eitaa logo
کانال خاطرات شهدایی.🌷🌷
294 دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
2.4هزار ویدیو
57 فایل
شهدا را به خاک نسپارید به یاد بسپارید شهادت چشمه آب حیات است که شهید ازآن می نوشد و جاودانه می ماند با معرفی کردن کانال مارو دراین راه یاری کنید.....🌷🌷 https://eitaa.com/katrat👈ایدی کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
❣مےنویسم عشــق با صدشوق می خوانم حسیـن در ڪلاس عاشقے من هرچہ مےدانم،حسیـن♥️ ❣اول دفتـر بہ من آموخٺ استـاد ادب آب ، بابـا ، عشــق یازینب مدد، جانم حسیـن♥️ ♥️ صبحتون حسینی 🖤
🌱🌸 خـــــنده‌ کن رنگ‌بگــــیرد‌ درودیوارِدلــــــم؛ خــــــنده کن ‌ازلبت‌این‌حوضـــــچه،کاشےبشود...! 📝 🍀
👤✍🏻علامه طباطبایی(ره): «🍃به یـاد خدا باش تا خدا به یادت باشد !☝️🏻 اگر خدا به یاد انســان بود، از جهل رهایـے مـے یابد ... و اگر در ڪـارے مانده است خداوند نمـے گذارد عاجز شود 🍂 و اگر در مشڪـل اخلاقـے گیر ڪـرد خدایـے که داراے اسماء حسنی است و متصف به صفات عالیه، البته به یاد انسان خواهد بود 😊»
✨﷽✨ 🏴هفت مصیبتِ شام از زبان امام سجاد علیه السلام... ✍از امام سجاد علیه السلام پرسیدند:‌ سخت ترین مصائب شما در سفر کربلا کجا بود؟در پاسخ سه بار فرمودند: الشّام، الشّام، الشّام... امان از شام ! در شام هفت مصیبت بر ما وارد آوردند که از آغاز اسیری تا آخر ، چنین مصیبتی بر ما وارد نشده بود: ▪️1.ستمگران در شام اطراف ما را باشمشیرها احاطه کردند و بر ما حمله می‌نمودند و در میان جمعیت بسیار نگه داشتند و ساز و طبل می‌زدند. ▪️2.سرهای شهداء را در میان هودج‌های زن‌های ما قرار دادند. سر پدرم و سر عمویم عباس(علیه السلام) را در برابر چشم عمه‌هایم زینب و ام کلثوم(علیها سلام) نگه‌داشتند و سر برادرم علی اکبر و پسر عمویم قاسم(علیه السلام) را در برابر چشمان خواهرانم سکینه و فاطمه می‌آوردند و با سرها بازی می‌کردند، و گاهی سرها به زمین می‌افتاد و زیر سم سُتوران قرار می‌گرفت. ▪️3.زن‌های شامی از بالای بام‌ها، آب و آتش بر سر ما می ریختند، آتش به عمامه‌ام افتاد و چون دست‌هایم را به گردنم بسته بودند نتوانستم آن را خاموش کنم. عمامه‌ام سوخت و آتش به سرم رسید و سرم را نیز سوزاند. ▪️4.از طلوع خورشید تا نزدیک غروب در کوچه و بازار با ساز و آواز ما را در برابر تماشای مردم در کوچه و بازار گردش دادند و می‌گفتند: «ای مردم! بکُشید این‌ها را که در اسلام هیچ گونه احترامی ندارند؟!» ▪️5.ما را به یک ریسمان بستند و با این حال ما را در خانه یهود و نصاری عبور دادند و به آن ها می‌گفتند: این‌ها همان افرادی هستند که پدرانشان، پدران شما را (در خیبر و خندق و ...) کشتند و خانه‌های آن‌ها را ویران کردند . امروز شما انتقام آن‌ها را از این‌ها بگیرید. ▪️6.ما را به بازار برده فروشان بردند و خواستند ما را به جای غلام و کنیز بفروشند ولی خداوند این موضوع را برای آن ها مقدور نساخت. ▪️7.ما را در مکانی جای دادند که سقف نداشت و روزها از گرما و شب‌ها از سرما، آرامش نداشتیم و از تشنگی و گرسنگی و خوف کشته شدن، همواره در وحشت و اضطراب به سر می‌بردیم... 📚برگرفته از:‌‌ تذکرة الشهداء ملاحبیب کاشانی
شهید محمود رضا استاد نظری عارف‌نامه شهید محمود رضا استادنظری شهیدی است به نام محمود رضا استاد نظری. او و برادرش که دو برادر دو قلو بودند، در خانواده ای ثروتمند به دنیا آمده بودند، پدرشان می خواست که آن‌ها را در زمان جنگ به سوئد بفرستد ولی آن‌ها از دست پدر خود فرار کردند و به جبهه آمدند. این شهید برای خودش عارفی به تمام معنا بود، از همان‌هایی که حضرت امام(ره) فرمودند ره صد ساله را یک شبه پیموده‌اند. یکی از این دو برادر در یکی از عملیات‌ها زخمی شد و محمود رضا در دسته  یک گردان حمزه لشکر ۲۷ محمد رسول الله(ص) بود که شهید شد. این بچه ۱۶ ساله در وصیتنامه خود نوشته بود: «خدایا شیطون با آدم نقد معامله میکنه میگه تو گناه کن و من همین الآن مزش رو بهت میچشونم ولی تو نسیه معامله می کنی.میگی الآن گناه نکن و پاداشش رو بعداً بهت میدم. خدایا بیا و این دفعه با من نقد معامله کن.» که البته این اتفاق هم افتاد و در عملیات بعدی که عملیات والفجر۸ بود در فاو شهید شد.
☀️ ☀️ 🔸قسمت٣٧ براي همين هم خيلي از همين مردهاي پر مدعا از اين زن حساب مي‌برن و با احترام ازش ياد مي‌كنن. اين كتابش هم شرح سفرش به كشورهاي بزرگ دنيا مثل ژاپن، آمريكا، هند و فرهنگ‌هاي مختلفه. رفته و راجع به بدبختي‌ها و ظلم‌هايي كه به زن‌ها مي‌شه، تحقيق كرده. گفتم: - تو فكر مي‌كني با اين حرف‌ها چيزي عوض مي‌شه؟ - منظورت رو نمي فهمم! - منظورم اينه كه فكر مي‌كني با اين حرف‌ها و كتاب‌ها چيزي از اون ظلمي كه به قول تو داره توي تمام دنيا به زن‌ها مي‌شه، كم مي‌شه؟ يا فكر مي‌كني با اين كه اوريانا فالاچي بره و با چند تا مرد خود خواه و مستبد به قول تو، مصاحبه كنه و شايد هم اون‌ها رو گير بندازه، مي‌تونه انتقام اون ظلم‌هايي رو كه مي‌گي به زن‌ها شده بگيره؟ راحله چند لحظه فكر كرد. سرش را تكاني داد و با تاسف گفت: - نه! ممكنه نتونه هيچ كدوم از اون كارها رو بكنه، ولي حداقل مي‌تونه به امثال من و تو و اون خانم‌هايي كه الان اون جا نشستن و وقتشون رو تلف مي‌كنن، ديروز هم خودشون رو با اين حرف راضي كردند كه نبايد توقعي از زن‌ها و خودمون داشته باشيم، نشون بده كه خير! يه زن مي‌تونه پا به پاي مردها حركت كنه و گاهي هم از اون‌ها جلو بيفته. گفتم: - يعني تو واقعاً اعتقاد داري كه هيچ فرقي بين مرد و زن نيست؟! - معلومه كه نيست! پس فكر كردي من شعار مي‌دم يا اَدا در مي‌آرم؟ ديروز هم گفتم اون چيزي كه ما به نام فرق زن و مرد مي‌شناسيم، واقعيت نيست!، تلقينيه كه در طول تاريخ به هر دو جنس شده. به همين دليل هم در هر موقع از تاريخ يا هر جايي از زمين كه زن‌ها از اين تلقين دور مانده اند، عكس اين قضيه اتفاق افتاده. - يعني چه؟ - الان برات توضيح مي‌دم. ولي اول صبر كن بقيه بچه‌ها رو كه ديروز حرف منو قبول نمي كردن، صدا بزنم. فكر مي‌كنم مثال خوبي گير آورده باشم كه جواب حرف اون‌ها باشه. بعد رو به فهيمه كرد كه داشت با «ديكشنري» سرو كله مي‌زد: - فهيمه! بلند شو بيا كه يه چيز خيلي ماه برات گير آوردم. حتماً بايد ببيني! بعد هم سميه و عاطفه را صدا زد. من هم ثريا و فاطمه را كه با هم گپ مي‌زدند صدا كردم. ثريا كمي غرغر كرد. انگار حال و حوصله اين بحث‌ها را نداشت. ولي فاطمه كه آمد، او هم راضي شد بياد. شايد براي اين كه تنها نماند. همه كه نشستند، راحله نگاهي به همه كرد و گفت: - يادتونه ديروز گفتم اين چيزي كه به ضعف و نقص زن‌ها معروفه، واقعيتي نداره و صرفاً چيزي خياليه كه در همه زمان‌ها به زن‌ها تلقين شده و آن‌ها هم باور كردن؟ البته شما هم حرف من رو قبول نكردين! اوريانا فالاچي، نويسنده اين كتاب ضمن تحقيقي كه در مورد وضعيت زن‌هاي مالزي مي‌كرده، به گروهي از زنهاي مادر سالار برخورده كه توي جنگل و به شيوه گروهي زندگي مي‌كردن. برخوردش با اين زن‌ها شنيدنيه. راحله كمي مكث كرد. شايد منتظر بود كسي مخالفتي يا اظهار موافقتي بكنه. ولي كسي چيزي نگفت. هيچ اشتياقي در بچه‌ها ديده نمي شد. عاطفه لم داده بود روي سميه. ثريا داشت با همان زنجير طلا و قلب آويزانش بازي مي‌كرد. فاطمه و فهيمه هم به جلد كتاب نگاه مي‌كردند، كه البته سخت هم بود. چون راحله مرتب كتاب را از لبه اش به كف دستش مي‌كوبيد. بالاخره راحله شروع كرد: - در اين قسمت اوريانا فالاچي اول راجع به منطقه جنگلي كه زن‌هاي مادر سالار توش زندگي مي‌كردند، توضيح مي‌ده و بعد تعريف مي‌كنه كه با كاظم خان، يعني مترجمش، ميرن توي يكي از اين كلبه‌هاي اون دهكده كه چند تا زن هم در اون بوده اند. توي اون كلبه چشمش به چرخ خياطي و گرامافون مي‌خوره. از كاظم مي‌خواهد سوال كنه كه اين اشياء مال كيه؟ و بعد مي‌نويسه... راحله كتاب را باز كرد و از روي آن خواند: جميله جوون ترين زن حاضر، به اين، چنين جواب داد: - اين جهيزيه شوهر منه. وقتي ازدواج كرديم، آن‌ها را با خود آورد. كاظم خان پرسيد: - شوهرت كجاست؟ - خانه مادرش. - چرا خانه مادرش؟ ادامه دارد.... •┈┈••✾•☀️•✾••┈┈• رمان های عاشقانه مذهبی بامــــاهمـــراه باشــید🌹
☀️ ☀️ 🔸قسمت٣٨ - براي اين كه من او را به خانه مادرش روانه كرده ام. كار نمي كرد و حتي به جمع آوري شيره درخت هم كه از سبك ترين كارهاست تمايل نشان نمي داد. نه قادر بود درختي را اره كنه، نه مي‌تونست چوب ببره و نه بلد بود برنج بپزه، من هم بيرونش كردم. موقع آن رسيده كه مردها هم خودشان گليمشان را از آب بيرون بكشند. زمانه عوض شده است. دروغ مي‌گم؟ راحله چند لحظه صبر كرد. احتمالاً مي‌خواست واكنش بچه‌ها را ببيند. مي‌خواست مطمئن شود كه توجه بچه‌ها را به اندازه كافي جلب كرده است. عاطفه راست نشسته بود و با لبخندي روي لب، هاج و واج مانده بود. فهيمه ديگر به جلد كتاب نگاه نمي كرد، حواسش به خود راحله بود. سميه پيشاني اش را در هم كشيده بود. فاطمه هم خونسرد و بي تفاوت بود. احتمالاً راحله همه اين‌ها را ديد. اما فكر مي‌كنم نديد كه قلب آويزان به زنجير طلايي ثريا ديگر تكان نمي خورد و نديد كه ثريا با نگاهي برنده و خشن به آن قلب خيره شده است. نگاهي كه دل مرا لرزاند. شايد اگر راحله آن نگاه را ديده بود، ديگر نمي خواند. ولي آن نگاه چند لحظه بيشتر دوام نياورد. راحله هم نديد و گفت: - اوريانا فالاچي بعد از اين كه توضيح مي‌ده هيچ مردي توي اون جنگل زندگي نمي كرده و هر مردي حق داشته فقط وقتي زنش بهش اجازه بده، براي چند روز بياد و برگرده، اين طوري ادامه مي‌ده: مُسن ترين زن‌ها كه به گفته جميله نود و دو سال از عمرش مي‌گذشت و نبيره هم داشت، در وسط نشسته و بقيه در اطرافش حلقه زده بودند. اولين سوال را چنين مطرح كردم: - مي‌خوام بدونم در اين منطقه زن‌ها چگونه حكومت مي‌كنن؟ « حوا » يكي از زنان به من خيره شد و گفت: - چه طور؟ مگه توي اروپا زنان حكومت نمي كنن؟ - خير، در اروپا مردان حكومت مي‌كنن. - نمي فهمم! چنين توضيح دادم: - منظورم اينه كه در اروپا خانواده توسط مرد رهبري مي‌شه و مرد نام خانوادگي خود رو به زن و فرزندش مي‌ده. - يعني به جاي اين كه زن نام خانوادگي خود را به مرد بده، مرد چنين كاري مي‌كنه و زن هنگام تولد فرزند از نام خانوادگي مادر استفاده نمي كنه؟ - البته. - آه ولي قطعاً مَرده كه از زن اطاعت مي‌كنه، اين طور نيست؟ - خير، معمولاً چنين نيست. اين زنه كه از مرد اطاعت مي‌كنه. كاظم خان مشغول ترجمه بود و به اين جا كه رسيد شليك خنده مادر سالارها فضا را پر كرد. انگار خنده دارترين لطيفه سال را برايشان تعريف كرده باشم. يكي شكمش را گرفته بود، ديگري محكم بر زانوان خود مي‌كوفت و مُسن ترين زن نيز به شدت مي‌خنديد و دندان‌هاي كرم خورده اش را كاملاً نمايان مي‌ساخت. دست آخر بازوانش را رو به بالا برد و به نظر مي‌رسيد كه مي‌خواد بگويد: «ساكت. مثل اين كه در اين جا سوء تفاهمي وجود دارد!» مُسن ترين مادر سالارها سرش را به طرف من خم كرد و پرسيد: - نزد شما چه كسي به خواستگاري مرد مي‌رود؟ عاطفه خواندن راحله را قطع كرد: - چي؟! چي شد؟! بار ديگه اين سوال رو بخون! راحله گفت: - هيچي ظاهراً اون جاها رسمه كه زن مي‌ره به خواستگاري مرد! عاطفه با تعجب كوبيد روي شانه‌هاي سميه و خنديد: - مي‌بيني آبجي؟ مي‌بيني عجب ماهيه؟ سميه و فاطمه به لبخند اكتفا كردند. عاطفه گفت: - من كه رفتم تو نخ يه سفر مالزي. بايد داداشم رو ببرم اون جا تحويل يكي از اين زن‌ها بدم. ديگر از آن نگاه برنده ثريا خبري نبود. جايش را به پوزخندي عصبي داده بود كه مرا بيشتر نگران مي‌كرد. عاطفه كه ساكت شد، راحله ادامه داد: از كاظم خواستم برايش شرح دهد در اروپا معمولاً مرد است كه زن را خواستگاري مي‌كند و اگر عكس اين موضوع روي بده، مردم عقيده دارن كه زمانه عوض شده و فساد دنيا را فراگرفته است. « حوا » پرسيد: - پس زن نمي تونه مردش رو انتخاب كنه؟ - معمولاً خير. - و اگه زني مردي رو در جنگل تصاحب كنه؟ - معمولاً در اروپا مردان زنان رو در جنگل تصاحب مي‌كنن. زنان يكي پس از ديگري به يكديگر خيره شدند و آن وقت همه با هم نگاه پرسشگرشان را متوجه من ساختند. احساس كردم مرا ديوانه پنداشته اند. يكي از زنان پرسيد: - پس اين زنه كه پس از ازدواج بايد در خانه مرد زندگي كنه؟ - البته! باز هم زنان يكي پس از ديگري به يكديگر نگاه كردند و بعد متوجه من شدند. يكي از آن‌ها پرسيد... ادامه دارد.... بامــــاهمـــراه باشــید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊زیارتنامه ی شهدا🕊 🌹🌱🌹🌱اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم🌹🌱🌹🌱 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
کاری کن ای 🌷 شهید...🌷 بعضی وقت ها نمیدانم؛ درگرد و غبارگناه این دنیاچه کنم. مراجداکن اززمین دستم رابگیر... میخواهم دردنیای تو آرام بگیرم. سلام صبحتون شهدایی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
انتشار بدین🙏🙏 وگرنه مدیون شهیدی✋
☀️ ☀️ 🔸قسمت٣٩ يكي از آن‌ها پرسيد: - اگر زني خرج مردش رو تقبل نكنه، مرد مي‌تونه درخواست طلاق بده؟ باز هم صداي عاطفه، مجال خواندن را از راحله گرفت: - به افتخار تمام زن‌هاي مادر سالار دنيا يه كف مرتب بزنين! و بعد خودش به تنهايي كف زد. نگاه نگران من به دنبال ثريا مي‌گشت كه يكهو ثريا بلند شد. همان موقع يادم افتاد كه چرا از آن نگاه خشن ترسيده بودم. اگر چه كه ديگر خبري از آن نگاه نبود. نگاه آرام تر شده بود. فقط همان پوزخند عصبي بود! - بس كنين اين مسخره بازي‌ها رو! نكنه شماها هم واقعاً مي‌خواين مث اون آشغال‌ها بشين؟ نگاهي به همه كرد و بعد زير لب گفت: - من كه اصلاً حالو حوصله اش رو ندارم. به سرعت بيرون رفت. خواستم بلند شوم و دنبالش بروم فاطمه به من اشاره كرد كه بمانم و خودش رفت. راحله كله اش را تكان داد؛ يعني « چي شده؟ »، عاطفه شانه اش را بالا انداخت ؛ يعني « نمي دانم، ولش كن! ». فهيمه انگار هنوز حواسش توي كتاب بود كه گفت: - عجب داستاني بود ها! بعد از آن عاطفه گفت: - حالا قضيه مادر سالارها چي چي هست؟! راحله نفس عميقي كشيد. پشت چشمي نازك كرد و گفت: - بعضي دانشمندها يا مردم شناس‌هايي مثل « لويس مورگان» معتقدند كه ريشه مادر سالاري به ماقبل تاريخ مي‌رسه. اون موقع‌هايي كه مردها و زن‌ها زندگي آزادي داشتن و خويشاوندي رو از طريق مادر مشخص مي‌كردن. « هرودوت» هم مي‌گه كه ملل آسياي صغير به شيوه مادرسالاري زندگي مي‌كردن؛ يعني اين طوري كه وقتي مردها به دنبال شكار يا جنگ مي‌رفتن، زن‌ها قدرت رو در دست مي‌گرفتن و تو مزارع به عنوان ارباب محسوب مي‌شدن. چون فاصله بين قدرت اقتصادي و قدرت اجتماعي كوتاهه، راحت مي‌شه از يكي به اون يكي ديگه رسيد. فهيمه پرسيد: - و هنوز هستن؟ - هستن، ولي تعدادشون خيلي كم شده؛ مثل كولي ها. هستن ولي كم. الان مادرسالارها تو بعضي نقاط مثل ژاپن، استراليا، ساحل طلايي، ساحل عاج، شمال رودزيا و برخي جاهاي هندوستان زندگي مي‌كنن. ديدين كه روش زندگيشون هم يكي از قديمي ترين روش‌هاي زندگيه! اون‌ها مالك زمين خودشونن. زمين رو هم فقط براي دخترشون ارث مي‌گذارن. با مرد ازدواج مي كنن، ولي از نام خانوادگي اون مرد استفاده نمي كنن. روي بچه هاشون هم فاميل خودشون رو مي‌گذارن. حتي بعد از ازدواج هم شوهرشون رو مي‌فرستن خونه مادرهاشون. در نتيجه بچه‌ها هم فقط از مادرشون حرف شنوي دارن. با آمدن فاطمه و ثريا، راحله ساكت شد. نگاهش روي تك تك صورت بچه‌ها دور زد. معلوم بود واكنش بچه‌ها خيلي برايش اهميت دارد. من كمي كنار كشيدم تا جا براي فاطمه باز شود. ثريا هم رفت كنار ساكش و خودش را با آن مشغول كرد. عاطفه همان طور كه آرنجش را گذاشته بود روي زانويش و سرش را كجكي تكيه داده بود كف دست چپش، گفت: - حالا بعد از همه اين حرف ها، كه چي؟ سوال كوتاه بود و ساده. ولي راحله خيلي تعجب كرد: - يعني چي؟ چه طور نمي فهمين. اين چيزي كه من براتون خوندم قصه نبود! يه تجربه بود كه حتي توي همين زمان ما هم زن‌هايي هستن كه زير دست مردها نيستن. فقط كافيه خودشون رو از زير سلطه مردها بكشن بيرون. فاطمه گفت: - و در عوض خودشون روي سر مردها مسلّط بشن؛ يعني، يه تبعيض جنسي ديگه. منتها اين دفعه به نفع زن ها. با خودم فكر كردم كه شايد مادرم هم مي‌خواست همين كار را بكند. يعني خودش را از زير سلطه بابا بيرون بكشد. پس چرا هيچ وقت من يكي بايد از اين كار او خوشم بيايد! من گفتم: - ولي خنده‌ها و واكنش‌هاي بچه‌ها نشون داد كه اين تجربه مسخره اي بوده، حتي براي زن ها! راحله با عجله گفت: ادامه دارد.... •┈┈••✾•☀️•✾••┈┈• رمانهای عاشقـــــ مذهبی ــانه بامــــاهمـــراه باشــید🌹
‌ همه‌یِ‌ ما روزی غروب خواهیم‌ کرد کاش‌آن‌ غـروب‌ را بنویسند: شهادتـــــ ان شاءالله سردار دل ها حاج قاسم سلیمانی ☘☘☘شبتون شهدایی
‍ پیکر شهیدعلی محمد قنبری پس از۳۴ سال شناسایی شد بهرام دوست‌پرست نماینده کمیته جستجوی مفقودین استان همدان صبح امروز در جمع خبرنگاران با اشاره به شناسایی پیکر پاسدار وظیفه «شهید علی محمد قنبری اظهار داشت: پیکر مطهر این شهید چندی پیش در جریان تفحص پیکرهای مطهر شهدا توسط کمیته جست و جوی مفقودین کشف و به میهن اسلامی باز گردانده شد . وی افزود: شهید علی‌محمد قنبري جمعی لشکر32 انصارالحسین(ع) بود که در ۲۱شهریور۱۳۶۵ به عنوان پاسدار وظیفه در جبهه حضور یافت و در جزیره مجنون به درجه رفیع شهادت نایل آمد. نماینده کمیته جست وجوی مفقودین گفت: خبر شناسایی پیکر مطهر این شهید صبح امروز با حضور جمعی از مسئولان به خانواده این شهید عزیز اطلاع داده شد. دوست پرست درباره جزییات مراسمات این شهید بیان کرد: از آنجا که خانواده این شهید ساکن نهاوند هستند تصمیم نهایی برای برگزاری مراسمات وی ازطریق ستاد تجلیل ازشهدای شهرستان نهاوند اعلام می‌شود.
‌🔸 فرجز گرهان ۳گردان ۱۴۳ تیپ ۳ لشکر۸۱ زرهی بود 🔸 فرربعلت اعتراض به نظام شاهنشاهی چندین سال زندان میشود 🔸بعدازپیروزی انقلاب شکوهمندجمهوری اسلامی از زندان ازاد ودومرتبه به ارتش می پیوندد.
خواب حضرت رقیه(س) رو دیده بود بی‌بی‌ فرموده بودن‌تو به‌ خاطر ما از گناه گذشتی‌ ما هم شهیدت میکنیم. موقعی‌ که داشت میرفت سوریه بهم‌گفت : [ سید برام روضه حضرت رقیه بخون ] گفٺم : نمیخونم، داری‌ میری‌ حسین , بچه هات... گفت از بچه هام دل کندم، روضه میخوندم های‌های گریه میکرد. شهیدحسین‌محرابی مدافع‌حرم 🍀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱 هَر جــــــآ سوال شُـد کهـ « دِلَتـــــــ دَر کُجــــآ خوش استــــــــ ؟ » بی اختیـــآر بَر دَهَنَم مَشهَــــــد الرِضآستـــ😔
نمےدانم اینجا چہ اتفاقے افتادہ... میدان بودہ؟ یا نبرد تن با تانڪ؟ نمےدانم..همینقدر مےدانم ڪہ اگر یڪ نفرشان روز بپرسد خون من چہ شد؟؟ چہ دارم جز شرمندگے😔
seh daghigheh ta ghiamat eide ghadir.pdf
2.15M
📚دانلود کتاب «سه دقیقه در قیامت» نسخه pdf ♊️ فوق العاده تاثیرگذار ✅ 🌸 آخرازمان 🍃أللَّھُمَ عـجِّــلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج🍃 ⭕️ ف- فوتوریسم 🔸 یعنی اعتقاد به دوره آخرالزمان و انتظار ظهور منجی غیبی و مصلح جهانی. بحث تئولوژیک تمام مذاهب آسمانی
⚘﷽⚘ ⚘الســـــــــــــلام علیکــــــــ یامـولانا یا صـاحب الزمـان (عج)⚘ الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج ═══🌸🌿🌿🌸═══
نثار دل سوخته خانم زینب ( س ) اللهم صل علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم🙏 ☘☘☘