eitaa logo
کانال خاطرات شهدایی.🌷🌷🌷
298 دنبال‌کننده
7.7هزار عکس
2.3هزار ویدیو
57 فایل
شهدا را به خاک نسپارید به یاد بسپارید شهادت چشمه آب حیات است که شهید ازآن می نوشد و جاودانه می ماند با معرفی کردن کانال مارو دراین راه یاری کنید.....🌷🌷 https://eitaa.com/katrat👈ایدی کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
👌 🍀🌺 نکات جالب 🍀🌺 🌸🍃دوست داری حافظه ات زیاد بشه❓ ۱-مسواک بزن ,۲-روزه بگیر, ۳-قرآن بخون. 🌸🍃دوست داری گوش درد و دندون درد نگیری❓ بعد از هر عطسه ای که میکنی بگو الحَمدُ لِلّهِ رَبِّ العالَمین 🌸🍃میدونی خداوند از چه چیز هایی بیزاره❓ ۱-خوابیدن بدون نیاز ۲-خوردن در حال سیری ۳-خندیدن بی جا 🌸🍃میدونی چه کسی ثواب شب زنده داران و عبادت کنندگان رو میبره❓ کسی که با میخوابه 🌸🍃دوست داری رزق و روزی ات زیاد بشه❓ ناخن هات رو روز جمعه بگیر. 🌸🍃میدونی خوابگاه شیطان کجاست ❓زیر ناخن بلند و کثیف 🌸🍃میدونی روز قیامت چه کسی رو دست بسته میارن و جاش توی دوزخه❓ هر مردی که با زن نامحرم دست بده. 🌸🍃میدونی چه کسی راه بهشت رو گم میکنه❓ کسی که وقتی نام صلی الله وعلیه واله رو میشنوه، صلوات فرستادن رو فراموش میکنه. 🌸🍃دوست داری گناه های چهل سالت محو بشه❓ هر صبح ۱۰بار بر پیامبر صلوات بفرست. �اللهم صل علی محمد و آل محمد...لااله الاالله... محمدرسول الله...
ازاَنَس‌بن‌مالک روایت شده است که فرمودند : ای مردم کدام یک ازشما میخواهد که 😍 کند؟ گفتند یا رسول الله همه ما ، سپس این دستور نماز را به آنها سفارش کردند.👇 نماز یکشنبه ذی القعده نمازی و که در یکی از روزهای یکشنبه ماه ذی القعده خوانده می شود. فضائل بسیاری از جمله 👇 😍 و 😍 برای آن در روایات آمده است. برای خواندن این نماز لازم است در یکی از یکشنبه‌های ماه ذی القعده کرده و برای نماز بگیرد (یا قبل از غسل وضو بگیرد) و سپس دو نماز دو رکعتی مانند نماز صبح به نیت نماز یکشنبه ماه ذی القعده به جای آورد که 🌹در هر رکعت 👇 و و و خوانده می‌شود🌹 و پس از ، کرده (گفتن ذکری مانند اَستَغفِرُ اللهَ و اَتوبُ إلیه) و آنگاه ذکر 🌸لَاحَوْلَ‌وَلَاقُوَّةَاِلّٰابِاللهِ‌الْعَلِیِّ‌الْعَظِیمْ🌸 رابگوید. و در پایان چنین دعا کند: 🙏«یا عَزِیزُ یا غَفَّارُ اغْفِرْ لِی ذُنُوبِی وَ ذُنُوبَ جَمِیعِ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ فَإِنَّهُ لَا یغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلَّا أَنْتَ»🙏 😍😍😍 💐برای این نماز ثواب زیادی ذکر شده از جمله اینکه : هر که این نماز را به جا آورد: توبه‌ او مقبول و گناهانش آمرزیده شود، دشمنان او در روز قیامت از او راضی شوند، با ایمان می‌میرد، دین و ایمانش از وی گرفته نمی‌شود؛ قبرش گشاده و نورانی شده و والدینش از او راضی گردند؛ مغفرت شامل حال والدین او و ذریه او گردد؛ توسعه رزق پیدا کند؛ ملک الموت با او در وقت مردن مدارا کند؛ به آسانی جان دهد و... 💐زمان اصلی خواندن این نماز یکشنبه ماه ذی القعده است و طبق روایت بدون انجام غسل آن به قصد رجا خوانده شود 🙏🙏محتاج دعای خیر شما عزیزان هستیم
رزمنده‌ فضای مجازی ... سه تاچیز که دست میگیری حتما وضو بگیر: 🔹قرآن 🔹مفاتیح 🔹موبایل رزمنده‌ای که در فضای سایبر و مجازی می‌جنگی! برای فشردن کلیدها و دکمه‌های کامپیوتر و موبایلت بگیر! و با نیت مطلب بنویس بدان که تو مصداق "و ما رمیت اذ رمیت" هستی... حسین_یکتا
🌹🍃🌹🍃🌹 ✅کلام علما و بزرگان✅ 🔹✨✨🔹 💢 نور است و دوام طهارت، تو را به عالم قدس ارتقا دهد. ✍۱_ قلم اول علامه حسن زاده آملی؛ 🔹هر صبح که برای کار بر می خیزید، بگیرید، بعد از آن نوزده بار «بسم الله الرحمن الرحیم» را به عدد حروف این آیه مبارکه تلاوت کنید تا آن #«وضو» تطهیرتان کند و آن «بسم اللّه» آفات و بلیّات و شعله های اشتغالات جهنمی دنیا را از شما دور نماید. 🔸 بدان که نور است و دوام طهارت، تو را به عالم قدس ارتقا دهد و این دستور عظیم النفع، نزد اهلش مجرب است. 📗رساله لقاء اللّه. 🔹ابن خلّكان در شرح حال شيخ رييس نقل كرده است كه: هرگاه مسأله اى بر وى دشوار مى شد، مى گرفت و به مسجد جامع مى رفت و نماز مى گزارد و خداى عزّوجلّ را مى خواند كه آن را بر وى آسان گرداند و آن در بسته را به روى او بگشايد. 📗نور على نور. 🌹🍃🌹🍃🌹 ۲_قلم دوم 👈آیت الله مرعشی نجفی؛ 🔸سفارش میکنم پیوسته باطهارت و باشی که آن خود سبب نور باطن و برطرف کننده آلام و اندوه هاست. ۳_قلم سوم👈 استاد صمدی آملی؛ 🔹بزرگان متعبّد ما، به محض این که چشمشان به نامحرمی بیفتد و یا کم ترین دگرگونی در حالات روحانی شان پدید آید ، فوراً می گیرند. 📗شرح مراتب طهارت.
🔻🔻🔻 🔴 پیکرش پس از ۱۶ سال سالم بود 🔺 ◽️ در جریان عملیات کربلای ۴ به اسارت دشمن درآمد. او با بدنی مجروح اسیر می‌شود و به‌ خاطر شدت جراحات او را در بیمارستان بستری می‌کنند. پس از چند روز در حالی‌که هنوز بدن محمدرضا از جراحت زخمی بود، او را به می‌برند. وضعیت جسمانی شهید شفیعی مناسب نبود و نیاز به عمل جراحی داشت ولی عراقی‌ها توجهی به سلامتی‌اش نداشتند. چند روزی که در اردوگاه بود درد زیادی کشید و در آخر از عوارض جراحت در غربت و تنهایی به رسید. ◽️در مدت ۱۱ روز از زمان اسارت تا شهادتش محمدرضا دست عراقی‌ها بود و بسیار شکنجه شد و درد کشید. ◽️صلیب سرخ که از شهادت محمدرضا آگاه می‌شود، مسئولان بعثی را موظف می‌کند برای او قبری در شهر در نظر بگیرند. ◽️پس از ۱۶ سال پیکر این رزمنده قمی تفحص می‌شود و به کشور می‌آید. اما نکته عجیب اینجا بود که پس از گذشت ۱۶ سال شهید شفیعی صحیح و سالم از خاک بیرون آمده بود. محمدرضا در تاریخ ۱۴دی ماه ۱۳۶۵ شهید شد و در تاریخ ۴مرداد ماه ۱۳۸۱پیکرش به کشور بازگشت. 🔺صدام گفته بود این جنازه نباید به این شکل به ایران برود. پیکر پاک را سه ماه در آفتاب گذاشتند تا شناسایی نشود، ولی جسد مانده بود. حتی روی جسد پودر مخصوص تخریب جسد ریختند که خاصیتش این بود که استخوان‌های جسد هم از بین می‌رفت ولی باز هم جسد سالم مانده بود. ◽️وقتی گروه جنازه محمدرضا را دریافت می‌کردند، سرهنگ عراقی که در آنجا حضور داشته گریه می‌کرده و گفته: ما چه افرادی را کشتیم! ◽️مادر شهید، مرحومه فاطمه نادری درباره سلامت پیکر پسرش می‌گوید: « دو فرق در سرش داشت و همیشه به او می‌گفتم محمدرضا تو دو تا می‌گیری. تا او را دیدم گفتم قربانت بروم تو یک زن هم نگرفتی. آنجا فرق سرش کاملاً مشخص و دندان‌های شکسته‌اش به‌خوبی قابل مشاهده بود. فقط کبود بود. دندان‌هایش به این دلیل شکسته بود که به او می‌گویند به ا(ره) فحش بده و او هم نمی‌دهد و به صدام فحش می‌دهد. گفته بود می‌دانم می‌شوم پس چرا به امام فحش بدهم که آنجا او را کتک می‌زنند و چند تا از دندان‌هایش می‌شکند. هم همانطور پاره بود. کفنش خونابه داشت.» ◽️مراسم باشکوهی برایش برگزار شد و همرزمش پیکر شهید را در قبر گذاشت. حاج حسین بعد‌ها به مادر شهید می‌گوید: «شما می‌دانید چرا بدن او سالم است؟» مادر شهید پاسخ می‌دهد: «از بس ایشان خوب و باخدا بود.» ولی حاج حسین حرف‌های مادر شهید را اینگونه کامل می‌کند: ◽️«راز سالم ماندن ایشان در چهار چیز است: هیچ وقت ایشان ترک نمی‌شد؛ مداومت بر داشت؛ دائماً با بود و اینکه هر وقت خوانده می‌شد، ما با اشکمان را پاک می‌کردیم ولی ایشان با دست اشک‌هایش را می‌گرفت و به بدنش می‌مالید و جالب اینکه وقتی برای ما آب می‌آوردند، ایشان آب را نمی‌خورد و آن را برای غسل نگه می‌داشت.» 🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 شـادی روح شهدا ➖🔝🍂اللّهمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج🍂🔝
✅ در روی تابلو : 🔴 جاده است ، مشغول کارند . 🔴 با دنده حرکت نکنید ، دیر رسیدن به بهتر از نرسیدن به است . ✅ سرعت از سرعت نباشد . 🔴 اگر پشتیبان نیستید دشمن را نبندید . ✅ با وارد شوید ، جاده به خون .
بسمـ رب الشهدا♥️ 🦋 💟 اعتراض عباس قلبم را آتش زد و نفس زن‌عمو را از شدت گریه بند آورد. زهرا با هر دو دست مقابل صورتش را گرفته بود و باز صدای گریه‌اش به‌وضوح شنیده می‌شد. زینب کوچکترین دخترِ عمو بود و شیرین‌زبان ترین‌شان که چند قدمی جلو آمد و با گریه به حیدر التماس کرد :«داداش تو رو خدا نرو! اگه تو بری، ما خیلی تنها میشیم!» و طوری معصومانه تمنا می‌کرد که شکیبایی‌ام از دست رفت و اشک از چشمانم فواره زد. 💟 حیدر حال همه را می‌دید و زندگی فاطمه در خطر بود که با صدایی بلند رو به عباس نهیب زد :«نمی‌بینی این زن و دخترا چه وضعی دارن؟ چرا دلشون رو بیشتر خالی می‌کنی؟ من زنده باشم و خواهرم اسیر بشه؟» و عمو به رفتنش راضی بود که پدرانه التماسش کرد :«پس اگه می‌خوای بری، زودتر برو بابا!» انگار حیدر منتظر همین رخصت بود که اول دست عمو را بوسید، سپس زن‌عمو را همانطور که روی زمین نشسته بود، در آغوش کشید. سر و صورت خیس از اشکش را می‌بوسید و با مهربانی دلداری‌اش می‌داد :«مامان غصه نخور! ان‌شاءالله تا فردا با فاطمه و بچه‌هاش برمی‌گردم!» 💟 حالا نوبت زینب و زهرا بود که مظلومانه در آغوشش گریه کنند و قول بگیرند تا زودتر با فاطمه برگردد. عباس قدمی جلو آمد و با حالتی مصمم رو به حیدر کرد :«منم باهات میام.» و حیدر نگران ما هم بود که آمرانه پاسخ داد :«بابا دست تنهاس، تو اینجا بمونی بهتره.» 💟 نمی‌توانستم رفتنش را ببینم که زیر آواری از گریه، قدم‌هایم را روی زمین کشیدم و به اتاق برگشتم. کنج اتاق در خودم فرو رفته و در دریای اشک دست و پا می‌زدم که تا عروسی‌مان فقط سه روز مانده و دامادم به جای حجله به می‌رفت. تا می‌توانستم سرم را در حلقه دستانم فرو می‌بردم تا کسی گریه‌ام را نشنود که گرمای دستان مهربانش را روی شانه‌هایم حس کردم. 💟 سرم را بالا آوردم، اما نفسم بالا نمی‌آمد تا حرفی بزنم. با هر دو دستش شکوفه‌های اشک را از صورتم چید و عاشقانه تمنا کرد :«قربون اشکات بشم عزیزدلم! خیلی زود برمی‌گردم! تا سه چهار ساعت بیشتر راه نیس، قول میدم تا فردا برگردم!» شیشه بغض در گلویم شکسته و صدای زخمی‌ام بریده بالا می‌آمد :«تو رو خدا مواظب خودت باش...» و دیگر نتوانستم حرفی بزنم که با چشم خودم می‌دیدم جانم می‌رود. 💟 مردمک چشمانش از نگرانی برای فاطمه می‌لرزید و می‌خواست اضطرابش را پنهان کند که به رویم خندید و نجوا کرد :«تا برگردم دلم برا دیدنت یه‌ذره میشه! فردا همین موقع پیشتم!» و دیگر فرصتی نداشت که با نگاهی که از صورتم دل نمی‌کَند، از کنارم بلند شد. همین که از اتاق بیرون رفت، دلم طوری شکست که سراسیمه دنبالش دویدم و دیدم کنار حیاط وضو می‌گیرد. حالا جلاد جدایی به جانم افتاده و به خدا التماس می‌کردم حیدر چند لحظه بیشتر کنارم بماند. 💟 به اتاق که آمد صورت زیبایش از طراوت می‌درخشید و همین ماه درخشان صورتش، بی‌تاب‌ترم می‌کرد. با هر رکوع و سجودش دلم را با خودش می‌برد و نمی‌دانستم با این دل چگونه او را راهی تلعفر کنم که دوباره گریه‌ام گرفت. نماز مغرب و عشاء را به‌سرعت و بدون مستحبات تمام کرد، با دستپاچگی اشک‌هایم را پاک کردم تا پای رفتنش نلرزد و هنوز قلب نگاهش پیش چشمانم بود که مرا به خدا سپرد و رفت. 💟 صدای اتومبیلش را که شنیدم، پابرهنه تا روی ایوان دویدم و آخرین سهمم از دیدارش، نور چراغ اتومبیلش بود که در تاریکی شب گم شد و دلم را با خودش برد. ظاهراً گمان کرده بود علت وحشتم هنگام ورودش به خانه هم خبر سقوط بوده که دیگر پیگیر موضوع نشد و خبر نداشت آن نانجیب دوباره به جانم افتاده است. 💟 شاید اگر می‌ماند برایش می‌گفتم تا اینبار طوری عدنان را ادب کند که دیگر مزاحم نشود. اما رفت تا من در ترس تنهایی و تعرض دوباره عدنان، غصه نبودن حیدر و دلشوره بازگشتش را یک تنه تحمل کنم و از همه بدتر وحشت اسارت فاطمه به دست داعشی‌ها بود. با رفتن حیدر دیگر جانی به تنم نمانده بود و نماز مغربم را با گریه‌ای که دست از سر چشمانم برنمی‌داشت، به سختی خواندم. 💟 میان نماز پرده گوشم هر لحظه از مویه‌های مظلومانه زن‌عمو و دخترعموها می‌لرزید و ناگهان صدای عمو را شنیدم که به عباس دستور داد :«برو زن و بچه‌ات رو بیار اینجا، از امشب همه باید کنار هم باشیم.» و خبری که دلم را خالی کرد :«فرمانداری اعلام کرده داعش داره میاد سمت آمرلی!» کشتن مردان و به بردن زنان، تنها معنی داعش برای من بود و سقوط آمرلی یعنی همین که قامتم شکست و کنار دیوار روی زمین زانو زدم... ادامــــــه دارد.... ✍🏻نویسنده:
🌷 سوار بر هلی کوپتر در آسمان کردستان بودیم. دیدم مدام به ساعتش نگاه میکنه وقتی علت کارشو پرسیدم گفت: الان موقع نمازه بعدش هم به اشاره کرد که همینجا فرود بیا، خلبان گفت: این منطقه زیاد امن نیست، اگه اجازه بدین تا مقصد صبر کنیم. گفت: اشکالی نداره، ما باید همینجا بخونیم! هلی کوپتر نشست، صیاد با آب قمقه ای که داشت گرفت و به نماز ایستاد، ما هم به او اقتدا کردیم. می گفت: صیاد در هیـــچ چیزی برای خودش نمی خواست، بارها می شنیدم که می گفت: " اللهم احفظ قائدنا الخامنه ای " بلند هم می گفت، از . 🌷
. ‏چقدر زیباست روی تابلویی بنویسیم : ⚠️ جاده لغزنده است! 🏁 دشمنان مشغول کارند! 🚦با احتیاط برانید! ⛔️ سبقت ممنوع...! 📛 دیر رسیدن به پست و مقام، بهتر از هرگز نرسیدن به " " است..! ♨️ حداکثر سرعت، اما بیشتر از سرعت "ولی فقیه" نباشد. ‏🆘 اگر پشتیبان #"ولایت فقیه" نیستید، لااقل کمربند #"دشمن" را نبندید! ⛔️ دور زدن اسلام و اعتقادات ممنوع! 🛑 با دنده لج حرکت نکنید و با وارد شوید.. 🚩 چرا که این جاده، آغشته به خون مطهر ست ‎ #