eitaa logo
🕋 کشکول معنوی 🕋 ▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️ #امام_زمان مذهبی
47.5هزار دنبال‌کننده
13.2هزار عکس
10.1هزار ویدیو
33 فایل
مجموعه کانالهای کشکول معنوی مدیریت : 👈 @mosafer_110_2 تبلیغ👇 https://eitaa.com/joinchat/2836856857C847106613b 🤝 #ترک_کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
✍️ 💠 در تاریکی و تنهایی اتاق، خشکم زده و خیره به نام عدنان، هرآنچه از او در خاطرم مانده بود، روی سرم خراب شد. حدود یک ماه پیش، در همین باغ، در همین خانه برای نخستین بار بود که او را می‌دیدم. 💠 وقتی از همین اتاق قدم به ایوان گذاشتم تا برای میهمان عمو چای ببرم که نگاه خیره و ناپاکش چشمانم را پُر کرد، طوری که نگاهم از پشت پلک‌هایم پنهان شد. کنار عمو ایستاده و پول پیش خرید بار انگور را حساب می‌کرد. عمو همیشه از روستاهای اطراف مشتری داشت و مرتب در باغ رفت و آمد می‌کردند اما این جوان را تا آن روز ندیده بودم. 💠 مردی لاغر و قدبلند، با صورتی به‌شدت سبزه که زیر خط باریکی از ریش و سبیل، تیره‌تر به نظر می‌رسید. چشمان گودرفته‌اش مثل دو تیلّه کوچک سیاه برق می‌زد و احساس می‌کردم با همین نگاه شرّش برایم چشمک می‌زند. از که همه وجودم را پوشانده بود، چند قدمی عقب‌تر ایستادم و سینی را جلو بردم تا عمو از دستم بگیرد. سرم همچنان پایین بود، اما سنگینی حضورش آزارم می‌داد که هنوز عمو سینی را از دستم نگرفته، از تله نگاه تیزش گریختم. 💠 از چهارسالگی که پدر و مادرم به جرم و به اتهام شرکت در تظاهراتی علیه اعدام شدند، من و برادرم عباس در این خانه بزرگ شده و عمو و زن‌عمو برایمان عین پدر و مادر بودند. روی همین حساب بود که تا به اتاق برگشتم، زن‌عمو مادرانه نگاهم کرد و حرف دلم را خواند :«چیه نور چشمم؟ چرا رنگت پریده؟» رنگ صورتم را نمی‌دیدم اما از پنجه چشمانی که لحظاتی پیش پرده صورتم را پاره کرده بود، خوب می‌فهمیدم حالم به هم ریخته است. زن عمو همچنان منتظر پاسخی نگاهم می‌کرد که چند قدمی جلوتر رفتم. کنارش نشستم و با صدایی گرفته اعتراض کردم :«این کیه امروز اومده؟» 💠 زن‌عمو همانطورکه به پشتی تکیه زده بود، گردن کشید تا از پنجره‌های قدی اتاق، داخل حیاط را ببیند و همزمان پاسخ داد :«پسر ابوسیفِ، مث اینکه باباش مریض شده این میاد واسه حساب کتاب.» و فهمید علت حال خرابم در همین پاسخ پنهان شده که با هوشمندی پیشنهاد داد :«نهار رو خودم براشون می‌برم عزیزم!» خجالت می‌کشیدم اعتراف کنم که در سکوتم فرو رفتم اما خوب می‌دانستم زیبایی این دختر شیعه، افسار چشمانش را آن هم مقابل عمویم، اینچنین پاره کرده است. 💠 تلخی نگاه تندش تا شب با من بود تا چند روز بعد که دوباره به سراغم آمد. صبح زود برای جمع کردن لباس‌ها به حیاط پشتی رفتم، در وزش شدید باد و گرد و خاکی که تقریباً چشمم را بسته بود، لباس‌ها را در بغلم گرفتم و به‌سرعت به سمت ساختمان برگشتم که مقابم ظاهر شد. لب پله ایوان به ظاهر به انتظار عمو نشسته بود و تا مرا دید با نگاهی که نمی‌توانست کنترلش کند، بلند شد. شال کوچکم سر و صورتم را به درستی نمی‌پوشاند که من اصلاً انتظار دیدن را در این صبح زود در حیاط‌مان نداشتم. 💠 دستانی که پر از لباس بود، بادی که شالم را بیشتر به هم می‌زد و چشمان هیزی که فرصت تماشایم را لحظه ای از دست نمی‌داد. با لبخندی زشت سلام کرد و من فقط به دنبال حفظ و بودم که با یک دست تلاش می‌کردم خودم را پشت لباس‌های در آغوشم پنهان کنم و با دست دیگر شالم را از هر طرف می‌کشیدم تا سر و صورتم را بیشتر بپوشاند. 💠 آشکارا مقابل پله ایوان ایستاده بود تا راهم را سد کرده و معطلم کند و بی‌پروا براندازم می‌کرد. در خانه خودمان اسیر هرزگی این مرد شده بودم، نه می‌توانستم کنارش بزنم نه رویش را داشتم که صدایم را بلند کنم. دیگر چاره‌ای نداشتم، به سرعت چرخیدم و با قدم‌هایی که از هم پیشی می‌گرفتند تا حیاط پشتی تقریباً دویدم و باورم نمی‌شد دنبالم بیاید! 💠 دسته لباس‌ها را روی طناب ریختم و همانطور که پشتم به صورت نحسش بود، خودم را با بند رخت و لباس‌ها مشغول کردم بلکه دست از سرم بردارد، اما دست‌بردار نبود که صدای چندش‌آورش را شنیدم :«من عدنان هستم، پسر ابوسیف. تو دختر ابوعلی هستی؟» دلم می‌خواست با همین دستانم که از عصبانیت گُر گرفته بود، آتشش بزنم و نمی‌توانستم که همه خشمم را با مچاله کردن لباس‌های روی طناب خالی می‌کردم و او همچنان زبان می‌ریخت :«امروز که داشتم میومدم اینجا، همش تو فکرت بودم! آخه دیشب خوابت رو می دیدم!» 💠 شدت طپش قلبم را دیگر نه در قفسه سینه که در همه بدنم احساس می‌کردم و این کابوس تمامی نداشت که با نجاستی که از چاه دهانش بیرون می‌ریخت، حالم را به هم زد :«دیشب تو خوابم خیلی قشنگ بودی، اما امروز که دوباره دیدمت، از تو خوابم قشنگتری!» نزدیک شدنش را از پشت سر به‌وضوح حس می‌کردم که نفسم در سینه بند آمد... ✍️نویسنده: -------------------------- ڪشکول_معنوی👇🔰 🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
🔰🔰🔰🔰🔰 😍 🎬 💢 هیچ کتابی در جهان به قرآن وجود ندارد دانشمندان غربی و حتی مسیحی به بزرگی آن اعتراف کرده‌اند . 💢 فیلسوف معروف فرانسوی می گوید در کتابخانه من هزاران جلد کتاب سیاسی اجتماعی ادبی و ... وجود دارد که هر کدام را بیشتر از یکبار نخوانده‌ام؛ اما یک جلد کتاب هست که همیشه من است و هر وقت خسته می‌شوم و می‌خواهم درهایی از معانی و کمال به رویم باز شود آن را مطالعه می‌کنم این کتاب کتاب آسمانی مسلمانان است. 〽️ همچنین شاعر و نویسنده معروف آلمانی می‌گوید: «سالیان دراز کشیشان از خدا بی خبر را از پی بردن به حقایق قرآن مقدس و عظمت آورنده آن دور نگه داشته اند اما هر قدر که ما قدم درجاده علم و دانش نهادینه و پرده تعصب را دریدیم از متن احکام مقدس بهت و حیرت در ما ایجاد نموده است .» ❌این ها همه تنها بخشی از دیدگاه های دانشمندان غربی درباره قرآن است که گاهی می‌بینیم آنان قرآن را بهتر از ما شناختند افسوس بر ما....😭 👇👇🇯‌🇴‌🇮‌🇳 👇👇 @KASHKOOLMANAVI
4_5947077116955724997.mp3
5.74M
💢علت کسالت در عبادت⚠️ 🎤حجت الاسلام عالی ( قسمت اول در پست های بالاتر بارگذاری شده است. ) 🔻کانال کشکول معنوی🔻↙️ 🕋 @kashkoolmanavi 🕋
🔊 : بعضیا میگن: خب حاج آقا به ما بگید چطور به رفیقای بی نمازمون بگیم که نمازبخونن❓🤔 چطور قانعشون کنیم⁉️ ✅ عزیز من، شما اصلا لازم نیست به اونها بگی بیان نماز بخونن!😊 اول ببین خودت با خوندنت چه گُلی به سر خودت زدی❕❕ خود نمازخونت رونشون بده،👌🏻👏🏻 لذتی که از نماز خوندن بردی رو نشون بده به اهل عالم؛ " اونوقت .." بزار حرف آخر رو بزنم اصلا " هرچی بی نماز تو عالم هست تقصیر نمازخوناست "🤔❓ اینکه بی نمازا نماز نمیخونن مال اینه که: به ما نمازخونا نگاه میکنن میگن: تو مثلا نماز خوندی چیکار کردی❓ چه فایده ای برات داشته❓ مثلا صورتت گل انداخته از مناجات باخدا؟❓ که بگی چه کِیفی کردی که دیگری هم بیاد؟❓ خب اینجوری میگن دیگه! اگه نگن هم اینجوری می بینن!!!😉 پیش خودشون میگن: بندگان خدا دارن خودشون رو اذیت میکنن!❌ تازه نمازنمیخونه کسی, کِيف هم میکنه. و وقتی ما میریم نماز میخونیم برای ما تاسف میخوره! میگه نگاه کن چه خودشو گرفتارکرده، اینم جزو نمازخوناست..🤕 درحالی که واقعا وقتی ما رو میبینه باید احساس حقارت کنه!👌🏻 اگه نماز وجودتو کرده باشه، "بقیه جذب میشن"👏🏻 یه قاعده ی عمومی هست اونم این که: "تا خوبها خوبتر نشوند، بدها خوب نمی شوند" چیکار کنیم همه نمازخون بشن؟🤔 *یه کاری کنید اونایی که نمازخون هستند بهتر بشن." همین! اونوقت میان بهت میگن: تو چرا اینقدر با نشاطی😊 توچرا کینه به دل نمی گیری؟؟ توچرا حسرت نمیخوری🤔 تو چرا عصبی نمیشی؟؟ تو چرا انقدر منظم و دقیق و عاطفی هستی⁉️ شما هم میگی: والا فکرکنم ... ..... 🔻کانال کشکول معنوی🔻↙️ 🕋 @kashkoolmanavi 🕋