eitaa logo
کشکول شیخ رفیع
214 دنبال‌کننده
254 عکس
165 ویدیو
2 فایل
محمود رفیعان هستم. طلبه حوزه علمیه قم. اینجا شعر آیینی انگلیسی و خاطرات تبلیغی ام را به اشتراک می گذارم. جهت ارتباط با من @Rafian
مشاهده در ایتا
دانلود
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
زنگبتو ✅ در کلیپ های دیگر یوتیوب پیش از حرکت آن جسم هرمی شکل، داخل آن به مردم نشان داده می شود که خالی است و بلافاصله شروع به حرکت می کند.
بخش هایی از موزه طبیعی باستان کویابا عجیب ترین بخش موزه همین لباس های قبایل بدوی برزیلی است. شبیه همین لباس را برخی قبایل فعلی آفریقایی دارند.
بازدید از تصفیه خانه قدیمی شهر که تبدیل به موزه شده خاطرات برزیل (۵۷) چهارشنبه ۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
برزیلی ها حتی نمی تونند اسم رضا رو تلفظ کنند، بجاش میگند هزا 😂😳🤦‍♂
الان با یک کشیش اوانجلیک دارم صحبت می کنم. خاطرات برزیل (۵۸) در مورد ازدواج نکات جالبی گفت. گفت: ما ازدواج را باعث کامل شدن انسان می دانیم لذا برعکس کاتولیک ها ازدواج را برای کشیش و مقامات روحانی و معنوی ضروری می دانیم. به نظر ما فردی که حس پدر شدن را درک نکرده، رحمت و مهربانی خداوند را هم بخوبی درک نمی کند. امشب قراره با ایشون در هتل چند ساعتی صحبت کنم. در لینک زیر اطلاعاتی در مورد این فرقه است. https://nazerin.wordpress.com/2010/02/28/%D9%85%D8%B3%DB%8C%D8%AD%DB%8C%D8%AA-%D8%A7%D9%88%D8%A7%D9%86%D8%AC%D9%84%DB%8C%DA%A9/
بخشی از مکالمه من و آقای هجلی سخنران مذهبی اوانجلیک خاطرات برزیل (۵۹٫۱) در مورد اولین داستان انجیل و قرآن، داستان آدم و‌ حوا حکمت های این داستان بسیار است. موضوعاتی از جمله حجاب، شهوت، غذا، شیطان، زن، حقوق زن، علم در قرآن و تفاوت دیدگاه تورات به علم، و غیره شنبه، ۲۹ اردیبهشت
2.1M
خلاصه گفتگوی من با یک کشیش اونجالیک
صبح جمعه بر بام قم ✅ ساعت هشت صبح جمعه (۱۶ شهریور) یه عده در خواب ناز هستند اما عده‌ای خودشون رو به قله استان قم برف انبار رسوندند. 🔹از پسر و دختر ده ساله تا مردی ۷۲ ساله😳 در مسیر دیدم. 🔹کاش صحبت های مرد ۷۲ ساله رو ضبط میکردم و نشون می‌دادم. نمیگم شادابی و سرحالی همه ش مدیون کوهه اما مطمانا خوابیدن تا ساعت ۱۲ ظهر جمعه نشاط آور نیست. 😅 https://eitaa.com/qom_tour
کاتولیک، شاهدان یهوه و اونجالیک 🔸بخش دیگری از گفتگوی من با دوست اوانجلیک و خاطرات او از تحقیقاتش خاطرات برزیل (۵۹٫۲) 🔸می گفت: بخاطر پدر و مادرم در ابتدا کاتولیک بودم سپس به کلیسای شاهدان یهوه سر میزدم و اکنون با اوانجلیک ها هستم. اما همچنان مشتاق تحقیق هستم و حتی گاهی مسجد شما مسلمان ها می‌آیم تا حرف شما رو هم بشنوم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
محل گفتگو با کشیش اونجالیک خاطرات برزیل (۵۹٫۲) 🔸شب قبل در کنار این ساحل سد آب با اقای سیلوا گفتگو کردم. من معمولاً در گفتگوهایم با پیروان ادیان دیگر از یک مسأله مشترک اما مهم صحبت میکنم. موضوعی که در ابتدا اصلا حساسیت برانگیز نیست اما می‌تونه برای پیدا کردن مسیر درست خیلی کمک کنه. 🔸داستان آدم و حوا هم یکی از این موضوعات است که تا چند روز موضوع گفتگوی من با یک کشیش مسیحی در برزیل بود. یک شنبه، ۳۰ اردیبهشت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میگ میگ خاطرات برزیل (۵۹٫۳) پرنده مخصوص برزیل در نزدیکی سد آب https://en.m.wikipedia.org/wiki/Seriema یک شنبه، ۳۰ اردیبهشت
لانه مرغ مگس خوار
بربالین دوست بیماری عیادت رفته بودیم پیرمرد شیک و کراوات زده ای هم آنجا حضور داشت چند دقیقه بعد از ورود ما اذان مغرب گفتند آقای پیرکراواتی، باشنیدن اذان، درب کیف چرم گرانقیمتش را بازکرد وسجاده اش را درآورد و زودتر از سایرین مشغول خواندن نمازشد.!! برای من جالب بود که یک پیرمردشیک وصورت تراشیده کراواتی اینطورمقیدبه نماز اول وقت باشد بعد ازاینکه همه نمازشان راخواندند من ازاو دلیل نمازخواندن اول وقتش راپرسیدم؟ و اوهم قضیه نماز ومرحوم شیخ و رضاشاه را برایم تعریف کرد… درجوانی مدتی ازطرف سردار سپه(رضاشاه) مسئول اجرای طرح تونل کندوان درجاده چالوس بودم ازطرفی پسرم مبتلا به سرطان خون شده بود و دکترهای فرنگ هم جوابش کرده بودند و خلاصه هرلحظه منتظرمرگ بچه ام بودم.!! روزی خانمم گفت که برای شفای بچه، مشهد برویم و دست به دامن امام رضا(ع) بشویم… آنموقع من این حرفها را قبول نداشتم اما چون مادربچه خیلی مضطرب و دل شکسته بود قبول کردم… رسیدیم مشهدو بچه را بغل کردم و رفتیم وارد صحن حرم که شدیم خانمم خیلی آه و ناله وگریه میکرد… گفت برویم داخل که من امتناع کردم گفتم همینجا خوبه بچه را گرفت وگریه کنان داخل ضریح آقارفت پیرمردی توجه ام رابه خودش جلب کردکه رو زمین نشسته بود وسفره کوچکی که مقداری انجیر ونبات خرد شده درآن دیده میشد مقابلش پهن بود و مردم صف ایستاده بودند وهرکسی مشکلش را به پیرمرد میگفت و او چند انجیر یا مقداری نبات درون دستش میگذاشت و طرف خوشحال و خندان تشکرمیکرد ومیرفت.! به خودگفتم ماعجب مردم احمق وساده ای داریم پیرمرد چطورهمه رادل خوش كرده آنهم با انجیر و تکه ای نبات..!! حواسم ازخانم و پسرم پرت شده بود و تماشاگر این صحنه بودم که پيرمرد نگاهی به من انداخت و پرسید: حاضری باهم شرطی بگذاریم؟ گفتم:چه شرطی وبرای چی؟ شیخ گفت :قول بده در ازاء سلامتی و شفای پسرت یکسال نمازهای یومیه راسروقت اذان بخوانی.! متعجب شدم که او قضيه مرا ازکجا میدانست!؟ كمی فکرکردم دیدم اگرراست بگوید ارزشش را دارد… خلاصه گفتم :باشه قبوله و بااینکه تا آن زمان نماز نخوانده بودم واصلا قبول نداشتم گفتم:باشه.! همینکه گفتم قبوله آقا، دیدم سروصدای مردم بلند شد ودر ازدحام جمعیت یکدفعه دیدم پسرم از لابلای جمعیت بیرون دوید ومردم هم بدنبالش چون شفاء گرفته وخوب شده بود.!! منهم ازآن موقع طبق قول وقرارم بامرحوم “حسنعلی نخودکی” نمازم را دقیق و سروقت میخوانم.! اما روزی محل اجرای تونل کندوان مشغول کار بودیم که گفتندسردارسپه جهت بازدید درراهه و ترس واضطراب عجیبی همه جارا گرفت چرا که شوخی نبود رضاشاه خیلی جدی وقاطع برخورد میکرد.! درحال تماشای حرکت کاروان شاه بودیم که اذان ظهرشد مردد بودم بروم نمازم را بخوانم یا صبرکنم بعداز بازدیدشاه نمازم را بخوانم چون به خودم قول داده بودم وبه آن پایبند بودم اول وضو گرفتم وایستادم به نماز.. رکعت سوم نمازم سایه رضاشاه را کنارم دیدم و خیلی ترسیده بودم..!! اگرعصبانی میشدیاعمل منو توهین تلقی میکرد کارم تمام بود… نمازم که تمام شد بلندشدم دیدم درست پشت سرم ایستاده، لذا عذرخواهی کردم وگفتم : قربان درخدمتگذاری حاضرم شرمنده ام اگروقت شما تلف شد و… رضاشاه هم پرسید :مهندس همیشه نماز اول وقت میخوانی!؟ گفتم : قربان ازوقتی پسرم شفا گرفت نماز میخوانم چون درحرم امام رضا(ع)شرط کردم رضاشاه نگاهی به همراهانش کرد وبا چوب تعلیمی محکم به یکی زد وگفت: مردیکه پدرسوخته، کسیکه بچه مریضش رو امام رضا شفابده، ونماز اول وقت بخوانه دزد و عوضی نمیشه.! اونیکه دزده تو پدرسوخته هستی نه این مرد.! بعدها متوجه شدم،آن شخص زیرآب منو زده بود و رضاشاه آمده بود همانجا کارم را یکسره کند اما نمازخواندن من، نظرش راعوض کرده بود و جانم را خریده بود.!! ازآن تاریخ دیگرهرجا که باشم اول وقت نمازم را میخوانم و به روح مرحوم”حسنعلی نخودکی” فاتحه و درود میفرستم…. (خاطره مهندس گرایلی سازنده تونل کندوان)