🌸🍃﷽🍃🌸
🔻آموزشِ دعا کردن🔻
✍ در سوره قصص، به بخشی از داستان حضرت موسی اشاره شده که:
حضرت موسی، تنهایِ تنها، با ترس و خوف از شهر فرار میکنه:👇
🕋 فَخَرَجَ مِنْهَا خَائِفًا یَتَرَقَّبُ (قصص/۲۱)
💢 موسی از شهر خارج شد، در حالی که ترسان بود، و هر لحظه در انتظار حادثهای بود.
وقتی به شهر مَدیَن میرسه، یه گوشه تنها میشینه و دعا میکنه:👇
🕋 رَبِّ إِنِّی لِمَا أَنزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیرٌ (قصص/۲۴)
💢 پروردگارا، به هر #خیری که تو بر من نازل کنی، محتاجم!
☝️ این دعای حضرت موسی، یک شاهکار تمامه؛ اصلاً کلاسِ آموزش دعاست.🙄
✔ با اینکه فراری بود، نگفت جا میخوام.
✔ با اینکه گرسنه بود، نگفت غذا میخوام.
✔ با اینکه بیکس و تنها بود، نگفت خانواده و زن و زندگی و... میخوام.
📣 دقّت کنیم!
حضرت موسی، احتیاجاتش رو برای خدا لیست نمیکنه.📝
نمیگه فلان چیز رو میخوام، فلان چیز رو نمیخوام. اصلاً به ذهنش جهت نمیده. با کلماتش خودش رو محدود نمیکنه.❌
👌 بلکه فضایِ #دعا رو باز میگذاره، تا هر خیری، از هر کجا و هر زمان، و به هر مقدار و کیفیت، بر او بباره.😇
🍃 حضرت موسی در نهایتِ تواضع رفتار میکنه:
✔ به خدا دستور نمیده.☜
✔ برای خدا تعیین تکلیف نمیکنه.☜
✔ بلکه در برابرِ خدا، یک پذیرش تام میشه. چون خوب میدونه که، این خداست که صلاحِ کارش رو بهتر از خودش میدونه.😌
خدایی که خودش #خیر است، و جز #خیر از او صادر نمیشه.❤️
👈 پس فقط کافیه با این #خیر_مطلق یک رابطهی عاشقانه، بر اساسِ #تسلیم برقرار کنه. که اگر این اتفاق بیفته، دیگه کار تمومه، و از بهترینها برخوردار شده😍
✅️ جالبه که در همین سوره، دنبالهی داستان میبینیم که، توی همین شهری که موسی غریب هست، #خدا همه چیز بهش میده:
👈 شغل، مسکن، همسر و...
💯 موسی برای خدا تعیین تکلیف نکرد.
گفت خدایا! هرچی خودت صلاح میدونی و هرچی که #خیر هست، به من بده.
↶ امّا قرآن کریم در داستانِ حضرت یوسف میفرماید، وقتی حضرت یوسف به خواستهی زلیخا تن نداد:
🕋 لَئِن لَّمْ یَفْعَلْ مَا آمُرُهُ لَیُسْجَنَنَّ (یوسف/۳۲)
💢 زلیخا گفت: اگر آنچه را به او دستور میدهم انجام ندهد، به زندان خواهد افتاد.
🕋 قَالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَیَّ مِمَّا یَدْعُونَنِی إِلَیْهِ (یوسف/۳۳)
💢 یوسف گفت: «پروردگارا! #زندان نزد من محبوبتر است، از آنچه اینها مرا به سوی آن میخوانند.»
👈 بقیهی ماجرا رو هم میدونیم، که حضرت یوسف سالها زندانی شد.⛓
❌ حضرت یوسف در دعای خودش، برای خدا مصداق تعیین کرد. گفت خدایا من #زندان میخوام. خدا هم او رو زندانی کرد.
✅️ امّا حضرت موسی برای خدا مصداقی تعیین نکرد. نگفت خدایا چی میخوام. فقط گفت خدایا هرچی #خیر است بر من نازل کن. خدا هم همه چیز بهش داد.
🔚 نتیجهگیری:
در #دعا_کردن برای خدا تعیین تکلیف نکنیم:
👈 خدایا من فلان دختر، یا فلان پسر رو میخوام.
👈 خدایا من فلان رشته رو قبول بشم.
👈 خدایا من فلان شغل رو بتونم به دست بیارم.
👈 خدایا من فلان خونه رو بتونم بخرم.
👈 خدایا فلان کاندید رای بیاره، فلانی رای نیاره.
👈 خدایا...
همیشه در مورد هر موضوعی در زندگی که #دعا میکنیم، بگیم:
✔ خدایا! تو #خیر و صلاح ما رو در مورد این موضوع (ازدواج، شغل، تحصیل و...) بهتر میدونی،
✔ هرچی که #خیرِ ما هست، برامون رقم بزن.😌
#معارف_قرآن، #خدا، #دعا_کردن، #دعا، #خیر، #شب_قدر
✅30روز✅30جزء✅30نکته
ڪانال ڪشکول_معنوی👇
🆔 ➠ @kashkoolmanavi ◆
📮نشردهید،رسانه قرآن وعترت باشید📡
🕋 کشکول معنوی 🕋 ▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️ #امام_زمان مذهبی
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_نوزدهم 💠 به محض فرود هلیکوپترها، عباس از پلههای ایوان پایین رفت و تمام
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_بیستم
💠 از موقعیت اطرافم تنها هیاهوی مردم را میشنیدم و تلاش میکردم از زمین بلند شوم که صدای #انفجار بعدی در سرم کوبیده شد و تمام تنم از ترس به زمین چسبید.
یکی از #مدافعان مقام به سمت زائران دوید و فریاد کشید :«نمیبینید دارن با تانک اینجا رو میزنن؟ پخش شید!»
💠 بدن لمسم را بهسختی از زمین کَندم و پیش از آنکه به کنار حیاط برسم، گلوله بعدی جای پایم را زد.
او همچنان فریاد میزد تا از مقام فاصله بگیریم و ما #وحشتزده میدویدیم که دیدم تویوتای عمو از انتهای کوچه به سمت مقام میآید.
💠 عباس پشت فرمان بود و مرا ندید، در شلوغی جمعیت بهسرعت از کنارم رد شد و در محوطه مقابل مقام ترمز کشید. برادرم درست در آتش #داعش رفته بود که سراسیمه به سمت مقام برگشتم.
رزمندهای کنار در ایستاده و اجازه ورود به حیاط را نمیداد و من میترسیدم عباس در برابر گلوله تانک #ارباً_ارباً شود که با نگاه نگرانم التماسش میکردم برگردد و او در یک چشم به هم زدن، گلولههای خمپاره را جا زد و با فریاد #لبیک_یا_حسین شلیک کرد.
💠 در #انتقام سه گلوله تانک که به محوطه مقام زدند، با چند خمپاره داعشیها را در هم کوبید، دوباره پشت فرمان پرید و بهسرعت برگشت.
چشمش که به من افتاد با دستپاچگی ماشین را متوقف کرد و همزمان که پیاده میشد، اعتراض کرد :«تو اینجا چیکار میکنی؟»
💠 تکیهام را به دیوار داده بودم تا بتوانم سر پا بایستم و از نگاه خیره عباس تازه فهمیدم پیشانیام شکسته است.
با انگشتش خط #خون را از کنار پیشانی تا زیر گونهام پاک کرد و قلب نگاهش طوری برایم تپید که سدّ #صبرم شکست و اشک از چشمانم جاری شد.
💠 فهمید چقدر ترسیدهام، به رزمندهای که پشت بار تویوتا بود اشاره کرد ماشین را به خط مقدم ببرد و خودش مرا به خانه رساند.
نمیخواستم بقیه با دیدن صورت خونیام وحشت کنند که همانجا کنار حیاط صورتم را شستم و شنیدم عمو به عباس میگوید :«داعشیها پیغام دادن اگه اسلحهها رو تحویل بدیم، کاری بهمون ندارن.»
💠 خون #غیرت در صورت عباس پاشید و با عصبانیت صدا بلند کرد :«واسه همین امروز مقام رو به توپ بستن؟»
عمو صدای انفجارها را شنیده بود ولی نمیدانست مقام حضرت مورد حمله قرار گرفته و عباس بیتوجه به نگرانی عمو، با صدایی که از غیرت و غضب میلرزید، ادامه داد :«خبر دارین با روستای بشیر چیکار کردن؟ داعش به اونا هم #امان داده بود، اما وقتی تسلیم شدن ۷۰۰ نفر رو قتل عام کرد!»
💠 روستای بشیر فاصله زیادی با آمرلی نداشت و از بلایی که سرشان آمده بود، نفسم بند آمد و عباس حرفی زد که دنیا روی سرم خراب شد :«میدونین با دخترای بشیر چیکار کردن؟ تو بازار #موصل حراجشون کردن!»
دیگر رمقی به قدمهایم نمانده بود که همانجا پای دیوار زانو زدم، کابوس آن شب دوباره بر سرم خراب شد و همه تنم را تکان داد.
💠 اگر دست داعش به #آمرلی میرسید، با عدنان یا بی عدنان، سرنوشت ما هم همین بود، فروش در بازار موصل!
صورت عباس از عصبانیت سرخ شده بود و پاسخ #اماننامه داعش را با داد و بیداد میداد :«این بیشرفها فقط میخوان #مقاومت ما رو بشکنن! پاشون به شهر برسه به صغیر و کبیرمون رحم نمیکنن!»
💠 شاید میترسید عمو خیال #تسلیم شدن داشته باشد که مردانه اعتراض کرد :«ما داریم با دست خالی باهاشون میجنگیم، اما نذاشتیم یه قدم جلو بیان! #حاج_قاسم اومده اینجا تا ما تسلیم نشیم، اونوقت ما به امان داعش دل خوش کنیم؟»
اصلاً فرصت نمیداد عمو از خودش دفاع کند و دوباره خروشید :«همین غذا و دارویی که برامون میارن، بخاطر حاج قاسمِ که دولت رو راضی میکنه تو این جهنم هلیکوپتر بفرسته!»
💠 و دیگر نفس کم آورد که روبروی عمو نشست و برای مقاومت التماس کرد :«ما فقط باید چند روز دیگه #مقاومت کنیم! ارتش و نیروهای مردمی عملیاتشون رو شروع کردن، میگن خیلی زود به آمرلی میرسن!»
عمو تکیهاش را از پشتی برداشت، کمی جلو آمد و با غیرتی که گلویش را پُر کرده بود، سوال کرد :«فکر کردی من تسلیم میشم؟» و در برابر نگاه خیره عباس با قاطعیت #وعده داد :«اگه هیچکس برام نمونده باشه، با همین چوب دستی با داعش میجنگم!»
💠 ولی حتی شنیدن نام اماننامه حالش را به هم ریخته بود که بدون هیچ کلامی از مقابل عمو بلند شد و از روی ایوان پایین آمد.
چند قدمی از ایوان فاصله گرفت و دلش نیامد حرفی نزند که به سمت عمو برگشت و با صدایی گرفته #خدا را گواه گرفت :«والله تا وقتی زنده باشم نمیذارم داعش از خاکریزها رد بشه.» و دیگر منتظر جواب عمو نشد که به سرعت طول حیاط را طی کرد و از در بیرون رفت...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
--------------------------
ڪشکول_معنوی👇🔰
🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
🕋 کشکول معنوی 🕋 ▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️ #امام_زمان مذهبی
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_سی_و_دوم 💠 چشمانم را بستم و با همین چشم بسته، #سر بریده حیدر را میدیدم ک
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_سی_و_سوم
💠 دیگر گرمای هوا در این دخمه نفسم را گرفته و وحشت این جسد نجس، قاتل جانم شده بود که هیاهویی از بیرون به گوشم رسید و از ترس تعرض #داعشیها دوباره انگشتم سمت ضامن رفت.
در به ضرب باز شد و چند نفر با هم وارد خانه شدند. از شدت ترس دلم میخواست در زمین فرو روم و هر چه بیشتر در خودم مچاله میشدم مبادا مرا ببینند و شنیدم میگفتند :«حرومزادهها هر چی زخمی و کشته داشتن، سر بریدن!» و دیگری هشدار داد :«حواست باشه زیر جنازه بمبگذاری نشده باشه!»
💠 از همین حرف باور کردم رؤیایم تعبیر شده و نیروهای #مردمی سر رسیدهاند که مقاومتم شکست و قامت شکستهترم را از پشت بشکهها بیرون کشیدم.
زخمی به بدنم نبود و دلم به قدری درد کشیده بود که دیگر توانی به تنم نمانده و در برابر نگاه خیره #رزمندگان فقط خودم را به سمتشان میکشیدم. یکی اسلحه را سمتم گرفت و دیگری فریاد زد :«تکون نخور!»
💠 نارنجکِ در دستم حرفی برای گفتن باقی نگذاشته بود، شاید میترسیدند #داعشی باشم و من نفسی برای دفاع از خود نداشتم که #نارنجک را روی زمین رها کردم، دستانم را به نشانه #تسلیم بالا بردم و نمیدانستم از کجای قصه باید بگویم که فقط اشک از چشمانم میچکید.
همه اسلحههایشان را به سمتم گرفته و یکی با نگرانی نهیب زد :«#انتحاری نباشه!» زیبایی و آرامش صورتشان به نظرم شبیه عباس و حیدر آمد که زخم دلم سر باز کرد، خونابه غم از چشمم جاری شد و هق هق گریه در گلویم شکست.
💠 با اسلحهای که به سمتم نشانه رفته بودند، مات ضجههایم شده و فهمیدند از این پیکر بیجان کاری برنمیآید که اشاره کردند از خانه خارج شوم.
دیگر قدمهایم را دنبال خودم روی زمین میکشیدم و میدیدم هنوز از پشت با اسلحه مراقبم هستند که با آخرین نفسم زمزمه کردم :«من اهل #آمرلی هستم.» و هنوز کلامم به آخر نرسیده، با عصبانیت پرسیدند :«پس اینجا چیکار میکنی؟»
💠 قدم از خانه بیرون گذاشتم و دیدم دشت از ارتش و نیروهای مردمی پُر شده و خودروهای نظامی به صف ایستاده اند که یکی سرم فریاد زد :«با #داعش بودی؟» و من میدانستم حیدر روزی همرزمشان بوده که به سمتشان چرخیدم و #مظلومانه شهادت دادم :«من زن حیدرم، همونکه داعشیها #شهیدش کردن!»
ناباورانه نگاهم میکردند و یکی پرسید :«کدوم حیدر؟ ما خیلی حیدر داریم!» و دیگری دوباره بازخواستم کرد :«اینجا چی کار میکردی؟» با کف هر دو دستم اشکم را از صورتم پاک کردم و آتش مصیبت حیدر خاکسترم کرده بود که غریبانه نجوا کردم :«همون که اول #اسیر شد و بعد...» و از یادآوری ناله حیدر و پیکر دست و پا بستهاش نفسم بند آمد، قامتم از زانو شکست و به خاک افتادم.
💠 کف هر دو دستم را روی زمین گذاشته و با گریه گواهی میدادم در این مدت چه بر سر ما آمده است که یکی آهسته گفت :«ببرش سمت ماشین.» و شاید فهمیدند منظورم کدام حیدر است که دیگر با اسلحه تهدیدم نکردند، #رزمندهای خم شد و با مهربانی خواهش کرد :«بلند شو خواهرم!»
با اشاره دستش پیکرم را از روی زمین جمع کردم و دنبالش جنازهام را روی زمین میکشیدم. چند خودروی تویوتای سفید کنار هم ایستاده و نمیدانستم برایم چه حکمی کردهاند که درِ خودروی جلویی را باز کرد تا سوار شوم.
💠 در میان اینهمه مرد نظامی که جمع شده و جشن شکست #محاصره آمرلی را هلهله میکردند، از شرم در خودم فرو رفته و میدیدم همه با تعجب به این زن تنها نگاه میکنند که حتی جرأت نمیکردم سرم را بالا بیاورم.
از پشت شیشه ماشین تابش خورشید آتشم میزد و این جشن #آزادی بدون حیدر و عباس و عمو، بیشتر جگرم را میسوزاند که باران اشکم جاری شد و صدایی در سکوتم نشست :«نرجس!»
💠 سرم به سمت پنجره چرخید و نه فقط زبانم که از حیرت آنچه میدیدم حتی نفسم بند آمد. آفتاب نگاه #عاشقش به چشمانم تابید و هنوز صورتم از سرمای ترس و غصه میلرزید.
یک دستش را لب پنجره ماشین گرفت و دست دیگرش را به سمت صورتم بلند کرد. چانهام را به نرمی بالا آورد و گره گریه را روی تار و پود مژگانم دید که #نگران حالم نفسش به تپش افتاد :«نرجس! تو اینجا چیکار میکنی؟»
💠 باورم نمیشد این نگاه حیدر است که آغوش گرمش را برای گریههایم باز کرده، دوباره لحن مهربانش را میشنوم و حرارت سرانگشت #عاشقش را روی صورتم حس میکنم.
با نگاهم سرتاپای قامت رشیدش را بوسه میزدم تا خیالم راحت شود که سالم است و او حیران حال خرابم نگاهش از غصه آتش گرفته بود...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
--------------------------
ڪشکول_معنوی👇🔰
🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀
#تمثیلات
💫مثل خاك سبز!
خاك چرا سبز میشود❓ زمین چرا مزرعه یا باغ میشود❓
➖چون تسلیم است، تسلیم زارع یا باغبان.
🔹یعنی وقتی آن را شیار میزنند زیر بار میرود بر خلاف سنگ.
🔹یا وقتی میخواهند در دل آن بذر یا نهال بکارند تسلیم است ومیپذیرد، بر خلاف سنگ.☑️
🔹یا وقتی آب و کود به آن میدهند میپذیرد و پس نمیزند، برخلاف سنگ.
💬مولانا همین ویژگی خاك را دیده بود که میگفت: خاك باش! یعنی مثل خاك تسلیم باش.✔️
🔸چون خاك به خاطر همین تسلیم بودن است که در موسم بهار سبز و خرم میشود، و از دل آن انواع گلها و ریاحین سر میزند.🌷🌳
Ⓜ️و یادمان باشد آنچه دین از ما میخواهد همین خاك بودن است، یعنی خاکی بودن و تسلیم بودن است.
💠اساساً #دین چیزي جز #تسلیم نیست❌
🔅دین در نزد خداوند یعنی تسلیم بودن.
تسلیم اولین تعلیم و درس نماز است.
اینکه در ابتداي نماز دستها را بالا میبریم یعنی: خدایا! تسلیم توایم، اسیر توایم، گوش به فرمان توایم.
↩️« حکم آنچه تو فرمایی »↪️
⬅️و فرمان خدا همان است که در قرآن کریم آمده است.
🔸پس کسی که دستها را بالا میبرد، باید پس از نماز، قرآن را باز کند و بخواند و طبق آن رفتار و زندگی کند.📖
⚠️سرّ اینکه میگویند بعد از نماز قرآن بخوان! به خاطر این است که در ابتدای نماز دستها را بالا بردهاي و گفته اي: خدایا! تسلیم توام. ✅
🔆پس باید بعد از نماز قرآن را باز کنی تا آنچه او گفته است بشنوي و به کار ببندي.
Ⓜ️پس اگر قرآن را باز کردي و خواندي که قولا له قولاً لَیِّناً، ➡️
دیگر باید از آن پس با زن و بچه خود با دوست و رفیق خود حتی بادشمنان نادان خود به نرمی سخن بگویی.✔️
🔘یعنی کسی که در نماز دستها را بالا میبرد، باید با دیگران نرم سخن بگوید، وگرنه دستها را بیخودي بالا برده است!
🔸و سخن اگر نرم باشد البته به دل خواهد نشست. و هم اینکه موجب میشود به دوستان خود بیفزایی.
♥️امیرالمؤمنین علی(ع) فرمود:
درختها را ببین. آنکه چوبش نرمتر است (مثل بید مجنون) شاخ و برگ آن هم بیشتر خواهد بود.
♦️و دیگر آنکه سخن نرم موجب میشود از دشمنی دشمنان کاسته شود.
چرا قصابها دائم کارد خود را تیز میکنند❓
🔪چون به گوشت خورده و گوشت نرم است و این نرمی موجب کندي آن میشود. 🍖
👥کسانی هم که با آدم با تندي رفتار میکنند اگر با نرمی با ایشان رفتار کنیم
☺️در دشمنی خود کند خواهند شد و دیگر قدرت برش خود را از دست خواهند داد.
بگذریم...
⭕️میبینی که لازمه بالا بردن دستها در نماز، نرمی گفتار و نرمش در رفتار آدمی است.✅
--------------------------
با تمثیلات ما همراه باشید👇
🆔➯ @kashkoolmanavi
📮نشر دهید و رسانه باشید📡
🌸🍃﷽🍃🌸
🔻آموزشِ دعا کردن🔻
✍ در سوره قصص، به بخشی از داستان حضرت موسی اشاره شده که:
حضرت موسی، تنهایِ تنها، با ترس و خوف از شهر فرار میکنه:👇
🕋 فَخَرَجَ مِنْهَا خَائِفًا یَتَرَقَّبُ (قصص/۲۱)
💢 موسی از شهر خارج شد، در حالی که ترسان بود، و هر لحظه در انتظار حادثهای بود.
وقتی به شهر مَدیَن میرسه، یه گوشه تنها میشینه و دعا میکنه:👇
🕋 رَبِّ إِنِّی لِمَا أَنزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیرٌ (قصص/۲۴)
💢 پروردگارا، به هر #خیری که تو بر من نازل کنی، محتاجم!
☝️ این دعای حضرت موسی، یک شاهکار تمامه؛ اصلاً کلاسِ آموزش دعاست.🙄
✔ با اینکه فراری بود، نگفت جا میخوام.
✔ با اینکه گرسنه بود، نگفت غذا میخوام.
✔ با اینکه بیکس و تنها بود، نگفت خانواده و زن و زندگی و... میخوام.
📣 دقّت کنیم!
حضرت موسی، احتیاجاتش رو برای خدا لیست نمیکنه.📝
نمیگه فلان چیز رو میخوام، فلان چیز رو نمیخوام. اصلاً به ذهنش جهت نمیده. با کلماتش خودش رو محدود نمیکنه.❌
👌 بلکه فضایِ #دعا رو باز میگذاره، تا هر خیری، از هر کجا و هر زمان، و به هر مقدار و کیفیت، بر او بباره.😇
🍃 حضرت موسی در نهایتِ تواضع رفتار میکنه:
✔ به خدا دستور نمیده.☜
✔ برای خدا تعیین تکلیف نمیکنه.☜
✔ بلکه در برابرِ خدا، یک پذیرش تام میشه. چون خوب میدونه که، این خداست که صلاحِ کارش رو بهتر از خودش میدونه.😌
خدایی که خودش #خیر است، و جز #خیر از او صادر نمیشه.❤️
👈 پس فقط کافیه با این #خیر_مطلق یک رابطهی عاشقانه، بر اساسِ #تسلیم برقرار کنه. که اگر این اتفاق بیفته، دیگه کار تمومه، و از بهترینها برخوردار شده😍
✅️ جالبه که در همین سوره، دنبالهی داستان میبینیم که، توی همین شهری که موسی غریب هست، #خدا همه چیز بهش میده:
👈 شغل، مسکن، همسر و...
💯 موسی برای خدا تعیین تکلیف نکرد.
گفت خدایا! هرچی خودت صلاح میدونی و هرچی که #خیر هست، به من بده.
↶ امّا قرآن کریم در داستانِ حضرت یوسف میفرماید، وقتی حضرت یوسف به خواستهی زلیخا تن نداد:
🕋 لَئِن لَّمْ یَفْعَلْ مَا آمُرُهُ لَیُسْجَنَنَّ (یوسف/۳۲)
💢 زلیخا گفت: اگر آنچه را به او دستور میدهم انجام ندهد، به زندان خواهد افتاد.
🕋 قَالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَیَّ مِمَّا یَدْعُونَنِی إِلَیْهِ (یوسف/۳۳)
💢 یوسف گفت: «پروردگارا! #زندان نزد من محبوبتر است، از آنچه اینها مرا به سوی آن میخوانند.»
👈 بقیهی ماجرا رو هم میدونیم، که حضرت یوسف سالها زندانی شد.⛓
❌ حضرت یوسف در دعای خودش، برای خدا مصداق تعیین کرد. گفت خدایا من #زندان میخوام. خدا هم او رو زندانی کرد.
✅️ امّا حضرت موسی برای خدا مصداقی تعیین نکرد. نگفت خدایا چی میخوام. فقط گفت خدایا هرچی #خیر است بر من نازل کن. خدا هم همه چیز بهش داد.
🔚 نتیجهگیری:
در #دعا_کردن برای خدا تعیین تکلیف نکنیم:
👈 خدایا من فلان دختر، یا فلان پسر رو میخوام.
👈 خدایا من فلان رشته رو قبول بشم.
👈 خدایا من فلان شغل رو بتونم به دست بیارم.
👈 خدایا من فلان خونه رو بتونم بخرم.
👈 خدایا فلان کاندید رای بیاره، فلانی رای نیاره.
👈 خدایا...
همیشه در مورد هر موضوعی در زندگی که #دعا میکنیم، بگیم:
✔ خدایا! تو #خیر و صلاح ما رو در مورد این موضوع (ازدواج، شغل، تحصیل و...) بهتر میدونی،
✔ هرچی که #خیرِ ما هست، برامون رقم بزن.😌
#درمحضرقرآن
👇👇🇯🇴🇮🇳 👇👇
@KASHKOOLMANAVI
🌸🍃﷽🍃🌸
🔻آموزشِ دعا کردن🔻
✍ در سوره قصص، به بخشی از داستان حضرت موسی اشاره شده که:
حضرت موسی، تنهایِ تنها، با ترس و خوف از شهر فرار میکنه:👇
🕋 فَخَرَجَ مِنْهَا خَائِفًا یَتَرَقَّبُ (قصص/۲۱)
💢 موسی از شهر خارج شد، در حالی که ترسان بود، و هر لحظه در انتظار حادثهای بود.
وقتی به شهر مَدیَن میرسه، یه گوشه تنها میشینه و دعا میکنه:👇
🕋 رَبِّ إِنِّی لِمَا أَنزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیرٌ (قصص/۲۴)
💢 پروردگارا، به هر #خیری که تو بر من نازل کنی، محتاجم!
☝️ این دعای حضرت موسی، یک شاهکار تمامه؛ اصلاً کلاسِ آموزش دعاست.🙄
✔ با اینکه فراری بود، نگفت جا میخوام.
✔ با اینکه گرسنه بود، نگفت غذا میخوام.
✔ با اینکه بیکس و تنها بود، نگفت خانواده و زن و زندگی و... میخوام.
📣 دقّت کنیم!
حضرت موسی، احتیاجاتش رو برای خدا لیست نمیکنه.📝
نمیگه فلان چیز رو میخوام، فلان چیز رو نمیخوام. اصلاً به ذهنش جهت نمیده. با کلماتش خودش رو محدود نمیکنه.❌
👌 بلکه فضایِ #دعا رو باز میگذاره، تا هر خیری، از هر کجا و هر زمان، و به هر مقدار و کیفیت، بر او بباره.😇
🍃 حضرت موسی در نهایتِ تواضع رفتار میکنه:
✔ به خدا دستور نمیده.☜
✔ برای خدا تعیین تکلیف نمیکنه.☜
✔ بلکه در برابرِ خدا، یک پذیرش تام میشه. چون خوب میدونه که، این خداست که صلاحِ کارش رو بهتر از خودش میدونه.😌
خدایی که خودش #خیر است، و جز #خیر از او صادر نمیشه.❤️
👈 پس فقط کافیه با این #خیر_مطلق یک رابطهی عاشقانه، بر اساسِ #تسلیم برقرار کنه. که اگر این اتفاق بیفته، دیگه کار تمومه، و از بهترینها برخوردار شده😍
✅️ جالبه که در همین سوره، دنبالهی داستان میبینیم که، توی همین شهری که موسی غریب هست، #خدا همه چیز بهش میده:
👈 شغل، مسکن، همسر و...
💯 موسی برای خدا تعیین تکلیف نکرد.
گفت خدایا! هرچی خودت صلاح میدونی و هرچی که #خیر هست، به من بده.
↶ امّا قرآن کریم در داستانِ حضرت یوسف میفرماید، وقتی حضرت یوسف به خواستهی زلیخا تن نداد:
🕋 لَئِن لَّمْ یَفْعَلْ مَا آمُرُهُ لَیُسْجَنَنَّ (یوسف/۳۲)
💢 زلیخا گفت: اگر آنچه را به او دستور میدهم انجام ندهد، به زندان خواهد افتاد.
🕋 قَالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَیَّ مِمَّا یَدْعُونَنِی إِلَیْهِ (یوسف/۳۳)
💢 یوسف گفت: «پروردگارا! #زندان نزد من محبوبتر است، از آنچه اینها مرا به سوی آن میخوانند.»
👈 بقیهی ماجرا رو هم میدونیم، که حضرت یوسف سالها زندانی شد.⛓
❌ حضرت یوسف در دعای خودش، برای خدا مصداق تعیین کرد. گفت خدایا من #زندان میخوام. خدا هم او رو زندانی کرد.
✅️ امّا حضرت موسی برای خدا مصداقی تعیین نکرد. نگفت خدایا چی میخوام. فقط گفت خدایا هرچی #خیر است بر من نازل کن. خدا هم همه چیز بهش داد.
🔚 نتیجهگیری:
در #دعا_کردن برای خدا تعیین تکلیف نکنیم:
👈 خدایا من فلان دختر، یا فلان پسر رو میخوام.
👈 خدایا من فلان رشته رو قبول بشم.
👈 خدایا من فلان شغل رو بتونم به دست بیارم.
👈 خدایا من فلان خونه رو بتونم بخرم.
👈 خدایا فلان کاندید رای بیاره، فلانی رای نیاره.
👈 خدایا...
همیشه در مورد هر موضوعی در زندگی که #دعا میکنیم، بگیم:
✔ خدایا! تو #خیر و صلاح ما رو در مورد این موضوع (ازدواج، شغل، تحصیل و...) بهتر میدونی،
✔ هرچی که #خیرِ ما هست، برامون رقم بزن.😌
👇👇🇯🇴🇮🇳 👇👇
@KASHKOOLMANAVI
این مطلب یه مقدار طولانیه
ولی با توجه به اینکه، امشب، #شب_قدر و شب دعاست، خوندنش شدیداً توصیه میشه👌
👇👇
🌸🍃﷽🍃🌸
🔻آموزشِ دعا کردن🔻
✍ در سوره قصص، به بخشی از داستان حضرت موسی اشاره شده که:
حضرت موسی، تنهایِ تنها، با ترس و خوف از شهر فرار میکنه:👇
🕋 فَخَرَجَ مِنْهَا خَائِفًا یَتَرَقَّبُ (قصص/۲۱)
💢 موسی از شهر خارج شد، در حالی که ترسان بود، و هر لحظه در انتظار حادثهای بود.
وقتی به شهر مَدیَن میرسه، یه گوشه تنها میشینه و دعا میکنه:👇
🕋 رَبِّ إِنِّی لِمَا أَنزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیرٌ (قصص/۲۴)
💢 پروردگارا، به هر #خیری که تو بر من نازل کنی، محتاجم!
☝️ این دعای حضرت موسی، یک شاهکار تمامه؛ اصلاً کلاسِ آموزش دعاست.🙄
✔ با اینکه فراری بود، نگفت جا میخوام.
✔ با اینکه گرسنه بود، نگفت غذا میخوام.
✔ با اینکه بیکس و تنها بود، نگفت خانواده و زن و زندگی و... میخوام.
📣 دقّت کنیم!
حضرت موسی، احتیاجاتش رو برای خدا لیست نمیکنه.📝
نمیگه فلان چیز رو میخوام، فلان چیز رو نمیخوام. اصلاً به ذهنش جهت نمیده. با کلماتش خودش رو محدود نمیکنه.❌
👌 بلکه فضایِ #دعا رو باز میگذاره، تا هر خیری، از هر کجا و هر زمان، و به هر مقدار و کیفیت، بر او بباره.😇
🍃 حضرت موسی در نهایتِ تواضع رفتار میکنه:
✔ به خدا دستور نمیده.☜
✔ برای خدا تعیین تکلیف نمیکنه.☜
✔ بلکه در برابرِ خدا، یک پذیرش تام میشه. چون خوب میدونه که، این خداست که صلاحِ کارش رو بهتر از خودش میدونه.😌
خدایی که خودش #خیر است، و جز #خیر از او صادر نمیشه.❤️
👈 پس فقط کافیه با این #خیر_مطلق یک رابطهی عاشقانه، بر اساسِ #تسلیم برقرار کنه. که اگر این اتفاق بیفته، دیگه کار تمومه، و از بهترینها برخوردار شده😍
✅️ جالبه که در همین سوره، دنبالهی داستان میبینیم که، توی همین شهری که موسی غریب هست، #خدا همه چیز بهش میده:
👈 شغل، مسکن، همسر و...
💯 موسی برای خدا تعیین تکلیف نکرد.
گفت خدایا! هرچی خودت صلاح میدونی و هرچی که #خیر هست، به من بده.
↶ امّا قرآن کریم در داستانِ حضرت یوسف میفرماید، وقتی حضرت یوسف به خواستهی زلیخا تن نداد:
🕋 لَئِن لَّمْ یَفْعَلْ مَا آمُرُهُ لَیُسْجَنَنَّ (یوسف/۳۲)
💢 زلیخا گفت: اگر آنچه را به او دستور میدهم انجام ندهد، به زندان خواهد افتاد.
🕋 قَالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَیَّ مِمَّا یَدْعُونَنِی إِلَیْهِ (یوسف/۳۳)
💢 یوسف گفت: «پروردگارا! #زندان نزد من محبوبتر است، از آنچه اینها مرا به سوی آن میخوانند.»
👈 بقیهی ماجرا رو هم میدونیم، که حضرت یوسف سالها زندانی شد.⛓
❌ حضرت یوسف در دعای خودش، برای خدا مصداق تعیین کرد. گفت خدایا من #زندان میخوام. خدا هم او رو زندانی کرد.
✅️ امّا حضرت موسی برای خدا مصداقی تعیین نکرد. نگفت خدایا چی میخوام. فقط گفت خدایا هرچی #خیر است بر من نازل کن. خدا هم همه چیز بهش داد.
🔚 نتیجهگیری:
در #دعا_کردن برای خدا تعیین تکلیف نکنیم:
👈 خدایا من فلان دختر، یا فلان پسر رو میخوام.
👈 خدایا من فلان رشته رو قبول بشم.
👈 خدایا من فلان شغل رو بتونم به دست بیارم.
👈 خدایا من فلان خونه رو بتونم بخرم.
👈 خدایا فلان کاندید رای بیاره، فلانی رای نیاره.
👈 خدایا...
همیشه در مورد هر موضوعی در زندگی که #دعا میکنیم، بگیم:
✔ خدایا! تو #خیر و صلاح ما رو در مورد این موضوع (ازدواج، شغل، تحصیل و...) بهتر میدونی،
✔ هرچی که #خیرِ ما هست، برامون رقم بزن.😌
#معارف_قرآن، #خدا، #دعا_کردن، #دعا، #خیر، #شب_قدر
🔻کانال کشکول معنوی🔻↙️
🕋 http://eitaa.com/joinchat/2471428100C37c31cf7b3 🕋
📮نشردهید،رسانه قرآن وعترت باشید📡
🌸🍃﷽🍃🌸
🔻آموزشِ دعا کردن🔻
✍ در سوره قصص، به بخشی از داستان حضرت موسی اشاره شده که:
حضرت موسی، تنهایِ تنها، با ترس و خوف از شهر فرار میکنه:👇
🕋 فَخَرَجَ مِنْهَا خَائِفًا یَتَرَقَّبُ (قصص/21)
💢 موسی از شهر خارج شد، در حالی که ترسان بود، و هر لحظه در انتظار حادثهای بود.
وقتی به شهر مَدیَن میرسه، یه گوشه تنها میشینه و دعا میکنه:👇
🕋 رَبِّ إِنِّی لِمَا أَنزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیرٌ (قصص/24)
💢 پروردگارا، به هر #خیری که تو بر من نازل کنی، محتاجم!
☝️ این دعای حضرت موسی، یک شاهکار تمامه؛ اصلاً کلاسِ آموزش دعاست.🙄
✔ با اینکه فراری بود، نگفت جا میخوام.
✔ با اینکه گرسنه بود، نگفت غذا میخوام.
✔ با اینکه بیکس و تنها بود، نگفت خانواده و زن و زندگی و... میخوام.
📣 دقّت کنیم!
حضرت موسی، احتیاجاتش رو برای خدا لیست نمیکنه.📝
نمیگه فلان چیز رو میخوام، فلان چیز رو نمیخوام. اصلاً به ذهنش جهت نمیده. با کلماتش خودش رو محدود نمیکنه.❌
👌 بلکه فضایِ #دعا رو باز میگذاره، تا هر خیری، از هر کجا و هر زمان، و به هر مقدار و کیفیت، بر او بباره.😇
🍃 حضرت موسی در نهایتِ تواضع رفتار میکنه:
✔ به خدا دستور نمیده.☜
✔ برای خدا تعیین تکلیف نمیکنه.☜
✔ بلکه در برابرِ خدا، یک پذیرش تام میشه. چون خوب میدونه که، این خداست که صلاحِ کارش رو بهتر از خودش میدونه.😌
خدایی که خودش #خیر است، و جز #خیر از او صادر نمیشه.❤️
👈 پس فقط کافیه با این #خیر_مطلق یک رابطهی عاشقانه، بر اساسِ #تسلیم برقرار کنه. که اگر این اتفاق بیفته، دیگه کار تمومه، و از بهترینها برخوردار شده😍
✅️ جالبه که در همین سوره، دنبالهی داستان میبینیم که، توی همین شهری که موسی غریب هست، #خدا همه چیز بهش میده:
👈 شغل، مسکن، همسر و...
💯 موسی برای خدا تعیین تکلیف نکرد.
گفت خدایا! هرچی خودت صلاح میدونی و هرچی که #خیر هست، به من بده.
↶ امّا قرآن کریم در داستانِ حضرت یوسف میفرماید، وقتی حضرت یوسف به خواستهی زلیخا تن نداد:
🕋 لَئِن لَّمْ یَفْعَلْ مَا آمُرُهُ لَیُسْجَنَنَّ (یوسف/32)
💢 زلیخا گفت: اگر آنچه را به او دستور میدهم انجام ندهد، به زندان خواهد افتاد.
🕋 قَالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَیَّ مِمَّا یَدْعُونَنِی إِلَیْهِ (یوسف/33)
💢 یوسف گفت: «پروردگارا! #زندان نزد من محبوبتر است، از آنچه اینها مرا به سوی آن میخوانند.»
👈 بقیهی ماجرا رو هم میدونیم، که حضرت یوسف سالها زندانی شد.⛓
❌ حضرت یوسف در دعای خودش، برای خدا مصداق تعیین کرد. گفت خدایا من #زندان میخوام. خدا هم او رو زندانی کرد.
✅️ امّا حضرت موسی برای خدا مصداقی تعیین نکرد. نگفت خدایا چی میخوام. فقط گفت خدایا هرچی #خیر است بر من نازل کن. خدا هم همه چیز بهش داد.
🔚 نتیجهگیری:
در #دعا_کردن برای خدا تعیین تکلیف نکنیم:
👈 خدایا من فلان دختر، یا فلان پسر رو میخوام.
👈 خدایا من فلان رشته رو قبول بشم.
👈 خدایا من فلان شغل رو بتونم به دست بیارم.
👈 خدایا من فلان خونه رو بتونم بخرم.
👈 خدایا فلان کاندید رای بیاره، فلانی رای نیاره.
👈 خدایا...
همیشه در مورد هر موضوعی در زندگی که #دعا میکنیم، بگیم:
✔ خدایا! تو #خیر و صلاح ما رو در مورد این موضوع (ازدواج، شغل، تحصیل و...) بهتر میدونی،
✔ هرچی که #خیرِ ما هست، برامون رقم بزن.😌
📖 #درمحضرقرآن
🔻کانال کشکول معنوی🔻↙️
🕋 @kashkoolmanavi 🕋