eitaa logo
کشکول مذهبی محراب
365 دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
756 ویدیو
25 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کشکول مذهبی محراب
#سرگذشت‌ارواح‌در‌عالم‌برزخ #قسمت‌‌سیزدهم هنوز چیزی نگذشته بود که صدای پای عابری مرا به خود آورد. گو
! همچنان حرکت خود را در دل یک دشت بی‌انتها ادامه می‌دادیم؛ در حالی که گرمای طاقت‌فرسای آسمان برای لحظه‌ای قطع نمی‌شد. خستگیِ راه امانم را بریده بود، دیگر در تنم توان نمانده بود. در این هنگام صدایی را از دور شنیدم. سرم را به سمت راست دشت چرخاندم، با صحنه عجیبی مواجه شدم. صفی از افراد را دیدم که با سرعت غیر قابل تصور پهنه دشت را شکافتند و رفتند. تنها غباری از مسیر آن‌ها باقی ماند. . ◾️ از تعجب ایستادم و لحظاتی به مسیر غبار برخاسته، نگاه کردم و گفتم: این‌ها چه کسانی بودند؟! نیک گفت: این‌ها گروهی از شهیدان بودند. با شگفتی تکرار کردم: شهیدان ؟!!! گفت: آری، شهیدان. گفتم: مقصدشان کجاست؟ گفت: وادی السلام. با تعجب سرم را به سمت نیک چرخاندم و پرسیدم: وادی السلام ؟! گفت: آری. 💥 گفتم: ما مدت‌هاست که این مسافت طولانی و پررنج و محنت را بر خود هموار کرده‌ایم، تا روزی به وادی السلام برسیم؛ آنگاه تو می‌گویی، آنان با اینچنین سرعتی به سمت وادی السلام در حرکتند؟ مگر میان ما و آنان چه تفاوت است؟ نیک در حالی که لبخند بر لبانش نقش بسته بود، گفت: تو در دنیا افتان و خیزان خدا را عبادت می‌کردی و حالا نیز بایستی با سختی راه را طی کنی. تو کجا و شهیدان کجا که اولین قطره‌ای که از خونشان بر زمین می‌نشیند، تمام گناهانشان را از میان بر می‌دارد. و راه را بر ایشان هموار می‌سازد. در روز رستاخیز نیز شهیدان، جزو اولین کسانی خواهند بود که به بهشت وارد می‌شوند آن‌ها راه صد ساله دنیا را یک شبه پیمودند، حالا هم وادی بزرگ برهوت را در یک چشم بر هم زدن طی می‌کنند. . به مقام شهیدان غبطه بسیار خوردم و زیر لب زمزمه کردم: طوبی لَهُما وَ حُسنُ مَآب... از کثرت اندوه و حسرتی که بر وجودم نشسته بود، بر جای نشستم و با خود گفتم: چه مقامی! چه منزلتی! در حالیکه من مدت‌هاست در این بیابان سرگردانم و با تمام موانع و مشکلات دست به گریبانم، هنوز هم به جایی نرسیده‌ام، اما شهیدان با این سرعت خود را به مقصد می‌رسانند. براستی خوشا به حال آنان که به شهادت رفتند... اشک بر گونه‌هایم سرازیر شد و بغض گلویم را چنگ زد. چندان بلند بلند گریستم که نیک آرام به سمتم آمد، مرا دلجویی داد و تشویق به ادامه راهی کرد که بس طولانی و طاقت سوز بود... ✍ادامه دارد.. ⚜⚜❇️❇️⚜⚜ 🌍 @kashkoolmazhabimehrab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✧✸✿✧ ✧✿ ✿ 🌺✍ مرحوم نایینی می گوید: نقل است چنانچه بعد از نماز صبح، هر دو دست را بر سینه بگذارد و هفتاد مرتبه برای نورانیت قلب و گشایش امور و مهمات یا فَتّاحُ بگوید،بسیار مفید خواهد بود. 📚منبع : گوهر شب چراغ،ج1،ص195 ✿ ✧✿ ✸✧✿✸ 🌍 @kashkoolmazhabimehrab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✴️ شنبه👈4 آبان 1398 👈26 اکتبر 2019 👈27 صفر 1441 🕌 مناسبت های اسلامی و دینی. 🏴خوراندن سم به امام مجتبی علیه السلام توسط جعده ملعونه( به روایتی) ❇️روز خوبی برای. همه حوائج و خواسته هاست. ✅امور ازدواجی. ✅بنایی و ساخت و ساز. ✅مسافرت. ✅ملاقات با قاضی و پیگیری امور قضایی. ✅زراعت و کشاورزی. 👶نوزاد امروز زیبا خوشرو دوست داشتنی و عمری دراز و روزی فراوان دارد. ان شاءالله. 🚖 مسافرت خیلی خیلی خوب است. 🔭 🌗احکام نجومی. 🔘واسطه شدن بین افراد. 🔘اغاز سفر. 🔘و انجام معالجات نیک است. 💑 مباشرت و انعقاد نطفه( امشب شب یکشنبه). دستوری مبنی بر تاثیر بر فرزند وارد نشده. 💇💇‍♂ اصلاح سر و صورت طبق روایات، (سر و صورت) در این روز از ماه قمری خوب نیست . 💉💉 حجامت خون دادن فصد زالو انداختن خون_دادن یا در این روز از ماه قمری، خوب و باعث ایمنی از ترس گردد. 💅 ناخن گرفتن شنبه برای ، روز مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بیماری در انگشتان دست گردد. 👚👕دوخت و دوز. شنبه برای بریدن و دوختن، روز مناسبی نیست آن لباس تا زمانی که بر تن آن شخص باشد موجب مریضی و بیماری اوست. 🙏🏻 وقت در روز شنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۰ و بعداز اذان ظهر تا ساعت ۱۶ عصر. 📿ذکر روز شنبه : یارب العالمین ۱۰۰ مرتبه 📿 ذکر بعد از نماز صبح ۱۰۶۰ مرتبه که موجب غنی و بی نیاز شدن میگردد . 💠 ️روز شنبه طبق روایات متعلق است به (ص). سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد. 📚 منبع مطالب: تقويم همسران نوشته ی حبيب الله تقيان انتشارات حسنین قم تلفن 09032516300 0253 77 47 297 0912353 2816 📛📛📛📛📛📛📛📛 ارسال و انتقال این پست بدون ادرس و لینک گروه شرعا حرام است 📛📛📛📛📛📛📛📛 @taghvimehmsaran 🌍 @kashkoolmazhabimehrab
🕋 اوقات شرعی به افق یزد 🗓 شنبه ۴ آبان ماه ۱۳۹۸ 🕌 اذان صبح : ساعت َ۴:۴۳ 🌅طلوع آفتاب: ساعت۶:۰۴ 🕌 اذان ظهر: ساعت َ۱۱:۳۷ 🌄 غروب افتاب: ساعت َ۱۷:۰۹ 🕌 اذان مغرب: ساعت َ۱۷:۲۷ 🌃 نیمه شب شرعی: ساعت َ۲۲:۵۶ 🌍 @kashkoolmazhabimehrab
📖 #روزی_یک_صفحه_از_قرآن_کریم #صفحه ۱۲۴ 🌍 @kashkoolmazhabimehrab
📆 روزشمار : ▪️1 روز تا شهادت حضرت رسول و امام حسن علیهما السلام ▪️3 روز تا شهادت امام رضا علیه السلام ▪️8 روز تا وفات حضرت سکینه بنت الحسین علیها السلام ▪️11 روز تا شهادت امام حسن عسکری علیه السلام ▪️12 روز تا عید غدیر ثانی، آغاز امامت امام زمان عج 🌍 @kashkoolmazhabimehrab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کشکول مذهبی محراب
#سرگذشت‌ارواح‌در‌عالم‌برزخ! #قسمت‌چهاردهم همچنان حرکت خود را در دل یک دشت بی‌انتها ادامه می‌دادیم؛
💥 گردباد شهوات با اینکه راه زیادی را پس از آن پیمودیم، اما خبری از انتهای بیابان نبود. از دور، ستون سیاهی را دیدم که از پایین به زمین و از بالا به دود و آتش آسمان ختم می‌شد و در حال حرکت بود. با نزدیک شدن ستون سیاه، متوجه شدم که همانند گردبادبه دور خود می‌چرخد. با دیدن این صحنه، خود را به نیک رساندم و با ترسی که در وجودم رخنه کرده بود، پرسیدم: این ستون چیست؟ نیک گفت: این گردباد شهوات است، که چنین با سرعت عجیبی به دور خود می‌چرخد. با اضطراب گفتم: حالا دیگر، باید چه کنیم؟ نیک گفت: دست‌هایت را محکم به کمرم حلقه بزن و مراقب باش گردباد، تو را از من جدا نسازد. . رفته، رفته آن گردباد وحشتناک با آن صدای رعب آورش به ما نزدیک می‌شد و اضطراب مرا افزایش می‌داد تا اینکه در یک چشم بر هم زدن، هوا تاریک شد. . گردباد اطراف ما را فرا گرفته بود و سعی داشت ما را با خود همراه کند. نیک مانند کوه به زمین چسبیده بود و من در حالی که دستم را به دور کمر او قفل کرده بودم به سختی خود را کنترل می‌کردم. هر از گاهی صدای فریادهای نیک را می‌شنیدم که در هیاهوی گردباد فریاد می‌کشید: مواظب باش گردباد تو ار از من جدا نسازد! لحظات بسیار سختی را سپری می‌کردم و بیم آن داشتم که مبادا از نیک جدا شوم. دست‌هایم سست و گوش‌هایم از صدای گردباد سنگین شده بود. دیگر صدای نیک را نمی‌شنیدم. . ناگهان دستم از نیک جدا شد و در یک چشم به هم زدن، کیلومترها از نیک دور گشته و به بالا پرتاب شدم! چندی نگذشت که از شدت هیاهو و گرمای طاقت فرسایش از حال رفتم... وقتی چشمانم را گشودم هیکل سیاه و وحشتناک گناه را دیدم که بر بالای سرم ایستاده بود. بوی متعفنش به شدت آزارم می‌داد. . به سرعت برخاستم و چون خواستم فرار کنم دستم را محکم گرفت و به طرف خود کشید و گفت: کجا؟ کجا دوست بی‌وفای من؟ هم نشینی با نیک را بر من ترجیح می‌دهی؟ و حال آنکه در دنیا مرا نیز به همنشینی با خود برگزیده بودی. نیم نگاهی به صورت گناه افکندم، قیافه‌اش اندکی کوچک‌تر شده بود. بدون توجه به سخنانش گفتم: چه شده که لاغر و نحیف گشته‌ای؟ با ناراحتی گفت: هر چه می‌کشم از دست نیک است. با تعجب پرسیدم: از نیک؟! گفت: آری، او تو را از من جدا کرده تا با عبور دادن تو از راه‌های مشکل و طاقت فرسا باعث زجر کوتاه مدت تو شود. گفتم: خوب زجر من چه ارتباطی با ضعیف شدن تو دارد؟ پرخاشگرانه پاسخ داد: هر چه تو سختی بکشی، من کوچکتر می‌شوم و گوشت‌های بدنم ذوب می‌شود. و چنانچه تو به وادی السلام برسی دیگر اثری از من بر جای نخواهد ماند... ✍ادامه دارد... ⚜⚜❇️❇️⚜⚜ 🌍 @kashkoolmazhabimehrab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا