eitaa logo
کشکول مذهبی محراب
367 دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
896 ویدیو
206 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
⚜❣⚜ ⚜❣❣⚜ ⚜❣❣❣⚜ ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ نویســـنده: میخائیل ایوانف پنج سالہ بود ڪہ همراه پدر ڪشیشش یڪ سال قبل از مرگ مشڪوڪ استالین از مسڪو به بیروت رفت. بیشتر عمرش را زیر نظر پدرش تعلیم دیده بود و علاوه بر زبان روسے، بہ زبان هاے فرانســوے و عربــے تسلط ڪامل داشت. او پس از سال ها، در سال ۱۹۹۳ بہ مسڪو باز گشت، اما پسرش سرگئے در بیروت ماند. "ایرینا آنتونوا" همسر ڪشیش، ۶۱ سال داشت. ریز نقش و لاغر اندام بود، با صورتے ڪوچڪ و خطوط ریز در روے پیشانے و اطراف چشم هــا و موهاے شرابے ڪوتاه. آن شب پیراهن آبے با گل هاے سفید مریم پوشیده بود و داشت فنجان قہوه ے ڪشیش را هم می زد و زیر چشـــمے او را زیر نظر داشت کہ روے ڪاناپہ نشستہ بود. ڪشیش بلوز سورمہ اے آستین ڪوتــاه و بیژامہ ے آبے راه راه پوشیده بود. روزنامہ "ماسڪوفســڪے نووســتے" جلویش باز بود، اما مثل همیشہ با دقت اخبار و مقالات را نمےخواند و حواسش شش دانگ بہ ڪتابے بود ڪہ امروز بہ طور معجزه آســایے بہ دست آورده بود. ڪافے بود فردا پروفسور آستروفسڪے صحت و قدمت آن را تأیید ڪند و خودش هم فرصتے بہ دست آورد ڪہ آن را بخواند. یاد پروفسور ڪہ افتاد، روزنامہ را جمع ڪرد. ایرینــا فنجـــان قہوه بہ دست مقابلش ایستاد. با نوڪ پا پایہ ے میز عسلے ڪوچڪ را حرڪت داد و بہ ڪشیش نزدیڪ ڪرد. فنجان را روے سطح شیشہ اے آن گذاشت خودش روے مبل مقابل ڪشیش نشست. گفت: "خوب، پس اینطور... بالاخره به گنج واقعے دست یافتے!" ڪشیش گفت: "لطفا گوشے موبایلم را بدهید." ایرینا نگاهے بہ اطرافش انداخت. گوشے موبایل روے ماڪروفر در آشپزخانه بود. دست هایش را روے زانویش گذاشت و بلند شد، گوشے را برداشت و آن را بہ ڪشیش داد ڪہ دستش براے گرفتن گوشے بہ طرف او دراز شده بود. وقتے نشست، پرسید: "بہ ڪجا مےخواهے زنگ بزنے؟" ڪشیش دڪمہ ے منوے گوشے را فشرد، در حالے ڪہ دنبال شماره ے پروفسور می گشت گفت: "آستروفڪے" شماره را گرفت و موبایل را بہ گوشش چسباند. با انگشت گوشہ ے چشمش را مالید و به ایرینا نگاه ڪرد. صداے بوق قطع شد و صداے پروفسور بہ گوش رسید: "بلہ؟" ڪشیش گفت: "سلام آستروفسڪے (یــورے الڪساندرویچ)، میخائیل(رامانویچ) ایوانف هستم." - سلام پدر، شب بخیر! - شب بخیر پروفسور خبر خوبے برات دارم. - لابد پاے یڪ نسخہ خطے دیگر در میان است! - بلہ یڪ نسخہ منحصر بہ فرد ڪہ احتمالا مربوط بہ قرن ششـم است. - درست شنیدم؟ گفتے قرن ششـم؟ -بلہ گــمان مے ڪــنم تــاریخ روے ڪتــاب همــین بــود، اوراق ڪتــاب از ڪاغذ هاے پاپیروس مصرے و پوست حیوان و مقدارے هم ڪاغذ هاے رنگ و رو رفتہ ے قدیمے است. البتہ من آنقدر ذوق زده بودم ڪہ با دقت بیشترے نگاهشان نڪردم. ترسیدم آورنده ے ڪتاب بہ ارزش واقعے آن پـی ببرد. 🌍 @kashkoolmazhabimehrab
افشین شاکی شده بود،میگفت:گفتی ازعلاقه حرف نزن گفتم چشم! اما الان تا میخوام حرفی بزنم،خداحافظی میکنی میری..! هر سری یه بهانه می آوردم براش.. بهش نگفتم میخوام برای همیشه از مجازی برم،چون میترسیدم با حرفاش وسوسه ام کنه..! بالاخره موفق شدم تایم رو به یک ربع برسونم. اما با خودم اتمام حجت کردم که فردای اون روز همه حرفام رو برا افشین تایپ کنم و تمام... شروع کردم به تایپ کردن..! افشین خان از اول هم گفته بودم اینکار غلطه اما شما به حرفام گوش نکردی! من خام حرفای شما شدم،در واقع ببخشیدا نمیدونم چرا خر شدم! هم من اشتباه کردم هم شما... ما یه جورایی از اعتماد همسرامون سواستفاده کردیم! هر چند حرف خاصی بینمون نبود،تا اینکه این اواخراحساسی شدن شما باعث شد من کمی به خودم بیام! ما خطا کردیم،امیدوارم خدا از سرتقصیرات هر دومون بگذره.. من که دارم دیوونه میشم....😭 نمیدونم چطوری قراره تاوان این گناه رو پس بدم!!! حرفای روزای آخر شما باعث شد بفهمم چه گندی به زندگیم زدم..... جای شکرش باقیه جز وابستگی کاذب، علاقه ای به شما پیدا نکردم! بین من و شما یه موجود زرنگ بود! موجودی به اسم شیطان..🔥 نفر سوم رابطه ما بیکار ننشسته بود! نفسمونم قلقلک داد و ما هم از خدا خواسته افتادیم تو چاه..! سقوط کردیم میفهمید سقوط😭 اما من میخوام دوباره به زندگی برگردم حتی اگه کیوان دیر بیاد خونه.. حتی اگه مدام گیر بده و بچه بخواد! برای همیشه از مجازی میرم چون جنبه بودن تو این فضا رو نداشتم و پام بدجور لیز خورد خداحافظ برای همیشه.. منتظر جوابش نموندم،سریع همه چی رو حذف کردم.. 📵📵📵 ادامه دارد... 🌍 @kashkoolmazhabimehrab