eitaa logo
❤ایــســتـگـاه مــطـالـعـه❤
78 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
230 ویدیو
5 فایل
زمان رفتنی است...با مطالعه کتاب زمان را ماندگار کنیم.
مشاهده در ایتا
دانلود
📚برشی از یک کتاب: از ابتدای انقلاب بیشتر اعضای شورای فرماندهی سپاه و از همه بیشتر خود من، چه در زندان و چه بعد از زندان، یا در جریان پیروزی انقلاب و ورود حضرت امام سابقه درگیری هایی را با منافقین داشتیم و آن ها را کاملا می شناختیم. من در این مدت تا توانستم از نفاق آن ها مسئولان مملکت را با خبر کنم، هر چند زمان برد، به خصوص تا وقتی که آقای لاهوتی نماینده امام در سپاه و پسر سومش وحید، از اعضای اصلی منافقین بود. ما آن موقع که هنوز درگیری ها شروع نشده بود، هر چه منافق می گرفتیم، آقای لاهوتی اصرار می کرد که آزادشان کنیم. حتی برای نقل و انتقال اسلحه و مهمات از سربرگ و مهر سپاه استفاده می کرد. کار اطلاعاتی خوبی روی آن ها شده بود؛ هم روی آن ها، هم روی توده ای ها. از افتخارات بزرگ سپاه ریشه کن کردن حزب توده است. من خودم در زندان با محمد علی عمویی، از سران اصلی حزب توده، صحبت کردم. گفت: شاه با همه قدرتش سی درصد ما را کشف کرد، ولی شما همه ما را یک شبه کشف کردید و ریشه ما را کندید. این کار دقیقا برای چریک های فدایی و منافقین هم انجام شد. منبع: کتاب برای تاریخ می گویم؛ جلد اول؛ ص 180 و 181 🥀کانال ایستگاه مطالعه🥀 https://eitaa.com/katab313
📚برشی از یک کتاب: بعد از انفجار حزب، که خود من هم قرار بود به آنجا بروم و اتفاقی نرفتم، با مسئله ی نفوذی ها روبه رو بودیم. تا اینکه ماجرای نخست وزیری و شهادت عزیزانمان، رجایی و باهنر، اتفاق افتاد. از کسانی که از انفجار نخست وزیری جان سالم به درد برد، مرحوم یوسف کلاهدوز بود، که یک ماه بعد در حادثه سقوط هواپیما شهید شد. ایشان از افرادی بودند که بر بی توجهی به نفوذی ها و کنترل نکردن افراد معترض بودند. او می گفت: باید نیرویی مسئول و جوابگوی حفظ امنیت شخصیت ها و مسئولان باشد. زمانی که سپهبد قرنی ترور شد، آقای محمد غرضی فرمانده عملیات سپاه بود. به او گفتم: باید از فردا برای همه شخصیت ها محافظ بگذاریم. ایشان توجهی نکرد. منبع: کتاب برای تاریخ می گویم؛ جلد اول؛ ص 182 🥀کانال ایستگاه مطالعه🥀 https://eitaa.com/katab313
📚برشی از یک کتاب: ایشان را در شورای بعدی انتخاب نکردیم. تا اینکه ابوشریف فرمانده عملیات شد. من خودم در پادگان خلیج دست به کار شدم. ماشین ها را ضد گلوله کردم، و به اصرار برای آقای خامنه ای، شهید بهشتی، آقای رفسنجانی و شخصیت های دیگر محافظ گذاشتم. بعد از حادثه انفجار نخست وزیری، من و محسن رضایی همان شب خدمت آقای هاشمی رفسنجانی رفتیم و از ایشان خواستیم که امنیت مجلس، ریاست جمهوری و نخست وزیری و همه اماکن حساس را به سپاه بدهد. قرار شد تصمیم گیری بکنند. ما روی این مسئله خیلی اصرار کردیم و آقای هاشمی هم با ما موافق بود که بعد به فاصله کمی حفاظت این مراکز را به ما تحویل دادند. منبع: کتاب برای تاریخ می گویم، جلد اول، ص 182 🥀کانال ایستگاه مطالعه🥀 https://eitaa.com/katab313
📚برشی از یک کتاب: دو نفر در نزدیک شدن سپاه و ارتش سهم زیادی داشتند؛ یکی شهید کلاهدوز و دیگری شهید صیاد شیرازی. شاید صیاد شیرازی بیشتر از شهید کلاهدوز در این اقدام نقش داشت. من از اول انقلاب، که درجه سرگردی داشت، با او آشنا بودم. جوانی بود انقلابی، متدین، امام زمانی، و امامی که با بچه های سپاه می جوشید. وقتی ایشان در کردستان تصادف کرد، راننده خودم را با یک آمبولانس به آنجا فرستادم، که تا مدت ها بعد از معالجه در خدمت ایشان بود. منبع: کتاب برای تاریخ می گویم؛ جلد اول؛ ص 183 🥀کانال ایستگاه مطالعه🥀 https://eitaa.com/katab313
📚برشی از یک کتاب: من همیشه این نقش را داشتم که بین سپاه و ارتش را انسجام بخشم. وقتی به جبهه می رفتم، خیلی روی این مسئله کار می کردم. به خصوص اینکه من در سپاه مسن تر و در واقع پیر سپاه بودم. جوان تر از من ده سال با من فاصله سنی داشت. برادر محسن چهارده سال و کلاهدوز هم هشت سال از من جوان تر بود. من موقع انقلاب 38 سال داشتم. بنابراین، منویات امام را می فهمیدم و می دانستم که: 1) ارتش باید بماند 2) باید ما با هم باشیم. این دو اصل برکات زیادی داشت. بنی صدر نتوانست از این مسئله سو استفاده کند و با درایت امام و مجلس حذف شد. از آن به بعد بود که صحنه جنگ عوض شد. منبع: برای تاریخ می گویم؛ جلد اول؛ ص 185 🥀کانال ایستگاه مطالعه🥀 https://eitaa.com/katab313
📚برشی از یک کتاب: چند ماه پس از شروع جنگ، تقریبا اواخر سال 1359 برای خرید اسلحه و مهمات، به کره رفتم. بعد از سفر اقای هاشمی، دیگر سالی دو سه مرتبه به آنجا سفر می کردم. سفر خیلی خوبی بود. در ان سفر آقای کیم ایل سونگ رهبر فقید کره در مذاکره با اقای هاشمی گفت: من در این گوشه، در ته دنیا هستم و تا قبل از انقلاب اسلامی، هیچ چیز از اسلام نمی دانستم. حالا می دانم که هم اسلام چیز خوبی است، هم رهبر شما آدم ممتازی است. پرسیدیم: چرا؟ گفت: ما اینجا با کمک همه ی دنیای کمونیست، با امریکا درگیر شدیم. خیلی که ادعا بکنیم، یک لگد به ساق پای امریکا زدیم؛ ولی شما آن طرف دنیا قلب آمریکا را هدف قرار دادید و تیرتان چنان به هدف خورده که ما اینجا در پوست خودمان نمی گنجیم. منبع: کتاب برای تاریخ می گویم، جلد اول، ص 186 🥀کانال ایستگاه مطالعه🥀 https://eitaa.com/katab313
📚برشی از یک کتاب: بعد آقای هاشمی پیشنهاد کرد که فرصت اختصاص دهند و راجع به اسلام مطالعه کنند. کیم ایل سونگ از این پیشنهاد استقبال کرد و گفت: من آماده ام. یادم است، همان جا آقای هاشمی به چند نفر از اعضای هیئت گفت: بهترین کار این است که ما تعدادی از کتاب های آقای مطهری را به زبان کره ای ترجمه بکنیم و برای ایشان بفرستیم. چون این کار نظامی نبود، من پیگیری نکردم. ولی می دانم کسی این کار را انجام داد. به طور کلی سفر موفقی بود. آقای هاشمی بازدیدهای خوبی داشت و ما همراهشان بودیم. از ایشان در حد بالاترین شخصیت در کره استقبال شد. در آن سفر لازم نبود صحبت خرید بشود. ما را بردند و همه ی کارخانه هایشان را، که در دل کوه ساخته بودند، نشانمان دادند. منبع: کتاب برای تاریخ می گویم، جلد اول، ص 186 و 187 🥀کانال ایستگاه مطالعه🥀 https://eitaa.com/katab313
📚برشی از کتاب: من وقتی شروع به خرید اسلحه کردم، اول جلوی یک حرکت غلط را گرفتم. آن حرکت این بود که برادران ارتشی ابتدا لیستی از احتیاجات را منتشر می کردند. من دیدم که ما داریم در عمل به دنیا می گوییم که ما این چیزها را می خواهیم و به ما بدهید. ٔبنابراین با ارتش جلسه گذاشتیم. چهار "چ" من معروف به چهار"چ" حاج محسن بود. این "چ "ها چه هستند؟ چه دارید؟ چقدر دارید؟ چند می دهید؟ چطور می دهید؟ یعنی چه کار دارید ما چه چیزی می خواهیم، ما همه چیز می خواهیم. شما بگو چه دارید، چقدر دارید،چند می دهید، و چطور می دهید. منبع: کتاب برای تاریخ می گویم؛ جلد اول؛ ص 188 🥀کانال ایستگاه مطالعه🥀 https://eitaa.com/katab313
📚برشی از یک کتاب: هم در محاصره اقتصادی بودیم، هم در تحریم نظامی کامل. من، بعد از شروع جنگ، در سفر دوم یا سوم به سوریه، به ملاقات حافظ اسد رفتم و از ایشان کمک خواستم. به او گفتم که ما الان در محاصره ی کامل نظامی- اقتصادی هستیم. برای خرید آنچه نیاز داریم با مشکل مواجهیم. بر فرض، اگر از جاهایی که به ما می فروشند، خرید کنیم، نمی توانیم آن ها را به ایران حمل کنیم، مخصوصا آنکه مشکل هوایی هم داریم. حافظ اسد موافقت کرد. من در فرودگاه دمشق انبار بزرگی داشتم. هر چه لازم بود اعم از قطعات مورد نیاز و هر چه می خواستیم از همه جای دنیا می خریدیم و داخل آن انبار می گذاشتیم. بعد یک هواپیما از تهران می فرستادیم؛ آن ها را بار می زد و می آورد. منبع: کتاب برای تاریخ می گویم، جلد اول، ص 191 و 192 🥀کانال ایستگاه مطالعه🥀 https://eitaa.com/katab313
📚برشی از یک کتاب: وقتی در سپاه شروع به کار کردیم، اول می رفتیم از این طرف و آن طرف هر چه ماشین مانده و وامانده و از کار افتاده بود آوردیم و تعمیر کردیم. تعدادی از ماشین های ساواک را هم تعمیر کردیم و به کار گرفتیم. بعد سری اول ماشین هایی که برای نقاط دور دست خریدیم خودروهای آهو و سیمرغ، ساخت داخل، بود؛ ماشین های خیلی خشک و سنگینی بودند. یادم است روزی یکی از این وانت تویوتاها را در خیابان دیدم و به فکر افتادم چند تا از آن ها را برای سپاه بخرم. به دبی رفتم. نماینده تویوتا در دبی آقایی بود به نام الفطیم که الان از ثروتمندان بزرگ دبی است. با او رفیق شدم و اولین پارتی، سیصد دستگاه وانت تویوتا از او خریدم و آوردم. سال 1359؛ و بعد از شروع جنگ این تویوتاها را که در جبهه ها توزیع کردیم، به همه درد خورد و شد وسیله سازمانی ما. یعنی روی آن مینی کاتیوشا می گذاشتند، خمپاره 60 می گذاشتند؛ منبع اب؛ منبع سوخت؛ همه چیز روی آن می گذاشتند. منبع: کتاب برای تاریخ می گویم، جلد اول؛ ص 194 و 195 🥀کانال ایستگاه مطالعه🥀 https://eitaa.com/katab313
📚برشی از یک کتاب: یکی از حماقت های بزرگ و محاسبه غلط چپی ها مسئله آمل بود. آن ها فکر می کردند با این حرکت می توانند آمل را بگیرند و جاده تهران را ببندند، بعد به طرف بقیه نقاط مازندران بروند و یک کاری بکنند. البته،می دانید که این حرکت در زمانی اتفاق افتاده که همه توجه ها به جنگ بوده و خود نیروهای مازندران در جبهه بودند. یکی از استان هایی که در جنگ واقعا خوش درخشید و خودش صاحب لشکر شد مازندران بود. منبع: کتاب برای تاریخ می گویم، جلد اول، ص 198 🥀کانال ایستگاه مطالعه🥀 https://eitaa.com/katab313
📚برشی از یک کتاب: حماقت آن ها بود که فکر نکردند ارتش زمان شاه، که قوی تر از آن ها بود و در مقابل مردم بی سلاح نتواست کاری بکند، حالا با مردمی که همه سلاح دارند، چه کار می توانند بکنند؟ من دهم بهمن به آمل رفتم. واقعا تعجب کردم که آن ها همه از کوه و جنگل به طرف شهر سرازیر شدند که چه کار بکنند؟ چه کسی را بگیرند؟ کجا را بگیرند؟ به محض اینکه آن ها وارد می شوند، همه مردم، معلم، محصل، کاسب، بر سرشان می ریزند و عده ای از آن ها را می کشند و عده ای را دستگیر می کنند. این حرکت کاملا از طرف چریک های فدایی بود. از آن به بعد، اصلا خط آن ها دیگر کور شد. این واقعا یکی از لطف های خدا بود، چون از قوای سپاه آمل بیشتر از ده درصد داخل شهر نبود. ما نیرو و امکانات فرستادیم، ولی وقتی رسیدند قضیه تمام شده بود. ضد انقلاب یکی از مفتضحانه ترین شکست ها را خورد. منبع: کتاب برای تاریخ می گویم؛ جلد اول؛ ص 199 🥀کانال ایستگاه مطالعه🥀 https://eitaa.com/katab313
📚برشی از یک کتاب: جنگی این چنینی با اکثریت نیروی مردمی جنگ ارزانی نیست. یعنی وقتی یک بسیجی به جبهه می آید، بسته به میلش، زمانی را برای خودش تنظیم کرده، یا مثلا یک معلم چهار ماه مرخصی گرفته، کاسب سه ماه برای جنگیدن وقت گذاشته، آن محصل و اداری هم زمان محدودی می ماند و بر می گردد. حالا وقتی بسیجی وارد گردان می شود، به ما به عنوان لجستیک، می گویند که چهار صد بسیجی به گردان آمده، پس چهار صد سری تجهیزات انفرادی از ما می خواهند: کلاه آهنی، لباس، پوتین، اسلحه و همه چیز. وقتی این را با نیروی سرباز مقایسه می کنید، سرباز از وقتی وارد آموزشی می شود به او جیره ای برای دو سال می دهند. ولی بسیجی ما چی؟ زمانی که وقتش تمام می شد، دیگر چیزی به ما نمی داد. می گفت یادگار جنگ است و با خودش می برد. حتی بعضی ها تفنگ هایشان را هم می بردند. منبع: کتاب برای تاریخ می گویم، جلد اول، ص 202 🥀کانال ایستگاه مطالعه🥀 https://eitaa.com/katab313
📚برشی از یک کتاب: در اعزام بعدی اسلحه را با خودش می آورد ولی تا اعزام بعدی این اسلحه پیش خودش می ماند. منظورم این است ک ما هر چه به بسیجی می دادیم، دیگر به دست ما بر نمی گشت که به نیروی دیگر بدهیم. در عین حال به جرئت می توان گفت که عامل پیروزی ما نیروهای مردمی بودند. ولی تدارک آن ها کار مشکلی بود. یادم هست یک روز با اعضای شورای فرماندهی در جبهه نشسته بودیم. به آن ها می گفتم که ببینید فرق بین ما و واحدهای دیگر این است که در اینجا اگر خیلی از واحدها کار نکنند، هیچ کس نمی فهمد و به هیچ کس هم بر نمی خورد، ولی من اگر یک روز دیر از خواب بلند شوم، صدای دو هزار نفر در می آید. صبحانه، ناهار و شام و آب و دوا و همه چیز را باید برایشان مهیا می کردیم. منبع: کتاب برای تاریخ می گویم؛ جلد اول؛ ص 202 و 203 🥀کانال ایستگاه مطالعه🥀 https://eitaa.com/katab313
📚برشی از یک کتاب: شیوه فرماندهی برادر رضایی این بود که خودش با اطلاعات عملیاتش می رفت منطقه عملیاتی را انتخاب می کرد. فرمانده لشکرها را می خواست. استعدادها را می سنجید. وقتی به تصمیم گیری می رسید مرا می خواست یا پیش من می آمد و می گفت که می خواهیم در این منطقه با این استعداد عملیات بکنیم و این امکانات را می خواهیم. من هم ، بعد از برنامه ریزی برایشان فراهم می کردم. به همین دلیل بعضی ها به من جنگ افروز می گفتند، چون هر چه محسن برای عملیات می خواست، من تهیه می کردم و در اختیارشان می گذاشتم. منبع: کتاب برای تاریخ می گویم؛ جلد اول؛ ص 203 و 204 🥀کانال ایستگاه مطالعه🥀 https://eitaa.com/katab313
📚برشی از یک کتاب: از عملیات فتح المبین، همراه با حضور چشمگیر مردم در قالب بسیج، کمک های مردمی به جبهه ها بسیار زیاد شد و اصناف بازاری نیز دائما کامیون های تدارکات را راهی جبهه می کردند. این کمک ها و کاروان ها آن قدر برای من مهم بود که ستاد کمک های مردمی را در مسجد امام بازار سازمان دادیم. اصناف بازار شاید قبل از عملیات فتح المبین دستگاه کمک به جبهه درست کرده بودند، اما از فتح المبین ارتباط ما با اصناف نزدیک تر شد. قبلا هر صنفی خودش اجناسی را جمع می کرد و به جبهه می برد. ما به روسای اصناف گفتیم که وقتی می خواهید برای کمک به جبهه کالا تهیه کنید، بیایید از ما بپرسید تا ما نیازهای مهم جنگ را به شما بگوییم. سیستمی خود جوش برقرار شده بود که سیستم بدی هم نبود. هر شهری لشکر خودش را پشتیبانی می کرد. یعنی اصفهانی ها لشکرهای 8 نجف و 14 امام حسین را پشتیبانی می کردند و مازندرانی ها لشکر 25 کربلا را. وظیفه ما هم پشتیبانی از همه بود. منبع: کتاب برای تاریخ می گویم؛ جلد اول؛ ص 204 🥀کانال ایستگاه مطالعه🥀 https://eitaa.com/katab313
📚برشی از یک کتاب: من از افرادی بودم که در روابط با لیبی نقش تعیین کننده داشتم. معمولا هر که از لیبی می آمد و می خواست به ملاقات مقام ها برود با من می رفت. آن موقع، قذافی راجع به قیمت نفت نظری داشت. او پیشنهاد می کرد که ایران و لیبی، به طور مشترک از عربستان بخواهند که قیمت نفت را نشکند و به آن ها بگویند که اگر شما بخواهید قیمت را بشکنید، ما نفت نمی فروشیم. قذافی پیشنهاد می کرد که ما به شما کمک می کنیم تا قیمت نفت نشکند. آقای هاشمی هم گفتند: طرح را بدهید، ما بررسی می کنیم. منبع: کتاب برای تاریخ می گویم، جلد اول، ص 207 🥀کانال ایستگاه مطالعه🥀 https://eitaa.com/katab313
📚برشی از یک کتاب: من رفیقی داشتم به نام حاج احمد قمر دوست که اخیرا به رحمت خدا رفت. آن موقع جوانی بود ورزشکار و چهار شانه که در پیروزی انقلاب کنار ما بود و در کار انقلاب خیلی به ما کمک می کرد. در کارهای دیگر هم دست خیر داشت. مثلا یک روز به بیمارستان معلولان رفتم، دیدم وضع آنجا بسیار خراب است. وقتی به حاج احمد قمر دوست گفتم، همه جای بیمارستان را نوسازی و سنگ کرد. در دوران جنگ هم خودش و دو پسرش دائم در جبهه بودند. یک روز در پادگان خلیج نشسته بودم. آقای قمر دوست نزد من آمد و گفت که می خواهم در جای خلوتی با شما مشورت بکنم. او گفت که آقای قطب زاده به من پول داده تا برایش اسلحه تهیه بکنم. منبع: کتاب برای تاریخ می گویم؛ جلد اول؛ ص 208 🥀کانال ایستگاه مطالعه🥀 https://eitaa.com/katab313
📚برشی از یک کتاب: تقریبا دو ماه قبل از دستگیری آن ها بود. من آقای قمر دوست را بردم و به اطلاعات سپاه وصل کردم. آن ها خیلی خوب این قضیه را اداره کردند؛ مثلا ده تا اسلحه به او دادند و گفتند: ببر به قطب زاده بده و بگو بقیه اش را بعدا می آورم. یک بار هم گفتند: برو بقیه پول اسلحه را از او بگیر. برنامه طوری مدیریت شده بود که قطب زاده اصلا شک نکرد؛ یعنی توسط قمر دوست کاملا توی دل آن ها رفتیم. منبع: کتاب برای تاریخ می گویم؛ جلد اول؛ ص 208 🥀کانال ایستگاه مطالعه🥀 https://eitaa.com/katab313
📚 برشی از یک کتاب: مرحوم قمر دوست، بعد از اعدام قطب زاده نزد من آمدند و گفتند: به نظر شما، من گناه نکردم؟ گفتم: تو با این کار بالاترین ثواب را بردی، چون این ها، بلاخره مشکلی برای مردم درست می کردند، هر چند کاری نمی توانستند بکنند. 17 فروردین 1361، صادق قطب زاده به اتهام اقدام برای کودتا بازداشت شد. گروهی با نام نیما به قصد قتل حضرت امام و براندازی رهبری اقدام کرده بودند. اقای شریعتمداری هم از او حمایت می کرد و برای اجرای این کار پول داده بود. منبع: کتاب برای تاریخ می گویم؛ جلد اول؛ ص 207 الی 209 🥀کانال ایستگاه مطالعه🥀 https://eitaa.com/katab313
📚 برشی از یک کتاب: آقای سید حسن معینی که اخیرا فوت کرده اند آدم بسیار شریفی بود. منزل ایشان روبه روی مدرسه علوی بود و غذای امام را در منزلش می پخت و به مدرسه می آورد. امام ایشان را قبول داشت. آقای معینی ، نجف آبادی بود و آقای منتظری هر وقت به تهران می آمد به خانه ایشان می رفت. یک شب در خانه ی آقای معینی جمع شده بودیم. آقای منتظری هم بود. به او گفتم: آقای قطب زاده، تو دیگر داری پیر می شوی، چرا زن نمی گیری؟ گفت: آدم برای یک لیوان شیر نمی رود یک گاو بخرد! من بعد از انقلاب او را دیدم. با من رفیق شده بود. وقتی وزیر امور خارجه بود یک روز کمال خرازی به من گفت: قطب زاده خیلی اصرار دارد یک ناهار با تو بخورد. ناهار مفصلی به ما داد. خلاصه من همان جا در ارزیابی ام فهمیدم که این هم آدم مزخرفی است. منبع: برای تاریخ می گویم؛ جلد اول؛ ص209 🥀کانال ایستگاه مطالعه🥀 https://eitaa.com/katab313
📚برشی از یک کتاب: چهاردهم تیر ماه 1361،حاج احمد متوسلیان به همراه کاظم اخوان، سید محسن موسوی و تقی رستگار، در حالی که با اتومبیل سفارت از دمشق عازم بیروت بودند، در بیست کیلومتری بیروت، به اسارت نیروهای حزب فالانژ لبنان و سپس نظامیان اسرائیلی در آمدند. وزارت امور خارجه، تا کنون اقدام جدی در این مورد انجام نداده است. سوال صریح بنده از شما این است که، با توجه به جریان مبادله گروگان ها در طول این سال ها، آیا جناب عالی با توجه به نفوذ و سابقه ای که در این موضوع داشتید، نمی توانستید این کار را به انجام برسانید؟ روزی که آقای متوسلیان با یک فروند هواپیمای 747 بدون صندلی، پر از نیرو به فرودگاه دمشق آمد،من در دمشق بودم و از آن ها استقبال کردم و تا ساعتی که می خواست برای بازدید به جنوب لبنان برود همراهش بودم. من در سفارت کنار آقای علی اکبر محتشمی پور نشسته بودم که آقای متوسلیان به آنجا آمد، تقی رستگار هم همراهش بود. آقای سید محسن موسوی، کاردار ما در بیروت، هنوز نیامده بود. اقای متوسلیان گفت: من می خواهم به اتفاق اقای موسوی به بیروت بروم. به ایشان گفتم: نرو ایشان گفت: نه،می خواهم بروم. گفتم: حاج احمد، من اینجا فرمانده توام و به تو تکلیف می کنم نرو. گفت: خواهش می کنم این حرف را نزن. من می خواهم بروم. اجازه بدهید بروم! گفتم : من الان مصلحت نمی دانم. من اوضاع منطقه را می شناسم. گفت: برایم دعا کنید، من رفتم. منبع: کتاب برای تاریخ می گویم؛ جلد اول؛ ص226 و227 🥀کانال ایستگاه مطالعه🥀 https://eitaa.com/katab313
📚برشی از یک کتاب: رفتن همانا و گرفتار شدن همانا. تلاش بسیاری کردیم که از آن ها خبری به دست آوریم. اولین خبری که به دست آوردیم این بود که آن ها به دست گروه ایوی هبیقه و سمیر جع جع دستگیر شده اند. خبرهایی که اوایل می رسید این بود که وقتی جلوی آن ها را گرفته اند، دو نفرشان در جا کشته شده اند. ما می گفتیم اگر از بین آن ها کسی مقاومت کرده و شهید شده باشد، حتما اولی اش حاج احمد است. برای اینکه او آدم خاصی است که زیر بار زور نمی رود، ولی هیچ دلیلی پیدا نمی کردیم که آن ها شهید شده باشند. سال های اول، اتفاقا در مقطعی، یک آمریکایی را گرفته و به ایران آورده بودند. دولت سوریه به شدت فشار می آورد که ما نمی توانیم در مقابل آمریکا مقاومت بکنیم، زیرا این موضوع که این امریکایی از لبنان به سوریه و از سوریه به ایران منتقل شده، لو رفته است. حافظ اسد، با توجه به کمک هایی که به ما می کرد، اصرار داشت این شخص را پس بدهیم. من نزد حافظ اسد رفتم و گفتم: ما حاضریم این آمریکایی را با چهار اسیر خودمان مبادله کنیم. تقریبا چهار ماه طول کشید. آقای حافظ اسد همه اطلاعات امنیتی سوریه را در اختیار من گذاشت، در آنجا چند استخبارات وجود داشت: استخبارات عسگری، استخبارات مدنی، استخبارات قومی، استخبارات کل. در راس همه ان ها شخصی به نام احمد دیاب از رده های بالا بود. ایشان در ارتباط با من قرار گرفت. او بعد از چهار ماه آمد و گفت: هر چهار نفر کشته شده اند و دیگر وجود ندارند. منبع: کتاب برای تاریخ می گویم، جلد اول؛ ص 227 و 228 🥀کانال ایستگاه مطالعه🥀 https://eitaa.com/katab313
📚 برشی از یک کتاب: می خواستند اقای لاجوردی را از دادستانی انقلاب برکنار کنند. البته آن موقع موفق نشدند، اما چند سال بعد، برکنار کردند. آقای لاجوردی از رفقای اول مبارزات بود و من با ایشان نزدیک بودم؛ خیلی هم به هم علاقه داشتیم. آقای لاجوردی مجتهدی متجزی و با سواد بود و عربی را خیلی خوب می دانست. کما اینکه اقتصاد ما و فلسفه ما، اثر شهید محمد باقر صدر، را در زندان به فارسی ترجمه کردند. او کاملا مبادی اصول و آداب بود و یکی از معدود کسانی است که از آغاز تشکیل سازمان مجاهدین خلق، یعنی در همان سال های 1346 و 1347 ماهیت آن ها را شناخت. چهار نفر خیلی زود ماهیت آن ها را شناختند: امام، شهید بزرگوار آیت الله مطهری، سید اسد الله لاجوردی و حاج صادق اسلامی؛ پنجمی ندارد. من از سال 1350 با آن ها همکاری می کردم. به من سمپات صد چریک می گفتند. اگر چه عضو نشدم، بالاتر از عضو بودم و هر چه مهمات و اسلحه می خواستند فراهم می کردم. سال 1355 که به زندان افتادم، تازه فهمیدم آن ها چه کسانی هستند و از سال 1355 مخالف و دشمن آن ها شدم. منبع: کتاب برای تاریخ می گویم؛ جلد اول؛ ص 231 🥀کانال ایستگاه مطالعه🥀 https://eitaa.com/katab313
📚برشی از یک کتاب: من و لاجوردی چند وقتی با هم در زندان اوین هم بند بودیم. لاجوردی گفت: ما باید در اینجا هم با این ها(مجاهدین خلق) مبارزه کنیم. مثلا صبح که می شد به ما یک ساعت هواخوری می دادند؛ به حیاط زندان می رفتیم و می دویدیم. لاجوردی گفت: ما با آن ها نمی رویم. آن ها دور می دویدند، ما وسط آن ها، بر عکس می دویدیم. لاجوردی جلو می دوید. کمر لاجوردی را هنگام شکنجه شکسته بودند و به شدت ناراحت بود. وقتی که لاجوردی دادستان انقلاب شد، با شناخت عمیقی که از آن ها داشت، بچه های مجاهدین خلق را دعوت می کرد که در همان سالن زندان با او مباحثه کنند. شاید ده الی پانزده از من دعوت کرد که به اوین بروم و با آن ها بحث کنم. اتفاقا یکی دو ماه پیش، یکی از همان بچه ها، به نام معین فر، که حالا زندگی خوبی دارد، به دیدن من آمده بود که خلاصه خدا پدرت را بیامرزد! شما مرا روشن کردید. اصلا برخورد لاجوردی با گروه فرقان آن ها را زیر و رو کرد. حتی چند نفر از آن ها را با خودش به جبهه برد، چند نفرشان هم شهید شدند. از همان اول یعنی زمان بنی صدر علیه لاجوردی مرتب بدگویی می کردند. ایشان شهید شده و رفته؛ ولی من شهادت می دهم که ایشان حتی یک شلاق بدون حکم حاکم شرع به کسی نزد. لاجوردی در آنجا کلاس درس راه انداخته و مسئله شکنجه نیست. منبع: کتاب برای تاریخ می گویم؛ جلد اول؛ ص 231 🥀کانال ایستگاه مطالعه🥀 https://eitaa.com/katab313