eitaa logo
کشکول مذهبی محراب
365 دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
896 ویدیو
221 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
💚 💚💚 💚💦💚 💚💦💦💚 💚💦💦💦💚 ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ نویســـنده: ایریــنا گفت: ڪــاش هیچ وقت از بیــروت بیرون نمی رفتیم. سرماے روسیـــه استخوان شڪــــن است. يـــولا لبخندے زد و گفت: هنوز هم دیر نشده؛ بیروت شهـــر اول شماست. می توانید همین جا بمانید. ما هم از تنهایـــے در مےآییم. سرگئـــے رو به ڪشیش پرسید: خوب پـــدر! توے تلفـــن گفتید ڪه یڪ نسخـــه ے بسیار قدیـــمــے و منحصــر به فــرد پیدا ڪرده اید... چـے بـــود ماجرایـش؟ قبــل از این ڪه ڪشیش پاســخ بدهد، ایریــنا گفت: جریانش این است ڪه آن ڪتاب، ڪم مانده بود پدرت را به ڪشتن بدهــد! دلیل ایـن ڪـه ما الان اینجاییـم در واقــع این اسـت ڪه از فــــرار ڪرده ایم. سرگئــے و یــــولا با تعجب به ڪشیش نگــاه ڪردند. سرگئـــے پرسید: مامـان چــــه مےگوید؟! چه خطــرے پیش آمده بـود؟ ماجــرا چیسـت؟ قبـل از این ڪه ؤشیش جوابش را بدهد، مـــرد راننـده با سینــے چاے نزدیڪ شد و سینــے را روے میـز گذاشت. ڪشیش فنجانــے چــاے برداشت و آن را به بینــے اش نزدیڪ ؤـرد، عطــــر آن را بوییـد و گفـت: ماجرایش مفصـــل است؛ الان حوصله ے گفتنش را نــدارم. ما مدتــے اینجا مےمانیم تا هم اوضــاع آرام شود و هم مــن درباره ے موضوع آن ڪتاب تحقیقاتم را ڪامل ڪنم. البتـــه اگر هم آن اتفــاق در مسڪو پیش نیامده بود، باز مجبــور بودم مدتــے به بیــروت بیایم و تحقیقاتــم را ادامـه بدهم. بــولا ڪه داشت فنجان هاے چــاے را روے میــز مےچید، گفت: قدمتان روے چشــم پـدر... حتما این ڪتاب قدیمــے موضوعش درباره ے من و سرگئــے است. همه خندیدند جز آنوشــا ڪه گفت: پس من چــے مــامــان؟ درباره ے مــن نیسـت؟ 🌍 @kashkoolmazhabimehrab