⭕️ گر پدر نیست تفنگ پدری هست هنوز
آقای حناچی @pirouzhanachi و شرکا برای زدودن نام شهید باید از روی نعش تمام فرزندان شهید این مرزوبوم رد بشید.
#کوچه_شهید
👤 میرمَهنا
💠 به توییتر انقلابی بپیوندید:
https://eitaa.com/twtenghelabi
⭕️ توجیه الغلط غلط آخر!
حذف عنوان زیبنده شهید از نام کوچههابه بهانه های واهی، اقدامی ضدانقلابی است که بیانگر خیانت و یا جهالت مسئولان #شهرداری و #شورای_شهر است و توجیه این اقدام غلط، اشتباه فاحش دیگری است که نیروهای انقلاب و مردم شهید داده آن را بر نمی تابند.
#کوچه_شهید
👤 سیدمحمد حسینی
💠 به توییتر انقلابی بپیوندید:
⭕️ تمام ماجرای نوه دخترباز و قمارباز عسگراولادی دروغ در اومد و فردی که به نام #بهادر_عسگراولادی معرفی شد، Georges Choucair لبنانیه.
این وسط بازهم عرصه خوبی برای شانتاژ اغراض سیاسی و بغض به انقلاب ایجادشد!
حالا باید ببینم بازم تو جلسات سوادرسانهای و عدالتخواهی اسم صباآذرپیک میاد؟!؟
2pic 👤 Hani Hashami - هانی هاشمی 🏴
💠 به توییتر انقلابی بپیوندید:
⭕️ در این 40 سال حتی یک روز هم تحریم #دارو نبوده ایم اما از سال 90 به بعد وقتی در بازار دارو اخلال شد، جریان خاصی مدعی شد این مشکل به خاطر تحریمها بوده و راهی جز توافق و امتیاز دادن نداریم!
چه فرصت خوبی است تا با محاکمه شبنم نعمت زاده و باندش مقصر کمبود دارو در این چند سال مشخص شود
👤 امیرحسین ثابتی
💠 به توییتر انقلابی بپیوندید:
9.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
انتشار صوت سردار قاسم سلیمانی در جمع لشکر ۴۱ ثارالله برای اولین بار
انقلاب بدون حسین (ع) محکوم به شکست است.
@Bisimchimedia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بیش از چند روز است که کارگران #هپکو بصورت مسالمتآمیز تجمع کردهاند و تمام حرفشان این است که سهامداری این شرکت تعیین تکلیف شود!
آقای روحانی حتما باید چند نفر کشته بشن تا شما صدای این کارگران را بشنوید؟!
با خصوصیسازی هپکو را نابود کردید چرا فکری بحال نامعلوم هپکو نمیکنید؟!
@Bisimchimedia
🔴 چه کماند عبرتپذیرندگان
✍🏻 #سرمقاله روزنامه #صبحنو
🔺 «روسایجمهور ایران و فرانسه در پی حفظ برجام هستند.» این را رئیس سازمان انرژی اتمی گفته است. آقای رییسجمهور که در اوایل دهه 80 دبیر شورای عالی امنیت ملی بود و مسوولیت پرونده هستهای کشور را برعهده داشت و خاطرات و دیدگاههای آن روزهایش را در قالب کتابی با عنوان «امنیت ملی و دیپلماسی هستهای» هم منتشر کرده، 14 سال روایتی متفاوت از امروز دارد؛ از نقشی که فرانسویها و اروپاییها در پرونده هستهای ایران داشتند.
🔹او به وضوح از این موضوع صحبت میکند که اروپاییها بدون همراهی آمریکاییها ضرب و زوری برای پیشبرد رایزنی با ایران ندارند. روحانی حتی در این کتاب مطلب عبرتآموزی را از سفیر وقت فرانسه در تهران نقل میکند که اروپا محتاج همراهی آمریکاست و بدون چراغسبز آمریکا، عملاً اتفاقی نخواهد افتاد.
🔹آقای سفیر حتی صریحاً این را به دبیر وقت شورای عالی امنیت ملی میگوید که مسوولان اروپایی در حرف چیز دیگری میگویند و مدعی استقلال از آمریکا هستند؛ واقعیت اما عکس این ماجراست و آنها نیازمند همراهی آمریکاییها هستند.
🔺این اعتراف صریح را بگذارید مقابل دل و قلوه دادنهای امروز دستگاه دیپلماسی کشور با طرف فرانسوی تا مشخص شود در شرایطی که آمریکا در نهایت تخاصم به میلیونها ایرانی به کار خود مشغول است، دستگاه دیپلماسی کشور دخیل حفظ روح و جسم برجام را به ضریح چه امامزادهای بسته است!
💢 کاش حداقل به تجربه تاریخی خود بها میدادید آقای رییسجمهور!
✅ به افسران بپیوندید:
🔴 تکلیف خیس خاطره هامان چه می شود؟
✍🏻 #حامد_عسکری
🔹چهار سالم بود . محرم ها با مادرم می رفتیم روضه خانه خوشروها ؛ یک خانه با معماری قاجاری. منبر وسط قسمت زنانه بود . دور تا دور منبر زن ها می نشستند و همه طبیعتا با چادرهای مشکی . سید میرفت روی پله دوم منبر مینشست و تمام مدت با چشم بسته حرف میزد. من از حرفهای سید هیچ نمیفهمیدم و مدام چشم می گرداندم تا ببینم پیرمرد چایگردان کی به ما میرسد . به من که میرسید مینشستم. خم میشد یک سینی مربعی برنجی کهنه با یک قندان کوچک که فقط سه حبه قند تویش جا میشد و یک غنچه گل محمدی تزئینش بود میگذاشت جلویم . قندها را میانداختم توی چای و داغی چای حلشان میکرد . بعد هم میزدم و نوبت مادرم بود که چای را در نعلبکی بریزد و جرعه جرعه به کامم بنشاند.
🔸آقا که میرفت توی روضه، همه زن ها چادرهاشان را میکشیدند روی صورتشان و پرهیجانترین صحنه چهارسالگیام گر میگرفت. یک همهمه غریبی از خیمه خانه خوشروها شروع میشد و میرفت توی عرش؛ همان جایی که سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است . این صحنه سوررئال ترین صحنه عمرم بود . چهارسالگی من میایستاد و همه زنها نشسته بودند و من زل میزدم به این رشته کوههای کوچولوی سیاه که گویی متراکم و فشرده از زمین روییده بودند و با زلزله کلمههای روضه سید، تکان میخوردند و جلو و عقب میرفتند.
🔹یک وقتهایی هم در خانه خوشروها خوابم میبرد و چادرم میشد خیمهای که سایهاش روی شیطنت به خواب رفتهام میافتاد . یک وقتهایی پلک وا میکردم و میدیدم روی شانه مادرم در تاریکی زیر چادر ، انگار عقب عقب راه میرفتم و همه چیز از پشت سرم در میآمد و در پرسپکتیو مقابلم کوچک می شد . کاشوب در تمامی ذرات عالم است ...
هشت سالم بود . هر صبح اول بوی نفت می خزید زیر پره بینی ام و مغزم هشیار می شد که نیم ساعت دیگر باید بیدار شوی . بعد صدای سوت و جوش سماور نفتی صوراسرافیل بود برای من و برادر و خواهرهایم برای شروع یک روز دیگر مدرسه . من معمولا با همان بوی نفت بیدار میشدم ؛ ولی دوست داشتم مادرم دست روی صورتم بکشد و یک حامدجان بگوید و دلم ضعف برود و بعد بگویم چشم بیدارم. یک لقمه نان و پنیر یا نیمروی خشک و برشته شده جلویم بخزاند و بعد راهی مدرسه ام کند.
🔺آن روزها بم ما جولانگاه کاروان های قاچاق مواد مخدر بود. ماشین لخت میکردند، بچه میدزدیدند، آدم گروگان میبردند و هزار ذنب لایغفر دیگر... یک وقتهایی که سوز هوا زیاد بود یا خبر نا امنیای چیزی در بم میپیچید، صبحها میآمد مرا برساند مدرسه. تا مدرسهمان راهی نبود که تاکسی و سرویس بخواهد . پیاده میرفتیم. بال چادرش را وا می کرد من میرفتم زیر چادرش و راه میافتادیم سمت مدرسه و وای که چه تجربه مهیبی بود.
🔹یک لایه چادر مشکی می شد امنترین اتاق ضد گلوله جهان و آرامشی نجیب می خزید زیر پوست هشت سالگی ام. گاهی چادرش ضخیم بود و هیچ نمی دیدم و با کلماتش هدایت می شدم ؛ فقط می گفت جوی آب است یا سنگ است یا جدول است، تا مدرسه صدا می شنیدم و بوی مادرم که توی مشامم هوریز میکرد . گاهی هم چادر نازک تری انتخاب می کرد و میشد سایههایی گنگ و مواج را دید و فکر را به هزار سمت و سو برد . زن حواسش به غرورم بود . صد دویست متری مدرسه که میرسیدیم، به مردانگیام احترام میگذاشت، بال چادرش را وا میکرد و من دوباره پلک میگشودم به دنیای ترسناک و کیف میکردم از این که این قدر من را بلد است. من آزادی نمیخواهم که با یوسف به زندانم... .
🔸37سالهام . سیو هفت سالگیام توی روزنامه کار میکند . عینک می زند. کتاب می خواند. قسط دارد و شلوغی مترو رنجش میدهد. سی و هفت سالگیام از شما چه پنهان یک چادر مادر از سالهای هشت سالگیام را آورده تهران یک وقتهایی که خیلی دلش بگیرد، شمد میکند رویش و میخزد زیر گلهای حالا بور شده اش و آرام اشک می ریزد.
🔺برای منی که چادر مادرش دژ محکم و استواری بوده که پناه همه دلشورههایش بوده، حالا سختش است در همین روزهای سی و هفت سالگی ببیند زنی(تو بخوان دختر یک وزیر که 30 سال است وزیر است) که تا پیش از این به دوربین (بی چادر و البته با حجاب)لبخندهالیوودی میزده، به دلیل چنگ زدن به بیت المال و فساد مالی و ربا و ... به چنگ قانون افتاده و حالا که در جلوی دوربین ها و دادگاه و قاضی باید راجع به این 185 میلیارد تومان به مردم توضیح بدهد، چادر مشکی سر کرده و رویش را گرفته مثل همان زن های نجیب و عاشق خانه خوشروها...
💢 شما که همه چیز دارید! شما که در ناز و #نعمتزاده شده اید ! ما دلمان به همین خاطرات خوش است. خاطرات ما را مسخره نکنید خانم.
✅ به افسران بپیوندید: