eitaa logo
کانال خاطرات شهدایی.🌷🌷🌷
299 دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
2.3هزار ویدیو
57 فایل
شهدا را به خاک نسپارید به یاد بسپارید شهادت چشمه آب حیات است که شهید ازآن می نوشد و جاودانه می ماند با معرفی کردن کانال مارو دراین راه یاری کنید.....🌷🌷 https://eitaa.com/katrat👈ایدی کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
🖤 ❤️ خۅݩ تو°💔°.. روے ایݩ خآڪ ـہا ریخٺہ اَمّا°☝️° خیآݪ نَڪُݩ اے شہــید کِہ مݩ از ایݩ حآݪ‌ۅ هَوآ بۍ نَصیبمـ مݩ ـہر چہ بَر حُسِیݩـ💚 گِریہ ڪرده‌ام بآراݩ اشڪ‌ ـہآیم تآرو پُودِ🔗 چآدُرَم را آبیاري ڪرده‌اݩد حآݪا ایݩ مݩ هَستم‌وچآدُرے ڪہ حآݪ‌و هَواے شَہآدٺـ💔 دارَد حآݪا ایݩ مَݩ هستم‌وچآدُرے ڪه پَرچَمـ🏴 یآزینَبـ💚مے رویانَد••• مےبینے؟ حآݪ‌وهواۍشَهادٺـ‌💔 گِرفتہ چآدر مــݩ... 🍂اللّهمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج
خادم العباس(ع): 📚📣 قسمت نهم9⃣ اشک توی چشم هام جمع شده بود ... نمی دانستم بخندم یا گریه کنم... هیچ هدیه و سورپرایزی نمی‌توانست تا این حد خوشحالم کند... هنوز هم همین نظر را دارم: برای یک زن خوشبختی بالاتر از این نیست که همسرش دوستش در داشته باشد .... حس عجیبی داشتم.... حسی که قبلا تجربه نکرده بودم....از خدا شرم داشتم و سینا را خیلی والا میدیدم... کسی که حتی برای رسیدن به عشقش قدم غلطی برنداشته و یاری جستن از خدا را فراموش نکرده... خودم را کوچک میدیدم ... من برای رسیدن به معشوقم شتاب کردم و با یک روش نا متعارف بهش رسیدم... هرچند هنوز هم باور دارم که سینا ارزش داشت... اما حتما راه بهتری هم بود... من وارد مرحله‌ی جدیدی از زندگی شدم... با رسیدن به سینا شناخت و عشقم نسبت به خدا بیشتر و بیشتر شد... با خودم عهد بستم که رنگین را بر مبنای رضای خدا پایه ریزی کنم... مثل این بود که قرار بود در کوره آزمون و خطای زندگی وارد مرحله سختی از امتحان خدا وارد بشم.... مرحله ای که میان دو معشوق قرار بگیرم .... سخت ترین مرحله زندگی یک انسان که ایمان وعشق واقعی اش محک زده میشود... درست حدس زده بودم.... عهدی که با خودم بستم مرا به آزمون سختی کشاند... من باید میان سینا و خدا یکی را انتخاب میکردم..... ادامه دارد... 💚
💠 خدایا قرار ده مرا از شهیدان پیش روی حضرت صاحب الزمان(عج) 📖 فرازی از دعای عهد التماس دعای شهادت🌹
تبادل👇👇
خـــدا تنها اسمی است که هر کجا صدایش زدم گفت:جـــانم! هیچوقت هیچکسو جز خدا صدا نکنید. امیدوارم محتاج هیچکس جز خدا نباشید 🌟شبتون پراز نگاه مهربانش🌟
1_12519061.mp3
2.07M
💠 ✳️تغییر مقدرات الهی با مداومت بر خواندن دعای عهد... 🌸امام خمینی ره: اگر هرروز (بعد از نماز صبح) دعای عهد خواندی، مقدراتت عوض میشود...
🌼🌼بنام هستی بخش یکتا🌼🌼🌼 💝💝زیارت امام عصر(عج) 💝 💝در هر صبح گاه💝💝💝💝 💝دعای بعد از نماز صبح 💝💝 اَللّـهُمَّ بَلِّغْ مَوْلاىَ صاحِبَ الزَّمانِ صَلَواتُ اللهِ عَلَيْهِ عَنْ جَميعِ الْمُؤْمِنينَ وَالْمُؤْمِناتِ في مَشارِقِ الاَْرْضِ وَمَغارِبِها، وَبَرِّها وَبَحْرِها وَسَهْلِها وَجَبَلِها، حَيِّهِمْ وَمَيِّتِهِمْ، وَعَنْ والِدِيَّ وَوَُلَْدي وَعَنّي مِنَ الصَّلَواتِ وَالتَّحِيّاتِ زِنَةَ عَرْشِ اللهِ وَمِدادَ كَلِماتِهِ، وَمُنْتَهى رِضاهُ وَعَدَدَ ما اَحْصاهُ كِتابُهُ وأحاط بِهِ عِلْمُهُ، اَللّـهُمَّ اِنّي اُجَدِّدُ لَهُ في هذَا الْيَوْمِ وَفي كُلِّ يَوْم عَهْداً وَعَقْداً وَبَيْعَةً في رَقَبَتي اَللّـهُمَّ كَما شَرَّفْتَني بِهذَا التَّشْريفِ وَفَضَّلْتَنى بِهذِهِ الْفَضيلَةِ وَخَصَصْتَنى بِهذِهِ النِّعْمَةِ، فَصَلِّ عَلى مَوْلايَ وَسَيِّدي صاحِبِ الزَّمانِ، وَاجْعَلْني مِنْ اَنْصارِهِ وأشياعه وَالذّابّينَ عَنْهُ، وَاجْعَلْني مِنَ الْمُسْتَشْهَدينَ بَيْنَ يَدَيْهِ طائِعاً غَيْرَ مُكْرَه فِي الصَّفِّ الَّذي نَعَتَّ اَهْلَهُ في كِتابِكَ فَقُلْتَ: (صَفّاً كَاَنَّهُمْ بُنْيانٌ مَرْصوُصٌ) عَلى طاعَتِكَ وَطاعَةِ رَسُولِكَ وَآلِهِ عليهم السلام، اَللّـهُمَّ هذِهِ بَيْعَةٌ لَهُ في عُنُقي اِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ 🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 💝💝💝💝💝💝💝💝💝💝💝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید دهقان امیری: ⚘﷽⚘ یک روز با چند ورقه وارد مدرسه شد. به هر کدام از مربی‌ها یک ورقه داد که بالایش نوشته بود: «حاسبوا قبل ان تحاسبوا».📜 کمی پایین‌تر اسم چند را نوشته بود و جلوی هر کدام را خالی گذاشته بود. بعد رو کرد به مربی‌ها و گفت: «بیایید هر چند لحظه کارها مون رو بررسی کنیم و توی این بـرگه بنویسیم.📝 ببینیم خدای نکرده چند باردروغ گفتیم، غیبت چند نفر رو کردیم، تهمت و بدبینی داشتیم یا نه، کارهای خوبمون چقدر بوده.❤️ آخرِ ماه با یه نگاه به این برگه،حساب کار دستمون میاد؛ می‌فهمیم چطور بنده‌ای بودیم».📋✌️ کتــاب بحر بی ساحل، ص 96
❤️ | گاهی وقت ‌هاکه بغض دلتنگی بر دلت سنگینی می کند و دل محرمی را نمی یابی شاید اگرچشمانت را ببندی و در کنج خاکریزی از خاکریز‌های شرهانی یا شلمچه بیتوته کنی کمی آرام شوی ...
_مگو جای پــدر خالیست! 😔 فرو خور بغض معصـومانه‌ات را و مزن آتش به دلهامان! 💔 پــدر اینجاست! 💔 ببین جاریست مثل عطر صبحدم در باد! 🍃 ببین جاریست یادش در سرود و پرچم ایـران! 🇮🇷 پــدر میخواست تا تکلیف یک تاریخ را روشن کند با سرخی خونش_✍🏻 تشهّدهای او با آن شهـادتنامه کامل شد! مکتب حاج قاسم ادامه دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپ روحتما ببینید به افتخار تولد آقا ابالفضل علیه السلام 🌹🌷🙏🌷🙏
فاتح: 📣📚 🔟 قسمت دهم دو ماه از ازدواج ما میگذشت ... هر روز خدا را برای داشتن سینا شکر میکردم... از وقتی زندگی مشترک را شروع کردیم نه تنها برایم تکراری نمیشد ٬ بلکه روز به روز زیباییها ی اخلاقی و کردارش منو مجذوب خودش میکرد... ولی یک چیز مثل خوره به جانم افتاده بود... ترس از دادن سینا.... این دل‌نگرانی ها بی دلیل نبود...‌ با شروع شدن جنگ ایران و عراق قلبم گواهی داد که شاید در این همه موشک باران و تجاوز عزیزانم را از دست می دهم... سینا هم مثل بقیه جوانمردانی که داوطلبانه برای مقابله با متجاوزین آماده میشدن؛ تصمیم خودش را گرفته بود... اما منتظر رضایت من بود.. عزیزم :این یه تکلیفه !! اما تا تو راضی نشی نمیرم... می دانستم که بلاخره باید برود ... اما نمی‌توانستم راضی شوم... بهش گفتم: هیچ تضمینی نیست که برگردی!! تکلیف من چی میشه!؟ من بدون تو نفسم بند میاد.. تازه پیدات کردم... همیشه میترسیدم .... بغض نگذاشت ادامه دهم.... سینا دست هایم را گرفت... دلبندم: مزدوران شهرهای مرزی رو تصرف کردن... از هوا هم که بم بارانمون میکنن... نباید بزاریم دستشون به عزیزانمون برسه... این تکلیفه... _ مطمئن بودم که توسط تو امتحان میشم.... اطمینان هم دارم که میری... اما این که من قلبا راضی بشم یا نه امتحان سختیه.... از شدت ناراحتی بدون آب و غذا خواب رفتم... نیمه های شب از خواب بیدار شدم.... غرق در تماشای سینا اشک می ریختم.... وضو گرفتم و مشغول نماز شدم... با خدا درد کردم : خدایا! سینا هدیه ای بود که تو زندگی بهم بخشیدی... کسی که انسانیتش به حد کمال رسیده.. یادمه روزی که عهد بستم باهات زندگیمو با رضای تو بنا کنم... حالا وقتشه امتحان بشم... هر چی از تو داریم امانته... یه روز میدی یه روز هم میگیری.... من همسرمو به خودت میسپارم ... ازم راضی باش... مراقبش باش... نگیر این هدیه ای رو که بی منت بهم بخشیدی.!!!! صبح که سینا بیدار شد من یک سینی آماده کرده بودم برای بدرقه... قرآن... آب... آینه.... ولی اشک مجال نمیداد.... سینا منو درآغوش گرفت زمان یادم نیست که چه مدت روی شانه اش گریه میکردم....باورم نمی شد سینا هم اشک می ریخت ... من هم مثل همه شیر زنانی که عزیزانشان بدرقه می کردند؛ سینا را بدرقه کردم... یادمه آخرین لحظه با خنده راهش انداختم... بهش گفتم : حوریان بهشتی نکشونن ببرنت... من منتظرما!!! 💚
🕊زیارتنامه ی شهدا🕊 🌹🌱🌹🌱اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم🌹🌱🌹🌱 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
🍃🌷🍃 چهل هفته خالصانه به جمکران رفت و رسیدن به حضرت حق را طلب کرد... سربلند شد ، به معبود رسید ، شد....
✅ در روی تابلو : 🔴 جاده است ، مشغول کارند . 🔴 با دنده حرکت نکنید ، دیر رسیدن به بهتر از نرسیدن به است . ✅ سرعت از سرعت نباشد . 🔴 اگر پشتیبان نیستید دشمن را نبندید . ✅ با وارد شوید ، جاده به خون .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گویند سالیان قبل مردی در شهر خوی بود که به او تِرمان می‌گفتند . او شیرین‌عقل بود و گاهی سخنان حکیمانه‌ی عجیبی می‌گفت . روزی از او پرسیدند : « مصدق خوب است یا شاه ؟ بگو تا برای تو شامی بخریم . » ترمان گفت : « از دو تومنی که برای شام من خواهی داد ، دو ریال کنار بگذار و قفلی بخر بر لبت بزن تا سخن خطرناک نزنی !!! » مرحوم پدرم نقل می‌کرد ، در سال ۱۳۴۵ برای آزمون استخدامی معلمی از خوی قصد سفر به تبریز را داشتم . ساعت ده صبح گاراژ گیتیِ خوی رفتم و بلیط گرفتم . از پشت اتوبوسی دود سیگاری دیدم ، نزدیک رفتم دیدم ، ترمان زیرش کارتُنی گذاشته و سیگاری دود می‌کند . یک اسکناس پنج تومانی نیت کردم به او بدهم . او از کسی بدون دلیل پول نمی‌گرفت . باید دنبال دلیلی می‌گشتم تا این پول را از من بگیرد . گفتم : « ترمان ، این پنج تومان را بگیر به حساب من ناهاری بخور و دعا کن من در آزمون استخدامی قبول شوم . » ترمان از من پرسید : « ساعت چند است ؟ » گفتم : « نزدیک ده . » گفت : « ببر نیازی نیست . » خیلی تعجب کردم که این سؤال چه ربطی به پیشنهاد من داشت ؟ پرسیدم : « ترمان ، مگر ناهار دعوتی ؟ » گفت : « نه . من پول ناهارم را نزدیک ظهر می‌گیرم . الان تازه صبحانه خورده‌ام . اگر الان این پول را از تو بگیرم یا گم می‌کنم یا خرج کرده و ناهار گرسنه می‌مانم . من بارها خودم را آزموده‌ام ؛ خداوند پول ناهار مرا بعد اذان ظهر می‌دهد . » واقعا متحیر شدم . رفتم و عصر برگشتم و دنبال ترمان بودم . ترمان را پیدا کردم . پرسیدم : « ناهار کجا خوردی ؟ » گفت : « بعد اذان ظهر اتوبوس تهران رسید . جوانی از من آتش خواست سیگاری روشن کند . روشن کردم مهرم به دلش نشست و خندید ، خندیدم و با هم دوست شدیم و مرا برای ناهار به آبگوشتی دعوت کرد . » ترمانِ دیوانه ، برای پول ناهارش نمی‌ترسید ، اما بسیاری از ما چنان از آینده می‌ترسیم و وحشت داریم که انگار در آینده دنیا نابود خواهد شد ؛ جمع کردن مال زیاد و آرزوهای طولانی و دراز داریم . از آنچه که داری ، فقط آنچه که می‌خوری مال توست ، سرنوشتِ بقیه‌ی اموالِ تو ، معلوم نیست
🌹بسم رب الشهدا والصدیقین🌹 🔰 کلام شهید؛ هدف ارزشمند ما رضایت خدا و خدمت به همه ی مردم از هر قشر و مذهبی است.🌹 چه سُنی باشد و چه شیعه ،چه مسیحی باشد چه ایزدی و ...🌹 ما برای نابودی تروریسم قیام کردیم.🌹