا مجبور بودم جواب نامه شان را بدهم. هزار فکر و خیال به سراغم آمد. نکند برای بچه ها یا همسرم اتفاقی افتاده باشد؟ نکند از اقوام نزدیک، کسی چیزی شده باشد و آنها نخواستند تلفنی خبرش را به من بدهند، ولی نه، اگر این طور بود، اخر، نامه نوشتن دردی را دوا نمی کرد. از کار همسرم متعجب بودم که صدای خنده ی یکی، توجه مرا به خودش جلب کرد. دور و برم را پاییدم. بیشتر که دقت کردم، دیدم «بابایی و معافی» سرشان را از سوراخ سنگر دیده بانی آوردند بیرون و دزدکی دارند می خندند. صادق مکتبی هم یک کم آن طرف تر کنارشان بود. تازه از ماجرا سر درآوردم، اما پیش خودم گفتم زود قضاوت نکنم، شاید خنده شان برای چیز دیگری باشد، پس آن همه مهر پشت پاکت نامه برای چی بود؟ یک بار دیگر پشت پاکت نامه را با دقت دیدم. خوب که نگاه کردم، دیدم همه آن چند تا مهری که پشت پاکت نامه خورده، نقش سیب زمینی برش داده شده ای هست که محکم به کاربن کوبیده شده. دیگر جای شک و تردیدی باقی نماند. کار بابایی و معافی بود. حسابی از ضدحالی که خوردم، حالم گرفته شد. باید یک جورهایی حالشان را می گرفتم. با اسلحه ی کلاشم به طرف سنگر دیده بانی شان نشانه رفتم. هر دویشان از ترس، سرشان را از سوراخ سنگر دزدیدند تا یک وقت شیطنت ام گل نکند و تیری طرفشان شلیک نکنم. برای این که فکر نکنند. تهدیدم الکی است، دو سه تا تیر به طرفشان شلیک کردم تا این جوری هم درس بزرگی بهشان داده باشم و هم عقده ی دلم را سرشان خالی کرده باشم. @𝓴𝓪𝓼𝓱𝓴𝓸𝓸𝓵𝓶𝓪𝓷𝓪𝓿𝓲 ✍️
🔴‌ (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: 👈سخت ترین ساعات بر میت است . (زاد المعاد، ص581) 👈 چون و از دیدن موجودات ناشناخته و عجیب برزخی از طرفی و و جدا شدن از عالم دنیا که سالها با آن انس داشته از طرف دیگر و از آینده مبهم و نامعلوم از طرف سوم همه این امور برای متوفی بسیار سختی و هراس می آورد. 👈 لذا پیامبر اکرم (ص) فرمودند: با دادن به آنها کنید و اگر نتوانستید دست کم بخوانید و به روح او هدیه کنید. 🖥 حجت الاسلام
🌲🌙🌲🌙🌲🌙 مثل شب مهتابی 🌛 🌍زمین می تواند در سه حالت باشد : روشن⇐به وسیله ی خورشید تاریک ⇦شب نیمه روشن ⇐شب های مهتابی اگر به شما بگویند خورشید ☀️نیست از دو حالت دیگر یکی را انتخاب کن شما حتما شب مهتابی را انتخاب می کنید🌃 چون کمی روشنایی دارد و به وسیله ی آن راه را از بیراهه تشخیص می دهید ! 🔆امام معصوم هم خورشید است و ولایت فقیه شب مهتابی 💠اکنون که امام و خورشید نیست بهترین کار این است که از شب مهتابی استفاده کنیم و از نظرات ایشان پیروی کنیم و پشتیبان ولایت فقیه باشیم !💯 🌲🌙🌲🌙🌲🌙 @𝓴𝓪𝓼𝓱𝓴𝓸𝓸𝓵𝓶𝓪𝓷𝓪𝓿𝓲 ✍️
🔹 راهکاری برای ابطال سحر 🔸دعایی اکسیر(آیت‌الله‌بهجت) 🔹دستورالعمل_برآورده_شدن_حاجات مرحوم شیخ حسنعلی نخودکی 🔸و۰۰۰۰ 💥ذکرهای شگفت عارفان💥👇 http://eitaa.com/joinchat/711917615C57c733ee60 💥ذکرهای شگفت عارفان💥👆
💞 السَّلامُ علیک یابقیَّةَ الله یااباصالحَ المهدی یاخلیفةَالرَّحمن و یاشریکَ القران ایُّهاالاِمامَ الاِنسُ والجّان ّسیِّدی ومَولایْ الاَمان الامان ⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّل‌ݪِوَلیِّڪَ‌الفَرَجـ‌⚘ ‌ ‌ ‌ ‌@𝓴𝓪𝓼𝓱𝓴𝓸𝓸𝓵𝓶𝓪𝓷𝓪𝓿𝓲 ✍️