🔹
🔹🔹
🔹🌙🔹
🔹🌙🌙🔹
🔹🌙🌙🌙🔹
❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣
✨ #قـدیـــــــس✨
#قسمت_پنجاه_و_هشتم
نویســـنده: #ابراهیم_حسن_بیگے
امــــام به او نگــاه ڪرد و پــاسخ داد:
آن ها به نــام #دیـــن سخن می گویند و خــود را پیــرو دیــن محمــــــد مے نامند.
به نام دیــن #جنایـــــت ها مےڪننــد.
آن ها به رنگ هاے گوناگـــون ظاهــر مےشوند.
از ترفنـــدهاے مختلفے استفاده مے ڪنند.
براے شڪستن شمـــا از هر پنـــاه گاهے بهـــره مے گیرنــــد و در هر #ڪمین گاهـــے شڪار شما مےنشینند.
#قلـــب هایشــــان بیمـــار و ظاهرشـــان آراسته است.
بر رفــاه و آسایــــش مـــردم #حســــد می ورزند و بر بـــلا و گرفتارے مردم می افزایند و امیـــدواران را ناامیـــد مےڪنند.
مـــدح و ستایــــش را به یڪدیگر قـــرض مے دهند.
آن ها براے هر حقــــے، باطلـــے و براي هر دلیلـــے شبهــــــه اے و براے هر زنده اے قاتلــــے و براے هر درے ڪلیدے و براے هر شبے چراغے تهیه ڪرده اند.
در آغـــاز، راه را آســان و سپـس در تنگنــاها به بن بســت مےڪشانند.
آن ها یـــاوران شیطـــان و زبانــه هاے آتشند.
پس حاڪمان خود را بشناسید و از آن ها اطاعت #نڪنیــــد!
هر چنــــد آن ها شما را #بڪشند و اســـیر و زندانــــے ڪنند.
تعــــداد افرادے ڪه به دور امـــام حلقـــه زده بودند، افزایـــش یافتـــه بـــود.
همه به جز امــــام و مالـــڪ، بر زمین نشسته بودند.
پرسش ها یڪے پس از دیگرے پرسیده مےشد و علـــے با #متانــت به آنان پاســـخ مےداد.
تا اینڪه یڪے از مـــردان میانـــسال از جا برخاست و با #بیانـــــے فصيح، علــــے را #مــــدح گفت و با شادمانے نشست.
علــــے اما با چهره اے برافروخته به او نگاه ڪرد و گفت:
آن چه را در مـــدح من گفتے خوش نداشتم و #نپسندیـــدم.
خوش نـــدارم در خاطـــر شما بگذرد ڪه من ستایـــــش را دوست دارم و خواهان #شنیدن آن مےباشم.
گاهـــے مــردم ستـــودن افـــرادے را روا مےدانند، اما مــــن از شما ميخواهم ڪه مرا با سخنــان زیبای خود #نستاییـــد تا از عهده ی وظایفــــے ڪه نسبت به خـــــدا و شمــــــا دارم برایم و حقوقــــــے را ڪه مانده است بپردازم.
پس با من آنچنــــان ڪه با پادشاهـــان سرڪـــش سخنــــے مےگویید حرف نزنید و چنان ڪه از آدم خشمگیـــــن ڪناره مےگیرند، دورے نجوییـــد و با #ظاهرســـــــازے با من رفتـــــار نڪنید و گمان مبریــــد ڪه اگر حقــــے به من پیشنهــــاد دهید یا پرسشــــے از من بپرسیـــد یا مرا سرزنـــش ڪنید.
بر من #گـــــــــران خواهد آمد.
پــــس، از گفتن ڪـــلام حـــق با مـــن با مشــورت در عدالـــت خودداری نڪنید.
من از پرسش هاے شما نخواهم رنجیــــد و به شما #آسیبــــے نخواهم رسانید.
سواري به جمع امــــام و یارانــــش نزدیڪ و همه ے نگــــاه ها متوجـــــه او شد.
سوار از اســـــب فرود آمد و رو به علے گفت:
یا امیــــر المؤمنيــــن عمــــروعــــاص و ابــــو موســے اشعـــرے و افرادے از هر دو سپــاه، براے انجام امر حکپڪمیت به منطقه ي «دومة الجندل» عازم شده اند.
باقــے مانده ے سپــاه مےپرسند تڪلیف چیست و چه بایـــد ڪنند؟
امام پاسخ داد:
به همه بگویید آماده شوند؛ بزودے صفیـــن را ترڪ مےگوییم و به ڪوفه باز مےگردیم.
بازگشــــت، اندوهناڪ بود.
چشـــم ها فروافتاده، تنهـــا خستـــه و رنجور و رنگ رخســــارها پریده و دل ها شڪسته.
هر چند اینڪ صفیـــــن در پس بود و ڪوفه در پیش، هر چند زنــــان و همســـــران و مــــادران و پدران چشـــــم انتظار بودند، اما حاصــــل چند ماه دورے از آنان، بازگشتے به بــرزخ بود؛ برزخــے پر انتظار ڪه چه خبرے از شوراے حڪمیت مےرسد، حــــق را به علـــے مے دهند یا به معاویـــه؟
🌍 @kashkoolmazhabimehrab
🔶
🔶🔶
🔶🔺🔶
🔶🔺🔺🔶
🔶🔺🔺🔺🔶
❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣
✨ #قـدیـــــــس✨
#قسمت_شصت_و_دوم
نویســـنده: #ابراهیم_حسن_بیگے
بدانیــد ڪه افراد ضعیــف و ناتـــوان، هرگز نمے تواننــد ظلــم و ستــم را دور ڪنند و حــق، جــز با #تـــلاش و #ڪوشش به دست نمےآید.
آیا ســـزاوار اسـت ڪه شعـار دهید و عمــــل #نڪنیــد؟
مــن در جنـگ با معاویــه شمــا مـردم ڪوفه را آزمــودم و اینڪ امیــد ندارم تا به ڪمڪ شما به جنـــگ شاميـــان بروم ڪه آنان در دفــــاع از #ڪــفر، از شمـــا در دفــاع از حـق مقــاوم ترند.
سخنـــان امــام، ڪوفیان را به #سڪــوت واداشت.
حال ڪه جنگ به پایـــان رسیده بود، و حڪمیت نیز گره اے نگشوده بود، مــردم در ڪوفه گرفتار زندگــے بودند و معاویـــه در شـــام سرمســت از این پیروزے، فڪر مےڪرد ڪه چگونه مےتواند ڪوفه را از چنگ علــے در آورد و بر مسند خلافت تڪیـــه زند.
***
ڪشیش از مقابـــل مجسمــه ے مریــم مقدس گذشت.
دڪمــه هاے پالتـــوے بلند مشڪے اش باز بود.
شال سبــزے روے گردنش انداختــه بود.
به آهستگے قـــدم بر مےداشت و به دو مـرد ژنده پوش ڪه جلوے در ڪلیسا ایستاده بودند، نگــاه مےڪرد.
مــردان با دیــدن او چند قدمــے جلو آمدند، با تڪان دادن سر سلام ڪردند و مردے ڪه مسن تر بود و ته ریش جو گندمــے داشت، گفت:
پــدر، ما را آندریــان ویتالیویـــج فرستاده، گفت شما ڪارمان دارید.
ڪشیش یادش آمد ڪه دیشــب به دوستش آندریـان ویتالیویچ زنگ زده و از او خواسته بود دو نفر از ڪارگران رستورانش را براے نظافت و مرتب ڪردن ڪلیسا بفرستد.
ڪشیش بــه آن دو لبـخند زد و گفت: «
بلـه!
بلـه!
با من بیابیــد.
ڪشیش ڪلید انداخت و در را باز ڪرد.
هرم گرمــاے شوفاژهاے روشــن سالن، به صورت هایشان خــورد.
ڪشیش در را بسـت، پالتویـش را در آورد و روے جالباسے ڪنار در آویخــت و رو به آن ها گفت:
مےبینید ڪه بایــد چه کار کنید؛ همه چیز به هم ریختــه است ...
بیایید جلوتـــر تا بگویــم از ڪجا باید شروع ڪرد.
مردهــا با تعجــب به محــراب به هـــم ریختــه نگاه مےڪردند.
مــرد ریش جوگندمــے گفت:
اینجا چه خبــر اسـت پــدر؟
چرا همــه چیــز به هم ریخــت است؟
🌍 @kashkoolmazhabimehrab