eitaa logo
🕋 کشکول معنوی 🕋 ▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️ #امام_زمان مذهبی
47هزار دنبال‌کننده
13.6هزار عکس
10.6هزار ویدیو
36 فایل
مجموعه کانالهای کشکول معنوی مدیریت : 👈 @mosafer_110_2 تبلیغ👇 https://eitaa.com/joinchat/2836856857C847106613b 🤝 #ترک_کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
روزی لقمان به فرزندش گفت : « از فردا یک کیسه با خودت بیاور و در آن به تعداد آدم‌هایی که دوست نداری و از آنان بدت می‌آید قرار بده » روز بعد فرزند همین کار را انجام داد و لقمان گفت : « هرجا که می‌روی این کیسه را با خود حمل کن » فرزنش بعد از چند روز خسته شد و به او شکایت برد که پیازها گندیده و بوی_تعفن گرفته است و این بوی تعفن مرا را اذیت می‌کند. لقمان پاسخ داد : « این شبیه وضعیتی است که تو دیگران را در دل نگه داری . این کینه ، قلب و دلت را فاسد می‌کند و بیشتر از همه خودت را اذیت خواهد کرد ... 👇👇👇👇👇👇👇👇 ╭─┅─🍃🌸🍃─┅─╮ 🆔➯ @kashkoolmanavi ╰─┅─🍃🌸🍃─┅─╯
از پیرمرد دانایی پرسیدند: تا بهشت چقدر راه است ؟ گفت یڪـ قدم👣 گفتند: چطور گفت: یڪ پایتان را که روی نفس شیطانی بگذارید پای دیگرتان در بهشت است🌹 پی_نوشت : اگر دل را در گرو بنهیم پاگذاشتن روی نفس شیطانی آسان می شود. به همین نیت 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 ╔══ ⚘ ═══ ⚘ ══╗  eitaa.com/joinchat/2471428100C37c31cf7b3 ╚══ ⚘ ═══ ⚘ ══╝
💠نماز می‌گزاردی یا پی جوال می‌گشتی؟! گاهی یک تلنگر کافیست تا زندگی ما را دگرگون کند،هر چند اون به ظاهر جالب نباشد اما تعمق در آن تاثیر شگرفی در پیشرفت و ترقی انسان دارد به نحویکه تصور آن حتی ممکن است قابل هضم برای بسیاری از افراد نباشد،نمونه چنین تلنگری را می توان در احوالات شیخ ابو العباس جوالیقی مطالعه نمود که درباره اش چنین نوشته اند: «وی در آغاز مردی جوال باف بود. روزی وقت عصر، با شاگرد خود حساب جوال های خویش می‌كرد و یكی از آنها در آن میان ناپدید بود. زمانی كه به نماز مشغول شد، ناگهان به خاطرش آمد كه آن جوال را به چه كسی داده است. پس از اتمام نماز، شاگرد خود را از وضع جوال گم شده آگاه ساخت. شاگرد گفت:‌ای استاد! نماز می‌گزاردی یا پی جوال می‌گشتی؟ استاد از سخن شاگرد به خود آمد و دست از دنیا كشید و به تهذیب خویش همّت گماشت تا آنكه آخر الامر در زمره اولیاء اللّه درآمد و به آن پایه رفیع نائل گردیدـ» 📚[ نشان از بی نشانها، ص 396 ] 👇👇👇 ╭─┅─🍃🌸🍃─┅─╮ 🆔➯ @kashkoolmanavi ╰─┅─🍃🌸🍃─┅─╯
💠نماز می‌گزاردی یا پی جوال می‌گشتی؟! گاهی یک تلنگر کافیست تا زندگی ما را دگرگون کند،هر چند اون به ظاهر جالب نباشد اما تعمق در آن تاثیر شگرفی در پیشرفت و ترقی انسان دارد به نحویکه تصور آن حتی ممکن است قابل هضم برای بسیاری از افراد نباشد،نمونه چنین تلنگری را می توان در احوالات شیخ ابو العباس جوالیقی مطالعه نمود که درباره اش چنین نوشته اند: «وی در آغاز مردی جوال باف بود. روزی وقت عصر، با شاگرد خود حساب جوال های خویش می‌كرد و یكی از آنها در آن میان ناپدید بود. زمانی كه به نماز مشغول شد، ناگهان به خاطرش آمد كه آن جوال را به چه كسی داده است. پس از اتمام نماز، شاگرد خود را از وضع جوال گم شده آگاه ساخت. شاگرد گفت:‌ای استاد! نماز می‌گزاردی یا پی جوال می‌گشتی؟ استاد از سخن شاگرد به خود آمد و دست از دنیا كشید و به تهذیب خویش همّت گماشت تا آنكه آخر الامر در زمره اولیاء اللّه درآمد و به آن پایه رفیع نائل گردیدـ» 📚[ نشان از بی نشانها، ص 396 ] 👇👇👇 ╭─┅─🍃🌸🍃─┅─╮ 🆔➯ @kashkoolmanavi ╰─┅─🍃🌸🍃─┅─╯
💠غرّه مشو گر ز چرخ کار تو گردد بلند مرحوم علاّمه جعفری (اعلی الله مقامه الشریف) می فرمودند: شخصی از اهالی یک روستایی آمد و گفت: آقا آیا ممکن است برای تبلیغ به روستای ما بیایی؟ در خواست ایشان به من برخورد و گفتم: خیر! سپس رفتم جلو برای خواندن نماز جماعت، گفتم :«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ -إِنَّا أَنْزَلْناهُ في لَيْلَةِ الْقَدْرِ» بقیه اش یادم رفت دوباره تکرار کردم اما باز هم بقیه اش یادم نیامد از پشت سرم همان روستایی گفت: «وَ ما أَدْراكَ ما لَيْلَةُ الْقَدْرِ» ! غرّه مشو گر ز چرخ کار تو گردد بلند زانک بلندت کند تا بتواند فکند 📚 [قدحی از معرفت 2 در باب عشق و طهارت ، دکتر سید حسن عاملی / سایت دارالارشاد ] ╭─┅─🍃🌸🍃─┅─╮ 🆔➯ @kashkoolmanavi ╰─┅─🍃🌸🍃─┅─╯
🕸 شب اول قبر آيت‌‌الله شيخ مرتضی حائری و خواب آیت الله مرعشی نجفی😱 آیت الله العظمی سید شهاب الدین مرعشی نجفی (ره) نقل می کنند : شب اول قبر آيت‌‌الله شيخ مرتضی حائری برايش نماز ليلة‌ الدّفن خواندم، همان نمازی که در بين مردم به نماز وحشت معروف است. بعدش هم يک سوره ياسين قرائت کردم و ثوابش را به روح آن عالم هديه کردم . دوستان چند شب بعد او را در عالم خواب ديدم. حواسم بود که از دنيا رفته است. کنجکاو شدم که بدانم در آن طرف مرز زندگی دنيايي چه خبر است؟! پرسيدم: آقای حائری، اوضاع‌تان چطور است؟ آقای حائری که راضی و خوشحال به نظر می آمد، رفت توی فکر و پس از چند لحظه، انگار که از گذشته‌ای دور صحبت کند شروع کرد به تعريف کردن... وقتي از خيلي مراحل گذشتيم، همين که بدن مرا در درون قبر گذاشتند، روحم به آهستگي و سبکي از بدنم خارج شد و از آن فاصله گرفت. درست مثل اينکه لباسي را از تنت درآوري. کم کم ديگر بدن خودم را از بيرون و به طور کامل مي‌ديدم. خودم هم مات و مبهوت شده بودم، اين بود که رفتم و يک گوشه‌اي نشستم و زانوي غم و تنهايي در بغل گرفتم. ناگهان متوجه شدم که از پايين پاهايم، صداهايي مي‌آيد. صداهايي رعب‌آور و وحشت‌افزا! صداهايی نامأنوس که موهايم را بر بدنم راست مي‌کرد. به زير پاهايم نگاهي انداختم. از مردمي که مرا تشيع و تدفين کرده بودند خبري نبود. بياباني بود برهوت با افقي بي‌انتها و فضايي سرد و سنگين و دو نفر داشتند از دور دست به من نزديک مي‌شدند. تمام وجودشان از آتش بود. آتشي که زبانه مي‌کشيد و مانع از آن مي‌شد که بتوانم چشمانشان را تشخيص دهم. انگار داشتند با هم حرف مي‌زدند و مرا به يکديگر نشان مي‌دادند. ترس تمام وجودم را فرا گرفت و بدنم شروع کرد به لرزيدن. خواستم جيغ بزنم ولي صدايم در نمي‌آمد. تنها دهانم باز و بسته مي‌شد و داشت نفسم بند مي‌آمد. بدجوري احساس بی کسی و غربت کردم گفتم خدايا به فريادم برس! خدايا نجاتم بده، در اينجا جز تو کسی را ندارم.... همين که اين افکار را از ذهنم گذرانيدم متوجه صدايی از پشت سرم شدم. صدايی دلنواز، آرامش ‌بخش و روح افزا و زيباتر از هر موسيقی دلنشين! سرم را که بالا کردم و به پشت سرم نگريستم، نوری را ديدم که از آن بالا بالاهای دور دست به سوی من مي‌آمد. هر چقدر آن نور به من نزديکتر مي‌شد آن دو نفر آتشين عقب‌تر و عقب‌تر مي‌رفتند تا اينکه بالاخره ناپديد گشتند. نفس راحتي کشيدم و نگاه ديگري به بالاي سرم انداختم. آقايي را ديدم از جنس نور ! نوری چشم نواز و آرامش بخش. ابهت و عظمت آقا مرا گرفته بود و نمي‌توانستم حرفي بزنم و تشکري کنم، اما خود آقا که گل لبخند بر لبان زيبايش شکوفا بود سر حرف را باز کرد و پرسيد: آقای حائری! ترسيدی ؟ من هم به حرف آمدم که: بله آقا ترسيدم، آن هم چه ترسي! هرگز در تمام عمرم تا به اين حد نترسيده بودم. اگر يک لحظه ديرتر تشريف آورده بوديد حتماً زهره ‌ترک مي‌شدم و خدا مي‌داند چه بلايي بر سر من مي‌آوردند. بعد به خودم جرأت بيشتر دادم و پرسيدم: راستي، نفرموديد که شما چه کسي هستيد. و آقا که لبخند بر لب داشت و با نگاهی سرشار از عطوفت، مهربانی و قدرشناسی به من می نگريستند فرمودند: من علی بن موسی الرّضا هستم. آقای حائری! شما ۷۰ مرتبه به زيارت من آمديد من هم ۷۰ مرتبه به بازديدت خواهم آمد، اين اولين مرتبه‌اش بود ۶۹ بار ديگر هم خواهم آمد. 🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿 🍂کانال کشکول معنوی🍂 💕join ➣ @kashkoolmanavi 💕 🔹نشر_صدقه_جاریست🔹
💟﷽ 🌷✨پیرمردی داخل حرم دستی ڪشید روی پای جوانی ڪه ڪنار او نشسته بودو گفت سواد ندارم برایم زیارتنامه میخوانی تاگوش دهم. 🌷✨جوان باڪمال میل پذیر فت و شروع ڪرد به خوانـدن زیارت نامه السَّلامُ عَلَیْکَ یا بْنَ رَسُولِ اللّهِ .... وسـلام داد به معصومیـن تا امام عسڪری(ع). 🌷✨جوان با لبخندی پرسیـد: پدرم امام زمانـت را میشناسی؟ پیرمرد جواب داد:چرا نشناسم؟ جوان گفت: پــس سلام ڪن. پیرمـرد دستش را روی سینـه اش گذاشت و گفت : السَّلامُ عَلَیْکَ یا حجة بن الحسـن العسڪری 🌷✨جوان نگاهی به پیرمرد ڪرد و لبخند زد و دست خود راروی شانه پیر مرد گذاشت وگفت: «و علیڪ السلام و رحمـة الله و برکاتة» ⚠️مبادا امـام زمـان ڪنارمان باشد و او را نشناسیم.. 🌷✨آقا سلام، باز منم، خاڪ پایتان دیوانه ای ڪه لڪ زده قلبش برایتان! در این ڪلاس سرد، حضور تو واجب است. این بار چندم است ڪه استاد غایب است؟ ❣ اَلّلهُمَّ عَجّل لِوليک الفرج❣ 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 ╔══ ⚘ ═══ ⚘ ══╗  eitaa.com/joinchat/2471428100C37c31cf7b3 ╚══ ⚘ ═══ ⚘ ══╝
💟﷽ 🌷✨پیرمردی داخل حرم دستی ڪشید روی پای جوانی ڪه ڪنار او نشسته بودو گفت سواد ندارم برایم زیارتنامه میخوانی تاگوش دهم. 🌷✨جوان باڪمال میل پذیر فت و شروع ڪرد به خوانـدن زیارت نامه السَّلامُ عَلَیْکَ یا بْنَ رَسُولِ اللّهِ .... وسـلام داد به معصومیـن تا امام عسڪری(ع). 🌷✨جوان با لبخندی پرسیـد: پدرم امام زمانـت را میشناسی؟ پیرمرد جواب داد:چرا نشناسم؟ جوان گفت: پــس سلام ڪن. پیرمـرد دستش را روی سینـه اش گذاشت و گفت : السَّلامُ عَلَیْکَ یا حجة بن الحسـن العسڪری 🌷✨جوان نگاهی به پیرمرد ڪرد و لبخند زد و دست خود راروی شانه پیر مرد گذاشت وگفت: «و علیڪ السلام و رحمـة الله و برکاتة» ⚠️مبادا امـام زمـان ڪنارمان باشد و او را نشناسیم.. 🌷✨آقا سلام، باز منم، خاڪ پایتان دیوانه ای ڪه لڪ زده قلبش برایتان! در این ڪلاس سرد، حضور تو واجب است. این بار چندم است ڪه استاد غایب است؟ ❣ اَلّلهُمَّ عَجّل لِوليک الفرج❣ 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 ╔══ ⚘ ═══ ⚘ ══╗  eitaa.com/joinchat/2471428100C37c31cf7b3 ╚══ ⚘ ═══ ⚘ ══╝
علامه سید بحر العلوم در راه سامرا به این فکر می‌کرد که چطور گریه بر سید الشهداء(علیه‌السلام) باعث آمرزش گناهان می‌شود؟ همان وقت متوجه شد که شخص عربی، سوار بر اسب به او رسید و سلام کرد بعد پرسید : "جناب سید درباره چه چیز به فکر فرو رفتهای؟ جناب سید، اگر سوالی داری بپرس شاید جوابش را بدانم" گفت: چطور میشود خدایِ متعال این همه ثواب به زائرین و گریه کنندگان حضرت سید_الشهداء (علیه‌السلام) میدهد، مثلاً در هر قدمی که در راه زیارت برمیدارند، ثواب یک حج و یک عمره در نامه عملشان مینویسند و برای یک قطره اشک گناهانشان آمرزیده میشود؟! چطورممکن است گریه برای سید الشهداء(علیه‌السلام) سبب آمرزش گناهان شود؟ سوار گفت: بگذار حکایتی را برایت بگویم. پادشاهی به همراه درباریان خود به شکار میرفت، در شکارگاه از لشکریان دور شد و آنها را گم کرد. به سختی فوق العادهای اُفتاده و بسیار گرسنه شده بود تا این که چشمش به خیمه‌ای افتاد، وارد آن خیمه شد، در آن سیاه چادر، پیر زنی را با پسرش دید. آنها در گوشه خیمه فقط یک بُز شیردهی داشتند که تنها از راه مصرف شیر این بز زندگی خود را میگذراندند. وقتی سلطان وارد شد او را نشناختند ولی به خاطر پذیرایی از مهمان، آن بز را سر بریدند و کباب کردند، چون چیز دیگری برای پذیرایی نداشتند. فردا که سلطان برگشت قصه را برای درباریان گفت و پرسید: "چطور لطف این پیرزن را جبران کنم؟" هر کسی جوابی داد. یکی گفت یک گوسفند کشته؛ شما صد برابر به او بدهید و... حرف ها که تمام شد. سلطان گفت: اگر من بخواهم مثل او لطفش را جبران کنم، باید تمام سلطنت و دارایی خودم را بدهم؛ که تازه آن وقت، مقابله به مثل کرده‌اید و بدون هیچ لطف اضافه‌ای؛ فقط محبت‌شان را جبران نموده‌اید چرا که آنها هر چه را داشتند به شما تقدیم کردند و شما هم باید آنچه دارید به آنها تقدیم کنید. ای سید بحر العلوم سیدالشهداء(علیه‌السلام) هر چه داشت از مال و منال و اهل و عیال و پسر و برادر و دختر و خواهر و سر و پیکر، همه را در راه خدا داد؛ خدا که نمی‌تواند تمام سلطنت و دارایی‌اش را به حسین(علیه‌السلام) دهد. پس تعجب ندارد که در ازای آن هرگونه ثواب و منزلتی به زائران و گریه کنندگان سید الشهداء(علیه‌السلام) بدهد... سوار این را گفت و سید بحرالعلوم در فکر فرو رفت ولی تا سربلند کرد دید هیچ کس کنارش نیست! سید با خود گفت این مرد که بود؟ چگونه از فکر من خبر داد و یکباره آمد و رفت؟ اشک می‌ریخت که امام زمان(علیه‌السلام) را دیده و نشناخته... ✍️عبقری الحسان، شیخ علی اکبر نهاوندی، ج1، ص119. ڪشکول_معنوی👇 ➠ @kashkoolmanavi
💠 فَاسْتَبِقواالْخَیرات مرحوم کافی نقل می کرد که: 💭شبی خواب بودم که نیمه های شب صدای در خانه ام بلند شد از پنجره طبقه دوم از مردی که آمده بود به در خانه ام پرسیدم که چه می خواهد؛ گفت که فردا چکی دارد و آبرویش در خطر است.می خواست کمکش کنم. 💭لباس مناسب پوشیدم و به سمت در خانه رفتم، در حین پایین آمدن از پله ها فقط در ذهن خودم گفتم: با خودت چکار کردی حاج احمد؟ نه آسایش داری و نه خواب و خوراک؛ همین. 💭رفتم با روی خوش با آن مرد حرف زدم و کارش را هم راه انداختم و آمدم خوابیدم. همان شب حضرت حجه بن الحسن (عج) را خواب دیدم... 💭فرمود: شیخ احمد حالا دیگر غر می زنی؟ اگر ناراحتی حواله کنیم مردم بروند سراغ شخص دیگری!!! 💭آنجا بود که فهمیدم که راه انداختن کار مردم و کار خیر، لطف و محبت و عنایتی است که خداوند و حضرت حجت (عج) به من دارند... 💭وقتی در دعاهایت از خدا توفیق کار خیر خواسته باشی، وقتی از حجت زمان طلب کرده باشی که حوائجش به دست تو برآورده و برطرف گردد و این را خالصانه و از روی صفای باطن خواسته باشی؛ خدا هم توفیق عمل می دهد، هرجا که باشی گره ای باز می کنی؛ ولو به جواب دادن سوال رهگذری.. 💠 نشر پست=صدقه جاریه ┈✾•┈┈••✦❀✦••┈┈•✾┈┈ ڪشکول_معنوی👇🔰 🆔️🔜 @kashkoolmanavi 🔝™ ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
06-Tavasol be hazrat Zahra.mp3
4.8M
▪️آقا به حقّ فاطمه پا در رکاب کن ای منتقم بیا که دلم سخت زخمی است عجیبی از توسل به در حرم امام رضا علیه السلام. 👇👇🇯‌🇴‌🇮‌🇳 👇👇 @KASHKOOLMANAVI
علامه امینی(رحمة الله علیه)، اهتمام خاصی به و حدیث، به‌ ویژه نهج‌البلاغه داشت. ایشان می فرمود: «هیچ آیه ای در قرآن کریم نیست که اول آن «یا أیُّهَاالَّذینَ آمَنُوا» باشد؛ مگر اینکه علی بن ابی‌ طالب(علیه السلام) سردار مخاطبان آن آیه و امیر، شریف و اول ایشان است.» علامه هر روز، وقتی برای خواندن قرآن و تأمل در آن معین کرده بود. قرآن‌ خواندن وی چون نهج‌ البلاغه، همراه با یاد امام علی(علیه السلام) بود و هرگاه به «یا أیُّهَاالَّذینَ آمَنُوا» می رسید، بیش از پیش در آن دقیق می شد تا معنای آن را به‌ درستی دریابد و (هنگامی که محصل جوانی بود) گاه از پدر فاضل خود معنای آیه را می پرسید و پدر نیز با حوصلۀ تمام، آن را تفسیر می کرد. قرآن و نهج‌البلاغه، دو کتاب گرانقدر برای این محصل جوان بود. گاه هنگام مطالعه این دو کتاب، می گریست و نم‌ نم اشک می ریخت. اشک بر گونه اش جاری می شد و چون دُری گرا‌ن‌ مایه در سینۀ وی نهان می گردید. 📙 شیخ صدوق، اعتقادات، ص۱۱۰. 📙 غلامرضا نیشابوری، سرگذشت های تلخ و شیرین قرآن، ج ۲، ص ۱۰۳. 👇👇🇯‌🇴‌🇮‌🇳 👇👇 @KASHKOOLMANAVI
‍ ‍مرحوم آیت الله مولوی قندهاری می فرمودند: يك مدتي حرم امام رضا عليه السلام می رفتم و عرض می كردم كه يابن رسول‏ الله! من مي‏ خواهم حقيقت ليلة القدر را بفهمم. در همان ایام یک بار در حين زيارت امام رضا عليه السلام حس كردم از داخل ضريح به قلب من يك مطلبی الهام شد كه «اگر می خواهی حقيقت ليلة القدر را درك كنی، مواظب چشمهايت باش» ایشان می فرمودند: من خیلی مواظبت کردم تا حدی که حتي من در آن ايام به مادرم هم نگاه نمی كردم و متوجه شده بودم كه صور افراد در چشم من نبايد بيفتد. بعد می ‏گفتند كه وقتی اين حالت غض بصر برايم ملكه شد، شب قدر آن سال که در حرم ‏امام رضا عليه السلام بودم؛ ليلة القدر و قدريّت ليلة القدر را يافتم كه قضيه از چه قرار است و غير آنچه هست که ديگران تصور می كنند. به نقل از استاد حجت الاسلام شیخ جعفر ناصری 👇👇🇯‌🇴‌🇮‌🇳 👇👇 @KASHKOOLMANAVI
🍃🍃🍃 یکی از صالحان گفت: 🛌شبی خوابیدم و عبادت ( ) به جا نیاوردم، پس شنیدم که هاتفی می گفت: 🔆آیا بندگان می خوابند و حال آنکه خداوند بهشت رضوان را بین آنان تقسیم می فرماید؟ ✳️پس هر که اضافه بخواهد، شب طولانی را با خواب، کوتاه نمی کند و به اندکی از بهشت قانع نمی شود. 📚 ارشاد القلوب، ج۲، ص۲۲-۲۱ (باب ۲۲ 👇👇🇯‌🇴‌🇮‌🇳 👇👇 @KASHKOOLMANAVI
🌹رؤیای صادقۀ ملامحمدتقی مجلسی رحمةالله علیه🌹 🍃 مرحوم مجلسى مى فرمايد که: در أوائل سنّ خود مايل بودم که بخوانم، لکن قضاء بر ذمّه من بود، به واسطه آن احتياط مى کردم. 🍃 خدمت شيخ بهائى رحمه الله عرض نمودم، فرمودند: وقت سحر نماز قضاء بخوان سيزده رکعت. لکن در نفسم چيزى بود که نافله خصوصيّت دارد... 🍃 شبى از شبها بالاى سطح خانه خود بين نوم و يقظه بودم، حضرت قبلة الْبَرِيَّة امام المسلمين حجّة الله على العالمين عجّل اللهُ فَرَجَه و سَهَّلَ مَخْرَجَه را ديدم در بازار خربزه فروشان اصفهان در جنب مسجد جامع. 🍃 با کمال شوق و شعف خدمت سراسر شرافت آن بزرگوار عاليمقدار- عليه الصّلاة و السّلام- رسيدم، و از مسائلى سؤال نمودم که از جمله آن مسائل خواندن بود که سؤال نمودم فرمودند: بخوان! 🍃 بعد عرض نمودم: يا بن رسول الله صَلَّى اللَّهُ عَليْهِ و آله هميشه دستم به شما نمى رسد! کتابى به من بدهيد که بر آن عمل نمايم! 🍃 فرمودند: برو از آقا محمّد تَاجَا کتاب بگير! گويا من مى شناختم او را. رفتم و کتاب را از او گرفتم، و مشغول به خواندن آن بودم و مى گريستم. 🍃 يک دفعه از خواب بيدار شدم، ديدم در بالاى سطح خانه خود هستم. کمال حُزن و غُصّه بر من روى داد. 🍃 در ذهنم گذشت که: محمّد تَاجَا همان شيخ بهائى است. و تاج هم از بابت رياست شريعت است. 🍃 چون صبح شد وضو گرفتم و نماز صبح خواندم. خدمت ايشان رفتم. ديدم شيخ در مَدْرَس خود با سيّد ذو الفقار علىّ جُرْفَادِقانى (گلپايگانى) مشغول به مقابله صحيفه است. 🍃 بعد از فراغ از مقابله، کيفيّت حال را عرض نمودم. فرمودند: انشاء الله به آن مطلبى که قصد داريد خواهيد رسيد... 🍃 آنگه محلّى که حضرت- عليه الصّلوة و السّلام- را در آنجا ديدم بود، از باب شوق خود را بدانجا رسانيدم؛ در آنجا ملاقات نمودم آقا حسن تَاجَا را که مى شناختم. 🍃 مرا که ديد گفت: مُلَّا محمّد تقى! من از دست طلبه ها در تنگ هستم. کتاب از من مى گيرند پس نمى دهند. بيا برويم در خانه بعضى از کتب که موقوفه مرحوم آقا قدير هست، به تو بدهم! 🍃 مرا برد. در آنجا بر دَر اطاق، در را باز نمود، گفت: هر کتابى که مى خواهى بردار! دست زدم و کتابى برداشتم. 🍃 نظر نمودم ديدم کتابى است که حضرت حجّة الله روحى فداه ديشب به من مرحمت فرموده بودند. 🍃 ديدم که صحيفه سجّاديّه است مشغول شدم به گريه و برخاستم. گفت: ديگر بردار! گفتم: همين کتاب کفايت مى کند. پس شروع نمودم در تصحيح و مقابله و تعليم مردم. 📚 «امام شناسی» ج 15 ص 50 از «شرح صحیفۀ سجّادیة» آیةالله مدرسی چهاردهی 👇👇🇯‌🇴‌🇮‌🇳 👇👇 @KASHKOOLMANAVI
🌹معجزه استغفار 🌼شخصی خدمتِ امام رضا(علیه السلام) آمد و از «خشکسالی» شکایت کرد. حضرت در بیان راهِ چاره فرمودند: «استغفار کن». 🌼شخص دیگری به پیشگاه حضرت آمد و از «فقر و ناداری» شکایت کرد. حضرتش فرمودند: «استغفار کن» 🌼فرد سومی به محضرش شرفیاب شد و از حضرت خواست تا دعایی فرماید که خداوند پسری به او عطا فرماید. حضرت، به او فرمودند: «استغفار کن» 🌼حاضران باتعجّب پرسیدند: سه نفر با سه خواسته متفاوت، خدمتِ شما آمدند و شما همه را به «استغفار» توصیه فرمودید؟! 🌼فرمود: من این توصیه را از خود نگفتم. همانا در این توصیه از کلامِ خداوند الهام گرفتم و آن گاه این آیات سوره نوح را تلاوت فرمودند: 🌼«اِستَغفروا ربَّکم اِنَّه کانَ غَفّاراً یرسِلِ السَّماءَ علیکُم مِدراراً ویمدِدکُم بِاَموال وبنین وَیجعَل لَکُم جَنّاتٍ ویجعَل لکم اَنهاراً؛ از پروردگار خود آمرزش بخواهید که او بسیار آمرزنده است؛ تا باران های مفید و پر برکت را از آسمان بر شما پیوسته دارد و شما را با مال بسیار و فرزندان متعدّد یاری رساند و باغ های خرّم و نهرهای جاری به شما عطا فرماید. 📗مجمع البیان، ذیل تفسیر آیه 12 10 سوره نوح 👇👇🇯‌🇴‌🇮‌🇳 👇👇 @KASHKOOLMANAVI
✅زنده شدن مرده توسط امام حسین(ع) ✍️يحيي‌بن‌امّ‌طويل كه از چهره‌هاي برجسته مكتب تشيّع بوده و ساليان زيادي از عمر خود را نزد حضرت سيّدالشهدا و امام زين العابدين(ع) گذرانده است نقل مي‌كند که روزي خدمت حضرت سيّدالشهدا(ع) مشرّف شدم و با حضرت در مورد مسائل ديني گفتگو مي‌كردم، ناگهان جواني كه در حال گريه و ناله بود به منزل حضرت آمد، به ايشان سلام كرد و گفت: مولاي من! لحظاتي پيش مادرم از دنيا رفت و من با مشكلي مواجه شده‌ام. حضرت فرمود: مشكلت را بازگو كن. او گفت: مادرم ثروت فراواني داشت و اجازه تصرّف در مال را به من نمي‌داد؛ و می‌گفت تا خودم چگونگي تصرف مالم را به تو بیان نکرده‌ام، حق نداري از آن استفاده نمايي و تا آخر عمر در اين مورد صحبتي نكرد و هم اكنون دارفاني را وداع گفت. حال نمي‌دانم چگونه از اين مال استفاده كنم. حضرت رو به من و آن جوان كرد و فرمود: با هم به منزل اين جوانِ مصیبت زده برويم. به همراه حضرت وارد منزل آن جوان شديم، جنازه اين مادر در وسط اتاق بود و پارچه‌اي بر روي آن كشيده شده بود. حضرت در گوشه‌ای به پروردگار عرض كرد: خدايا! اين زن را لحظاتي زنده كن تا مشكل فرزند خود را حل كند. ناگهان ديدم آن زن پارچه را از روي جسد خود برداشت و بر روي زمين نشست. ذكر شهادتين را بر زبان جاري كرد و بار ديگر به وحدانيت پروردگار و رسالت رسول‌خاتم(ص) اقرار نمود؛ سپس به اطراف خود نگاه كرد و متوجّه شد حضرت سيّدالشهدا(ع) در گوشه‌ای ايستاده است. به حضرت عرض كرد: مولاي من! چرا وارد اتاق نمي‌شويد! امام وارد اتاق شده و در گوشه‌اي نشستند و فرمودند: براي اموالت وصيّت كن، زيرا بايد به زودي به سراي باقي بازگردي. آن زن خطاب به حضرت عرض كرد: مولاي من! يك سوّم از اموالم را به شما مي‌بخشم؛ زيرا مي‌دانم شما براي مصارف شخصي خود استفاده نمي‌كنيد، بلكه اين اموال را براي پيشبرد اهداف اسلامي مصرف مي‌كنيد. از آن جايي كه فرزند ديگري ندارم، باقي اموال را به پسرم مي‌دهم؛ امّا براي استفاده از آن شرطي دارم. اگر فرزندم به شما علاقه‌مند است و مكتب شما را مي‌پذيرد، مي‌تواند از اموالم استفاده كند؛ امّا اگر با شما مخالفت كند، راضي نيستم در اموالم تصرف كند. 💥آن زن در ادامه به حضرت گفت: درخواستي از شما دارم. حضرت فرمود: چه درخواستي داری؟ آن زن عرضه داشت: بعد از مرگم، شما مرا به خاك سپرده و بر جنازه‌ام نماز بخوانيد. بعد از اين گفت‌وگو آن زن به سراي باقي شتافت و حضرت به وصاياي اين زن عمل نمود. 📚برگرفته از کتاب آئین اشک و عزا در سوگ سیدالشهدا(ع) نوشته استاد حسین انصاریان ‌‎‎‌🔻کانال کشکول معنوی🔻↙️ 🕋 @kashkoolmanavi
🌼تونیکی کن و در دجله انداز و.... ✍پیرمردی تنها و سالخورده در کنار دجله خانه ایی فقیرانه داشت و زندگی می کرد.از سر تنهایی و دلسوزی روزانه به کنار دجله می رفت و تکه نانی با خود می برد و کنار ان می نشست و تکه نان را خرد می کرد و در اب می ریخت تا غذایی برای ماهی های درون اب باشد گذشت و گذشت تا اینکه پیرمرد قصد سفر کرد و در مسیر خود باید از بیابان گذر می کرد .به دلیل پیری و سالخوردگی سفر پیرمرد به درازا کشیده شد و مرد زمانی که به بیابان رسید نه ابی داشت و نه غذایی و نه توانی برای بازگشت به خانه…..پیرمرد تمام تلاش خود را کر تا خود را به جایی برساند.اما چیزی جز صحرا و دشت خالی افتاب سوزان ندید در حالی که از گشنگی و تشنگی به زمین افتاده بود و با خدا لب به سخن گشود:پروردگارا پیرمردی تنها هستم که ازبد روز گار اینجا اسیر خاک و افتاب سوزان شده ام.ازارم به هیچکس نرسید ه و تمام تلاشم ان بوده که از هرچه داشتم به دیگران کمک کنم…خداوندا اینجا زمین گیر شده ام و نه راه پیش دارم و نه راه پس،خودت نجاتم ده و مرا از این معصیت رهایی ده.چند لحظه ایی که گذشت از دور مردی را دید که به سمت او می اید .فکر کرد که از ضعف شدید سرابی می بیند.ولی مرد لحظه به لحظه نزدیک تر می شد و پیرمرد متوجه شد که سراب نیست.مرد به پیرمرد رسید و جویای حال او شد و پیرمرد از ضعف و گرسنگی خود گفت.مرد جواب از کیف خود تکه نانی بیرون اورد و به دست پیرمرد دادو پیرمرد لحظه ایی به نان نگاه کرد و با خود اندیشید ،این همان تکه نانی است که برای ماهی ها ی دجله می ریخت و خداوند ان رادر بیابان به ان باز گرداند ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌ ‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🔻کانال کشکول معنوی🔻↙️ 🕋 @kashkoolmanavi 🕋
📚 🐄در یک روستایی گاوی داشتند که چند خانواده از شیر آن استفاده میکردند و منبع روزیِ آنها بود یک روز گاو خواست تا از کوزه بزرگی آب بخورد اما سر گاو درون کوزه گیر کرد مردم روستا اول خواستند کوزه را بشکنند اما گفتند نزد ریش سفید برویم تا شاید راه چاره بهتر ببیند. ریش سفید گفت سر گاو را ببرید، بریدند و گفتند : هنوز سر گاو در کوزه مانده! ریش سفید گفت حالا کوزه رابشکنید! وچنین کردند. ریش سفید رفت و ناراحت و غمگین در گوشه ای نشست. مردم گفتند ای ریش سفید ناراحت نباشید هم گاو و هم کوزه فدای شما. گفت من ناراحتِ گاو یا کوزه نیستم از این ناراحتم که اگر شما من را نداشتید میخواستید چگونه امورات زندگی خود را بچرخانید! حالا ما نگرانیم اگه این مسئولین دلسوز و خلاق را نداشتیم چه بلائی سرمون می آمد؟؟؟؟؟؟😑😑 👇👇🇯‌🇴‌🇮‌🇳 👇👇 🔻کانال کشکول معنوی🔻↙️ 🕋 eitaa.com/joinchat/2471428100C37c31cf7b3 🕋
4_5931691667928125948.mp3
15M
زیبایی از عنایات امام حسین علیه‌السلام به یک بانوی کربلا نرفته 🔻کانال کشکول معنوی🔻↙️ 🕋 @kashkoolmanavi 🕋
✍شخصی را قرض بسیار آمده بود. تاجری کریم را در بازار به او نشان دادند که احسان می کند. آن شخص، تاجر سخاوتمند را در بازار یافت و دید که به معامله مشغول است و بر سر ریالی چانه می زند، آن صحنه را دید پشیمان شد و بازگشت. تو را که این همه گفت وگو ست بر دَرمی، چگونه از تو توقع کند کسی کَرمی؟ تاجر چشمش به او افتاد و فهمید که برای حاجت کاری آمده است پس به دنبال او رفت و گفت با من کاری داشتی؟ شخص گفت: برای هر چه آمده بودم بیفایده بود. تاجر فهمید که برای پول آمده است. تاجر به غلامش اشاره کرد و کیسه ای سکه زر به او داد. آن شخص تعجب کرد و گفت: آن چانه زدن با آن تاجر چه بود و این بذل و بخششت چه؟ تاجر گفت: آن معامله با یک تاجر بود ولی این معامله با خدا...! در کار خیر طرف حسابم با خداست او خیلی خوش حساب است. 🔻کانال کشکول معنوی🔻↙️ 🕋 @kashkoolmanavi 🕋
4_5805176001700828023.mp3
4.63M
🏴 روضه‌ای که حضرت زهرا سلام الله علیها خریدارش شد... 🎧 عجیبی از حضور حضرت زهرا در مجالس سید‌الشهداء علیهما السلام 🔻کانال کشکول معنوی🔻↙️ 🕋 @kashkoolmanavi 🕋
📔 از حاتم پرسیدند: بخشنده تر از خود دیده ای؟ گفت:آری مردی که دارایی اش تنها دو گوسفند بود یکی را شب برایم ذبح کرد از طعم جگرش تعریف کردم صبح فردا جگر گوسفند دوم را نیز برایم کباب کرد گفتند:تو چه کردی؟ گفت: پانصدذگوسفند به اوهدیه دادم گفتند پس تو بخشنده تری گفت:نه.چون او هرچه داشت به من داد،اما من اندکی از آنچه داشتم به او دادم 🔻کانال کشکول معنوی🔻↙️ 🕋 @kashkoolmanavi 🕋
📔 از حاتم پرسیدند: بخشنده تر از خود دیده ای؟ گفت:آری مردی که دارایی اش تنها دو گوسفند بود یکی را شب برایم ذبح کرد از طعم جگرش تعریف کردم صبح فردا جگر گوسفند دوم را نیز برایم کباب کرد گفتند:تو چه کردی؟ گفت: پانصدذگوسفند به اوهدیه دادم گفتند پس تو بخشنده تری گفت:نه.چون او هرچه داشت به من داد،اما من اندکی از آنچه داشتم به او دادم •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 🔻کانال کشکول معنوی🔻↙️ 🕋 @kashkoolmanavi 🕋
📔 از حاتم پرسیدند: بخشنده تر از خود دیده ای؟ گفت:آری مردی که دارایی اش تنها دو گوسفند بود یکی را شب برایم ذبح کرد از طعم جگرش تعریف کردم صبح فردا جگر گوسفند دوم را نیز برایم کباب کرد گفتند:تو چه کردی؟ گفت: پانصدذگوسفند به اوهدیه دادم گفتند پس تو بخشنده تری گفت:نه.چون او هرچه داشت به من داد،اما من اندکی از آنچه داشتم به او دادم 🔻کانال کشکول معنوی🔻↙️ 🕋 @kashkoolmanavi 🕋