☀️ #دختران_آفتاب ☀️
🔸قسمت٤٤
- خلاصه اين كه اين خدا نيست كه ما رو ضعيف تر از مردها خلق كرده، اين مَردهان كه ما رو ضعيف تر از خودشون خواستن. تمام تلاششون رو هم در طول تاريخ كردن كه اين ضعف به قوت و قدرت بدل نشه. تنها راهش اينه كه ما هم مثل زنهاي غرب به خودمون بياييم و براي به دست آوردن حقوقمون قيام كنيم.
فاطمه نگاهش را به راحله دوخت؛ پُر سوال و مشكوك:
- تو مطمئني كه فقط اين خود زنها بودن كه براي به دست آوردن اين حقوق قيام كردن؟
- متوجه نمي شم؟!
- آخه به نظر ميآد كه مسائل اقتصادي و خواست مردها هم در دادن اين حقوق به زن ها، بي تاثير نبوده؟
عاطفه ابروهايش را بالا كشيد، با بهت به بچه ها، نگاههاي بريده اي كرد و گفت:
- من كه گفتم تا خود مردها نخوان، هيچ اتفاقي توي اين دنيا نمي افته؛ حتي وقتي كه زنها بخوان!
فاطمه لبخند كوتاهي زد:
- « ويل دورانت» در كتاب تاريخ تمدّنش گفته، اصل قضيه اينه كه حدود صد سال پيش كه كارخانههاي مختلف در انگلستان به وجود اومدن، انگلستان با كمبود كارگر مواجه شد. زنها هم به خاطر ساده بودن، كم توقّعي و دور بودن از اخلاقهاي خشونت آميز، مورد توجه كارخانه دارها و سرمايه دارها قرار گرفتن. اما به زنها اجازه نمي دادن پولي رو كه به دست ميآوردن، براي خودشون نگهداري يا خرج كنن.
سميه فقط يك جمله گفت:
- همون غربي كه از رنسانس ديدگاهش تغيير كرده بود، تا صد سال پيش حق مالكيت رو براي زن به رسميت نمي شناخت؟!
لحنش گزنده و طعنه آميز بود. راحله چيزي نگفت. احتمالاً حواسش بيشتر به ادامه حرفهاي فاطمه بود:
- به هر جهت به خاطر همين قانون، زنها هم نمي رفتن توي كارخانهها كار كنن تا جيب مردها پرتر بشه. از طرف ديگه، سرمايه دارها كه به كارگرهاي ساده و قانعي مثل زنها نياز داشتن، اين قانون رو به ضرر خودشون ديدن، به همين دليل قانوني رو در انگلستان تصويب كردن كه زن مالك پول خودش باشه. از همين جا بود كه پاي زنها به كارخانهها و اجتماع بيرون از خانه باز شد و از همون موقع، بقيه سرمايه دارهاي اروپايي هم يكي بعد از ديگري، فرياد آزادي و تساوي حقوق زن و مرد رو سر دادن.
فهيمه با حالتي از تاسف گفت:
- پس اون چيزي كه به زنها داده شد، يه امتياز بود، نه حقي كه جزو حقوق اوليه اونها بوده و از اون دريغ شده باشه.
عاطفه ناگهان آخرين كشفش را اعلام كرد؛ آن هم با جوش و خروش عجيبي!
- بچه ها! اين ميون يه چيز ديگه هم هست كه من بهش مشكوكم!
كسي توجهي به عاطفه نكرد، ولي عاطفه ادامه داد:
- معمولاً وقتي كه دو نفر رقيب همديگه ان، اگر امتيازي به يكي از اون دو تا داده بشه، طرف ديگه ناراحت ميشه. مثل خواهر و برادري كه با هم رقيبن. اگه به خواهر امتيازي يا چيزي داده بشه اون برادر حسود فريادش بالا ميره. ولي براي امتياز دادن به زن ها، اين قدر كه مردها دم از دادن آزادي به زن ها ميزنن و شلوغ ميكنن خود زنها چيزي نمي گن؛ يعني اين ميون اين قدر كه گير مردها ميآد، كمتر گيرِ خودِ زنها ميآد!
راحله از كنار چشم نگاهي به عاطفه كرد، ولي چيزي نگفت. هيچ كس حرفي نزد تا وقتي كه فاطمه گفت:
- استادم يه موقع حرف جالبي ميزدن. ميگفتن كه اگر چه از سال ۱۹۲۰ به بعد حركت احقاق حقوق زنان در دنيا اوج گرفت و كارهاي زيادي هم انجام شد؛ از راهيابي زنها به مقامهاي بالاي جامعه تا ورود آزادانه زن به كليه زواياي اجتماعي يا بروز شخصيتهاي برجسته از زنان در عرصههاي مختلف علمي، سياسي، اجتماعي. به طوري كه اين فكر به وجود اومد كه مسئله زن و مشكل زن در جهان حل شده و زن هم دوشادوش مرد از كليه حقوق اجتماعي و نعمات زندگي برخورداره. ولي، اگه ما به عمق جوامع بشري، از جمله جوامع متمدن نگاه كنيم. ميبينيم واقعيت اينه كه زن امروز هم زير بار ستم تحميلي تاريخ قرار داره. حتي زنِ جامعه متمدن!
راحله اعتراض كرد، با تعجب و حيرت:
- اين ديگه چه حرفيه! ما اگه از ستم قديمي به زن حرف ميزديم، به خاطر اين بود كه اون رو از انسان نمي دونستن. از بسياري حقوقها محروم بود. گفتم كه حتي حق حياتش به دست مرد بود. ولي امروز چي؟ امروز زن هم مثل مرد آزاده! پس چطور ميگي كه زير بار ستمه؟!
فاطمه با آرامش خاصي گفت:
- به خاطر اين كه فقط شكلش عوض شده!
- من كه سر در نمي يارم...
ادامه دارد....
•┈┈••✾•☀️•✾••┈┈•
رمانهای عاشقـــــ مذهبی ــانه
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
☀️ #دختران_آفتاب ☀️
🔶فصل نهم
🔸قسمت٤٥
- يعني اين كه امروزه هم اون طور كه بايد و شايد به جنبههاي انساني زن توجه نمي كنن. مثلاً رسانههاي غرب، مگر نه اين كه از جنبههاي جسماني زن براي گرم كردن بازار مصرفشون استفاده ميكنن و ارزش رو فقط در زيبايي جسماني زن ميدونن. اين يعني حذف كردن جنبههاي روحي و معنوي زن.
انگار راحله مستاصل شده بود:
- من نمي دونم چرا ماها فقط به جنبههاي منفي غرب نگاه ميكنيم. مگه در غرب اين همه زنِ متخصص، دانشمند و سياستمدار نيست؟ اونها هم ابزار سوء استفاده مردهان؟!
فاطمه گفت:
- به قول استادمون، ممكنه اون جا زنها تو ميدون علم و سياست جلو هم برن، ولي به چه قيمتي؟ به قيمت بدبخت شدن خيلي از زنهاي ديگه! به قيمت از هم پاشيده شدن نظام اجتماعي و خانواده ها، به قيمت رشد فساد، به قيمت تباه شده خانواده ها!
- « به چه قيمتي؟، به چه قيمتي؟ »
اين جمله مرتب در ذهنم زنگ ميزد:
مثل يك آونگ جلوي چشم هايم تكان ميخورد.
- « به چه قيمتي؟ » ...
- به چه قيمتي؟ آخه به چه قيمتي ميخواي پيشرفت كني زن؟
پدر هنوزعصباني بود و سرش را توي دستهايش گرفت وساكت شد. چشمهايش را بسته بود. مادر هم در اتاق بود شام به دهن همه مان زهر شد. گذاشتم پدر كمي آرام شود، پرسيدم:
- چرا نميذارين بره؟
چيزي نگفت. دوباره پرسيدم. باز هم جواب نداد. انگار اصلا نشنيده بود. آرام بازوهايش را گرفتم. يكهو انگار از خواب بلند شده باشد، از جايش پريد اولش انگار گيچ و سرگردان بود. ولي من را كه ديد كمي آرامتر شد:
- چيزي ميخواستي؟
- گفتم چرا نميذارين بره؟
گيچ خيره شد به من! اشك توي چشمهايش جمع شده بود.
- كي؟
- مامان رو ميگم.
انگار كه تازه فهميده بود منظور من چيه؟ با تاسف سرش را تكان داد:
- تو ديگه چرا؟ توديگه چرا مريم؟
باحيرت وكمي احساس خجالت پرسيدم:
- منظورتون چيه؟
- چرا نبايد بزنم؟
- چون من براي تو دارم با اون درمي افتم.
- به خاطر من؟! باورم نمي شود آنها به من هم فكر كنند. تا آنجا كه يادم بود آنها به همه چيز فكرمي كردند الا به من!
بابا شروع كرد به جمع كردن ظرفهاي روي ميز. انگار نمي خواهد به من نگاه كند.
- آره! به خاطر تو!
- ولي من به اون احتياجي ندارم. من كه كارهايم را خودم انجام ميدم. پس بود و نبودش براي من فرقي نداره!
- اشتباه ميكني! هيچ بچه اي نيست كه به مادر احتياج نداشته باشد، حتي وقتي كه خودش پدر و مادر ميشه. اين رو بعد از مُردن خانم جانت فهميدم.
راست ميگفت. خيلي وقتها بودنش به من دلگرمي ميداد.
- با اين حال اگر به خاطر منه، من راضيم! بذارين بره.
ادامه دارد....
•┈┈••✾•☀️•✾••┈┈•
رمانهای عاشقـــــ مذهبی ــانه
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
شهید روح الله طالبی اقدم
مادرش با رفتنش به سوریه مخالفت میکرد، یک روز جنایات داعش را در لپ تاپش به ما نشان داد، بعد به مادرش گفت: هر سال روز عاشورا برای عزاداری امام حسین (ع) میروی و گریه میکنی؟ مادرش گفت بله؛ روح الله گفت: مادر به حضرت زینب (س) بگو برایت گریه میکنم ولی نمی گذارم پسرم بیاید.
در جواب اطرافیان که می گفتند: بچه ات کوچک است نرو، میگفت: زن و بچه برای آزمایش است، حتی در برابر گریه ها و بی تابی های حنانه در بدرقه اش هم خودش را نگه داشت و اصلا پشت سرش را نگاه نکرد تا مبادا از رفتن منصرف شود.
راوی: پدر شهید.
📎 کلام شهید:
آخرتتان را به دنیای فانی نفروشید و بدانید در آنجا می خواهیم به خدا در قبال خون شهدا جواب پس دهیم نکند شرمنده امام حسین (ع) شویم.
کجاید ای شهیدان خدایی 😭
⚘﷽⚘
شهید حاج قاسم سلیمانے:
این ولایت،ولایت علیبن ابیطالب است و خیمه او خیمه حسین فاطمه است دور آن بگردید.
با همه شما هستم.
می دانید در زندگی به انسانیت و عاطفه ها و فطرت ها بیشتر از رنگهای سیاسی توجه کردم.
خطاب من به همه شما است که مرا از خود میدانید،برادر خود و فرزند خود میدانید..."
سردار شهید حاج قاسم سلیمانی
☘☘☘
بسم الله رب الشهید
ای که گفتی عشــق را
درمان به هجران می کند ..
کاش میگفتی که هجران را
چه درمان می کند؟
🌷شهید مسعود پهلوانی
بر بالین
شهید محسن علیزاده🌷
و
شهید غلامحسین لطفی🌷
موقعیت گردان کمیل، منطقه شاخ شمیران عراق ، ۳۰ آبان ماه ۶۳
پس از شهادت محسن علیزاده و غلامحسین لطفی ، ۱۰ روز بعد شهید پهلوانی به آنها پیوست..
. روزتون شهدایی
"بسم رب الشهداء و الصدیقین"
.
◀لایــق شـهــادت
.
توی این سال ها زیـاد از شـهـادت❤ حرف می زد.
.
صحنه هایش مثل فیلم 🎥 از جلوی چشمم رد شد.
.
در اردوی جـهادی دستم رفت لای بـالابر.😖
.
محـسن به مـ😁ــزاح گفت: "یه کاری می کنی این عکس
.
نکبتی ت رو بذارن گوشه ی مـوسسـه ."😑
.
گفتم: "نـتـرس دادا! 😅 من لیـاقـت شـهـادت نـدارم😔 ."
.
خـنـدیـ😂ــد: "مـی دونم . اگه قرار باشه کسی از این جمع
.
شـهـید بشه، فـقـط مـنم!😊✌ "
.
.
.
برشی از کتاب #سربلند
صفحه ی ۱۲۷
╯
☀️#دختران_آفتاب☀️
دست از شستن ظرفها كشيد و خيره شد به قاب! شيشه اش شكسته بود و مادر آورده بود تا بابا فردا ببرد درستش كند. روي ميز بود. يك عكس دسته جمعي رفته بوديم شمال، من هفت سالم بود. مامان من را به شدت بغل كرده بود و ميبوسيد. همه شاد و خوشحال بوديم.
- نه اينكه همه اش به خاطر تو باشه! چيزهاي ديگه اي هم هست.
صداي بابا من را از عكس جدا كرد. با شك پرسيدم:
- راستش رو بگو! براي چي نمي زارين بره؟!
- به خاطر تو! خودم و خودش.
- من كه راضيم، خودش هم كه راضيه. فقط موندين شما، شما هم كه من غذاتون رو ميپزم و لباسهايتون رو تميز ميكنم. خلا صه به خونه ميرسم!
- همين؟!
- منظورتون چيه؟ مگه چيز ديگه اي هم هست؟
- فكر ميكني من اين همه سال بدون اوميتونستم دوام بيارم؟ بدون اون ميتونستم درزندگيام اينقدر موفق
باشم و پيشرفت كنم؟! تو فكر ميكني راحت بود شش ماه برم خارج و نبينمش؟ فكر ميكني بدون قرص آرام بخش ميتونستم دوري اون رو تحمل كنم. توي هر ماموريت، همه اميدم اين بود كه بعد از تمام شدن ماموريتم، بر ميگردم كنارش.
هيچ وقت فكر نكرده بودم كه بابا و مامان همچنين روزهاي عاشقانه اي داشته باشند، بعد كه بيشتر فكر كردم و ياد گذشتههاي شاد و پرنشاطمان افتادم، بيشتر باورم شد.
- ولي حالا كه بيشتر وقتها با هم دعوا ميكنين؟!
بالاخره نگاه خيره اش را از قاب گرفت و دوباره شروع به جمع كردن ظرفها. انگار ميخواست اين طوري جلوي بروز احساساتش را بگيرد.
- براي همينه كه دل و دماغ كار كردن را ندارم و درجا ميزنم، ولي به جان خودش دوستش دارم.
بشقاب را كمي تو هوا نگه داشت. مثل اينكه يادش رفته بود كه چكار ميكند!
- مثل همون روزهاي اول، روزهاي دانشكده! خواستم سر حرف را بر گردانم.
- راستي قرار بود يه دفعه ماجراي ازدواج تون رو برام تعريف كنين.
بشقابها را گذاشت روي هم و همه را با هم جمع كرد. در حالي كه ميرفت توي آشپز خانه جواب داد:
- حالا كه حال و حوصله اش را ندارم. يه وقت كه سر حال بودم بيا تا برات تعريف كنم. داستان جالبي داره!
ظرفها را گذاشت توي آشپز خانه و بر گشت. ظرف سوپ را برداشت. گفتم:
- راستي! گفتين به خاطر خودش هم
هست كه نمي ذارين بره. نگفتين چرا؟
ظرف سوپ را كه برداشته بود، دوباره گذاشت روي ميز.
- چرا؟! معلومه! به خاطر اينكه اين كار داره اون رو از بين ميبره! داره ميكشدش! داره اون از ما ميگيره.
- چرا؟
با حيرت خيره شد توي چشمام:
ادامه دارد....
•┈┈••✾•☀️•✾••┈┈•
رمانهای عاشقـــــ مذهبی ــانه
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
☀️ #دختران_آفتاب ☀️
🔸قسمت٤٦
- فكر ميكني كار آسونيه؟! اون كار داره اعصابش رو از بين ميبره. داره مثل موريانه از داخل ميخوردش، دار توي اين كار غرق ميشه! فكر وذكرش شده نقش بازي كردن، حتي توي زندگي واقعيش! حتي براي من!
و اين را با چنان حالتي از نا باوري و آهسته گفت كه من شك كردم كه چه شنيد ه ام.
- نمي دونم كِي خودشه و كِي نقشش؟
از كنار ميز رفت وسط اتاق، به طرف پاكت سيگار.
- اين هم از اعصاب و اخلاقش. از موقعي كه نقشهاي اول را ميگيره روز به روز بد اخلاقتر شده. سر كوچك ترين بهانه اي دعوا راه مياندازه!
پاكت سيگار را از وسط اتاق برداشت و خيره شد. چنان دقيق كه انگار دفعه اول بود آن رامي ديد:
- اين هم از سيگار كشيدنش! يك نخ سيگار بيرون كشيد:
- روز به روزبيشتر ميشه! بلند شدم ظرف سنگين كريستال سوپ را برداشتم. بابا سيگار رو آتش زد و پك محكمي زد:
- اين سينماي لعنتي داره اونو از ما ميگيره.
دستم لرزيد ظرف سوپ رها شد و
افتاد روي ديس. صداي شكستن ديس چيني، بابا رو از جا پروند. بابا يه نگاهي به ظرف شكسته كرد و نگاهي به من كه گريه ميكردم. در اتاق باز شد مامان از لاي در نگاهي به بابا كرد كه سيگار ميكشيد ونگاهي به من داشتم كه گريه ميكردم ودر را محكم تر از قبل به هم كوبيد.
* * *
ضربه محكمي كه به كمرم خورد، من را از پدر جدا كرد... دوباره ميان بچهها بودم. در يك سالن بزرگ در طبقه دوم حسينه اي در مشهد ضربه هم مال فهيمه بود. از كنارم رد ميشد و ساكش خورده بود به كمرم قبل از اينكه دردش را حس كنم، صداي فهيمه را شنيدم:
- آخ ببخشيد مريم جون! از بس تند مياومدم حواسم نبود. اين ساك سنگين،... چي بگم؟!
دستي به سرم كشيد، لبخند من را كه ديد، خيالش را حت شد. نشست سر جايش. مجله اي از توي ساكش درآورد، صفحه اي را كه ميخواست پيدا كرد:
- آهان! اين همان مقاله اي كه براتون گفتم. بزارين براتون بخونم تا ببينين در غرب چه خبره! از روش ميخونم كه دقيق و مطمئن باشه،
خشونت عليه زنان در جهان، مسئله اي جهاني است و در اغلب كشورهاي دنيا مشاهده ميشود. با تاسف ۷۵ درصد عاملان اين خشونت ها، همسران يا نزديكان آنها هستند! در آلمان چهار ميليون زن، مورد اعمال زور و خشونت همسران خود هستند . ۹۰ درصد دختران ۱۲ تا ۱۶ ساله اي كه در اين كشور صاحب فرزند شده اند مورد سوء استفاده ي جنسي پدر و ناپدري يا يكي از اعضاي خانواده خود قرارگرفته اند. در نروژ ۲۵ درصد زنان مورد سوء استفاده ي نزديكان خود قرار گرفته اند. در آمريكا در هر ۶ دقيقه به يك زن تجاوز ميشود!
فاطمه خواندن فهيمه را قطع كرد:
- نخون فهيمه جون! نخون عزيزم! شنيدن اين فاجعهها فقط دل آدم رو به درد مياره و اعصابش را خورد ميكند.
فهيمه گفت:
- آخرش كه چي! بالاخره اينها هم قسمتي از واقعيت زنها در غربه! گاه ما راجع به اون حرفي بزنيم، بايد راجع به تمام گوشه هايش حرف بزنيم.
عاطفه هم به فاطمه اعتراض كرد:
- بابا جون بزار بخونه ببينين دنيا دست كيه؟ بخون فهيمه جون!
فاطمه در حالي كه سر رسيدش را باز ميكرد گفت:
- پس قبل از اينكه بقيه ش را بخوني، بذارين من هم يك جمله از استادم بخونم. من خودم بارها اين جمله را خوانده بودم ولي حالا كه اين مقاله رو خواندي، منظور استادم را بهتر درك كردم.
فهيمه پرسيد:
- مگه چي گفتند؟ بذارين من هم مثل فهيمه از روي مطلبي كه يادداشت كردم بخونم تا دقيق تر با شه. ميفرمايند:
تمدن غرب از يك سو زن را مانند بيشتر ادوار تاريخي طرف ضعيف و مغلوب در مجموعه ي خانواده و جامعه دانسته و نگه داشته و از سوي ديگر با تحميل برهنگي دست تطاول جنس مرد را به شخصيت وي گشوده و با كمال تاسف او را در موارد زيادي در حد يك وسيله ي التذاذ تنزل داده و بزرگترين اهانت را به وي روا داشته است.
فهيمه دوباره مجله اش را باز كرد،
- داستان جالبي هم در مورد ادغام زن و مرد در ارتش آمريكا گفته كه از مجله ي لار پوبليكاي ايتاليايي نقل كرده.
بعد نگاهي به بچهها كرد تا ببيند آنها موافق هستند يا نه. تقريبا همه موافق بودند بجز فاطمه كه انگار هنوز هم به حرفهاي استادش فكر ميكرد...
ادامه دارد....
•┈┈••✾•☀️•✾••┈┈•
رمانهای عاشقـــــ مذهبی ــانه
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
🕊زیارتنامه ی شهدا🕊
🌹🌱🌹🌱اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم🌹🌱🌹🌱
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
#شادی_روح_شهدا_صلوات
#ڪلام_سردار
میگفت:
باید به این بلوغ برسیم
که نباید دیده شویم!
آنکس که باید ببیند، میبیند.
🌷ســـردار دلهــا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ #کلیپ «عزادار حقیقی»
👤 استاد #شجاعی
🔺 این اشک میخواد ما رو به کجا ببره؟ نکنه با بی غیرتی و ذلت برای امام حسین گریه کنیم...!!
🏴 ویژه #محرم
📥 دانلود با کیفیت بالا
💠حسین علیه السلام و امتحان طبیب:
روایت است که در شهر موصل طبیبی بود مروانی و اکثر اوقات در خدمت معاویه علیه الهاویه به سر می برد. در زمان خلافت امام حسین علیه السلام آن طبیب می گفت: که امام زمان، حسین بن علی بن ابیطالب است. علت آن این بود که روزی درویشی به طبیب گفت: اعتقاد یزید پلید که فاسق و فاجر و ظالم و عاصی است، مانند پدرش معاویه و جدش ابوسفیان می باشد. ولی امام زمان حسین بن علی علیه السلام است که به جمیع اوصاف حمیده موصوف است و کمترین صفاتش این است که مال او وقف محتاجان و بیوه زنان است و در یزید این صفات موجود نیست.
طبیب این سخن را در ظاهر قبول نکرد؛ اما در دل می گفت: من این قول درویش را امتحان می کنم، اگر در این باب صادق باشد من نیز شیعه وی خواهم شد.
از قضا در همسایگی آن طبیب زنی بود بیوه و پسر یتیم داشت.
وقتی آن زن بیمار گردید پسر خود را نزد طبیب فرستاد که فلان مرض را دارم، علاج فرمای.
طبیب گفت: ای پسر، مادرت را جگر اسب سالم می کند که فلان رنگ باشد.
آن یتیم گفت: من جگر اسبی از کجا پیدا کنم؟
طبیب گفت: نزد حسین بن علی.
قصد طبیب این بود که ببیند کرم و خلقی که لازمه امامت است آیا در امام حسین علیه السلام موجود است یا خیر.
یتیم به در خانه امام حسین علیه السلام آمده، احوال مادر خود و قول حکیم را معروض داشت. آن حضرت فرمودت تا یک اسب را طویله را معروض داشت. آن حضرت فرمود، تا یک اسب را طویله بیرون آوردند و کشتند و جگرش را به یتیم دادند. یتیم جگر را گرفته، نزد طبیب آورد. طبیب گفت: اسبت چه رنگ بود؟
یتیم گفت: فلان رنگ که تو گفتی.
طبیب گفت: جگر اسب این رنگی خوب نیست، فلان رنگ خوب است.
برای بار دوم یتیم خدمت امام حسین علیه السلام رسیده، قول حکیم را بیان نمود.
حضرت فرموده تا اسب دیگر را سر بریدند و جگرش را به یتیم دادند.
یتیم آن را گرفته نزد طبیب آورد. طبیب گفت: این نوع اسب نیز جگرش خوب نمی باشد، اسب باید فلان رنگ باشد.
پسر یتیم برای بار سوم خدمت حضرت رسیدند تا آنکه این مراجعه ها پنج بار تکرار شد و هر نوبت حضرت اسبی می کشت و جگرش را به طفل می داد. طبیب چون این حسن خلق و کرم آن حضرت را مشاهده کرد، برخاست و به در خانه آن حضرت آمد و از ملازمان آن حضرت التماس کرد که مرا به طویله حضرت ببرید.
خادمان طبیب را به طویله بردند؛ نگاه کرد. دید پنج اسب سر بریده در طویله افتاده است.
پرسید: چرا این اسبها را سر می بریده اند؟
گفتند: برای خاطر یک یتیم که مادر او را گفته طبیب باید با جگر اسب معالجه نمود.
طبیب با دیدن این جریان، به در خانه حضرت نشست تا آنکه حضرت بیرون آمد. طبیب برخاسته دست و پای آن حضرت را بوسید و از آن حضرت عذر می خواست و از شیعیان خاص آن حضرت شد.
حضرت پرسید: سبب اخلاق و اعتقاد تو چه بوده است؟
طبیب احوال یتیم و امتحان خود را برای حضرت بیان نمود.
حضرت فرمود: این ها سهل است، بیا تا تو را خبر دهم به چیزی که بالاتر از این فضل باشد.
پس امام حسین علیه السلام دست به آسمان برداشته، عرض کرد.
خدای برای رضای تو و دوستان تو این اسبها را کشتم و تو قادری که آنها را زنده گردانی. اگر خانواده ما نزد تو قرب و منزلتی دارند، به حرمت جدم مصطفی و پدرم علی مرتضی و مادرم فاطمة الزهرا و برادرم حسن مجتبی این اسبها را زنده گردان.
هنور دعای حضرت تمام نشده بود که هر پنج اسب زنده شده، برخاستند.
✍
📔📕#معرفےکتاب🦋
🍃✨همسفر خورشید🍃
🔖نویسنده: علے تاجدینے.
🔖ناشر: انتشارات نماد اندیشہ.
🌷🌱🌷
📌پیشنهاد#شهیدسیدمرتضےآوینے براے ایجاد الفت در خانواده؛
🌷عادت آقا مرتضی ایڹ بود کہ اگر در یک جمع یا مهمانے قرار مےگرفت و خوردنے و یا شیرینے مےآوردند، یکے کہ بر مے داشت و نمے خورد و بہ صاحب خانہ مے گفت: مے توانم یکے هم اضافہ با خود ببرم؟
و بر مے داشت. مے گفت اینها را مے برم تا با زن و بچہ هایم بخورم.
✨✨
🦋مے گفت: آدم نباید اهل تک خورے باشد.
باید سعے کند کہ شیرینے هاے زندگے اش را با #خانواده اش سهیم باشد.
این امر در ایجاد الفت بین زن و شوهر خیلے مؤثر است.
🦋از جمله چیزهایےدیگرے کہ در ایجاد الفت بین زن و شوهر مؤثر مے دانست برگزارے #نمازجماعت(: خانوادگے بود.
راوے: برادر دالایی
☀️ #دختران_آفتاب ☀️
🔸قسمت٤٧
فهيمه موافقت بچهها را كه ديد خواندش را ادامه داد:
از پايان ماه اكتبر سي نفر از سربازان وظيفه زن در گروهان صد وچهل وسوم تو پخانه ي ارتش آمريكا سوگند نظامي خود را شكستند و عليه سوء استفادههاي وحشيانه جنسي، روابط نا مشروع، خشونت وتجاوزاتي كه عليه آنان و دوستان مونثشان كه از سوي مربيان و مقامات ارشد صورت ميگرفت. شكايت كردند، باشكوه ترين ارتش دنيا به ميدان جنگي نزول پيدا كرد كه هيچ دستور العملي سنتي نظامي در مقام مواجهه با آن نيست و اين ميدان همان مسائل ارتباطات دو جنس است.
مثل اين كه ثريا حوصله اش سر رفته بود. چون به فاطمه اشاره كرد و كتاب جلوي راحله را نشان داد. فاطمه از راحله اجازه گرفت و كتاب را سُراند طرف ثريا. فهيمه بدون اينكه اعتنايي به اين مسئله بكند، همچنان مقاله را ميخواند
«ديويد ميل ؛ ژنرال باز نشسته اي كه كه دستور اعزام نيروهاي آمريكايي را به هائيتي صادر كرد، اعتراف ميكند: به خيال خودمان مشكل ادغام زنان و مردان را در نيروهاي مسلح حل كرده بوديم، ولي امروز بايد بپذيريم كه تنها آنرا سرپوش گذاشته بوديم. تزوير پنهاني كه سالها كار همه را راحت كرده بود. چه براي زنان فيمينيسم نظريه پرداز طرفدار ادغام نظاميان زن و مرد كه از ارتش تك جنسي به عنوان آزمايشگاه بزرگ وآزادي و برابري جنسي بهرهها ميبردند و چه براي آقاياني كه به آن سربازان زن خجالت زده به چشم حرمسراي ستاره دار نگريسته بودند، اينك در اثر فرياد نه هزار زني كه در طول هفته با مراكز حمايتي جديد التاسيس تماس تلفني ميگيرند و تابه حال تعداد اين تماسها به رقم بيش از چهل هزار مورد رسيده است، آشكار شده است. اكنون رفتارهايي از نوع رفتار گروهبان مرد پايگاه تگزاس كه سربازان تحت امرش چاره اي جز سكوت در برابر رفتارهاي جنايت كارانه اش ندارند عادي است.
گروهباني كه شاگردان دختر تحت امر خود را به بهانههاي كنترل بهداشتي مجبور به عريان شدن و پس از اعمال و رفتارهاي تحقير آميز و بازرسي بدني، دخترها را گلچين ميكند. »
عاطفه نفسش را بيرون داد. پر صدا و پر هوا «پوف! » سرش را به نشانه ي تاسف تكان داد:
- بيچاره ناصر الدين شاه!
نگاههاي حيرت زده بچه هادوره اش كرد. شانه اش رابه نشانه ناچاري تكان داد:
- منظورم اينه كه اون بيچاره اگه ميدونست كه روزي روزگاري، سيصد سال بعد، يه گروهبان ساده ميتونه
به همين راحتي اين طوري اين همه دختر را گلچين كنه اون قدر زحمت حرمسراداري با اون همه خرج و مخارج را نميداد و بريز و بپاش رو به خودش نمي داد.
بچهها به لبخندي اكتفا كردند. سميه هم تاييد كرد:
- واقعا هم اگه قديم الايام يه مرد به خاطر داشتن قدرت و پول ميتونست صدها زن رو تصاحب كنه و حرمسرا تشكيل بده و اين طوري به زنها ظلم ميكرد. امروزه با كمك سوغاتيهاي تمدن غرب، يه مرد فقط با داشتن ماشين و مقداري پول ميتونه هر طور استفاده اي از زن ببره. چيزهايي كه فتحعلي شاه و ناصر الدين شاه و هارون الرشيد با تمام دربارشون، حتي خوابش رو هم نمي تونستن ببنين.
راحله حرفي نمي زد. فقط خود كارش را به طور متناوب ميكوبيد كف دست چپش. فاطمه درآمد كه:
- بچهها در طول تاريخ به زن خيلي ظلم شده. ولي ظلمي كه تمدن غرب هم به زن ميكنه رو دست كم نگيرن.
راحله اعتراضي كرد:
- آخه چه ظلمي؟! چرا اين قدر شلوغش ميكنين. اين فسادها توي تمام دنيا هست. مختص غرب هم كه نيست.
- فقط فسادها رو نمي گم. ولي آخه اين ظلم نيست كه زن رو به عنوان وسيله لذت جوي مردها در آوردند؟! اين كه به خاطر اشباع يكي از پست ترين خصلتها و غرايز مادي بشر به زن مقام داده بشه وبه زن احترام بذارن، بزرگترين توهين وتحقير اون نيست؟! ميدونين چند وقت پيش فرديناند دريفوس، يكي از
نمايندههاي مجلس ملي فرانسه گفته بود: «الان ديگه حرفه ي فاحشگي، عملي شخصي به حساب نمي آد. بلكه به شكل تجارت و حرفه اي منظم در آمده كه نمايندهها و دست اندر كاران اون سود كلاني به دست ميآرن. امروزه اين كار وكلايي داره كه دخترها و دوشيزهها را فراهم كنند تا به چنين مراكزي بفروشن. اين حرفه بازارهاي منظمي داره كه دخترها و نوجوانها به شكل كالاي تجارتي در اونها وارد و از اون جا صادر ميشن و بيشترين تقاضاي اين بازارها براي دخترهاي كمتر از ده ساله. »
ادامه دارد....
•┈┈••✾•☀️•✾••┈┈•
رمانهای عاشقـــــ مذهبی ــانه
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
☀️ #دختران_آفتاب ☀️
🔸قسمت٤٨
اينها حرفهاي دريفوس بود، ولي من بهش اضافه ميكنم كه اين يعني «فاجعه»، يعني «وقاحت»، يعني «جنايت» يعني كه غرب يه سيستم «برده داري نوين» راه انداخته كه انسانها رو در اون معامله ميكنند و اين انسانها ديگه هيچي از خودشون ندارن! اون چيزي كه در غرب اسمش رو گذ اشتن آزادي، در حقيقت آزادي مردهاي هرزه از زنها ميباشد.
عاطفه خنديد:
- پس اين همه شعار تساوي زن ومرد يعني كشك!
- اتفاقا ميخوام بگم كه اين تساوي فقط در وظايف و تكليفه! يعني اينكه هر كاري مرد ميكنه زن هم بايد بكنه. همون طور كه مرد عهده دار خرج خانواده است، زن هم بايد باشه. كار سنگين و سبك نداره! اون وقت كه زنها توي ميدون رقابت نابرابر بايد پابه پاي مردها كار كنن و به هر كاري هم تن بدن، حتي خشن ترين كارها. حالا انصاف بگين در اين تساوي مرد بيشتر ضرر ميكنه يا زن؟! به بركت آزادي زن مرد امكان نوع لذت و سوء استفاده جنسي را داره و به اسم تساوي زن ومرد، هيچ وظيفه اي هم نسبت به اون نداره!
راحله كلافه به نظر ميرسيد. اين سوالش به آخرين دست وپا زدنهاي يك غريق شبيه بود:
_ ولي شماها كدوم متفكر غربي رو سراغ دارين كه معتقد باشه زن از لحاظ ارزشهاي انساني كمتر از مَرده؟
_ هيچ متفكر و سياستمداري چنين چيزي رو نمي گه. چون اگه چنين حرفي رو بزنه، مورد اعتراض تمام دنيا قرار ميگيرن و كسي هم ديگه به حرفشون گوش نمي ده. ولي چيزي كه در عمل داره اتفاق ميافته، همينه! غربيها نه فقط در زمينه كار و فعاليتهاي صنعتي، بلكه در زمينه ادبيات هم به زن ظلم كردند. شما امروز در آثار هنري، داستا نها، رمان ها، نقاشيها و انواع كارهاي هنري نگاه كنين ببين چطوري به زنها نگاه ميكنن! آيا جنبههاي مثبت، ارزشهاي والا مثل روحيات مادرانه مورد توجه اند، يا جنبههاي منفي؟ عواطف رقيق و اخلاق مهر آميزي كه خداي متعال در وجود زن قرار داده مورد توجه اند يا جنبههاي شهواني و عشقي؟
راحله ديگر داشت در ميماند، اين از نحوه ي سوال كردنش هم پيدا بود:
- همه اين حرفها درست! من هم قبول دارم. ولي مي گم كه غلط عمل كردن يه گروهبا ن ارتش آمريكا، يا حتي تمام سياست مدارهاي كشورهاي غربي نمي تونه به لحاظ تئوري، ارزشهاي نهضت فيمينيسم رو رد كنه. ما هم كاري نداريم كه اونها خودشون چي كار كردن، ولي در تئوري كه ميتونيم از نظرهاي اونها استفاده كنيم وزن امروزمون رو از این وضع خارج کنیم.
فصل دهم
فهيمه با نگاهي مشكوك پرسيد:
-منظورت چه نوع فمينيسته؟
راحله با بهت و حيرت خيره شده بود به فهميمه. انگار سوال فهميمه را نشنيده بود. يا اين كه كسي بديهي ترين سوال عالم را از او پرسيده بود. فهميه سعي كرد بيشتر توضيح دهد:
- منظورم اينكه كه كدوم فمينيسم؟ فمينيسم راديكال؟ فمينيسم فرامدرن؟ سوسيال فمينيسم؟ فمينيسم ليبرال؟
راحله كم كم داشت از گيجي بيرون ميآمد:
- حالا چه فرقي دارن؟ ميدوني كه بالاخره همه شون طرفدار آزادي زن و احياي حقوق اون هستن ديگه!
- نه! قضيه اين قدرها هم كه فكر
مي كني ساده نيست. عمده فمينيستها معتقدند كه تفاوتي بين زن و مرد وجود نداره يا اگه هم تفاوتيه صرفا نوعي تفاوتهاي فيزيكي است كه منشا تفاوتهاي روحي و روان شناسي نمي شه.
-درسته ديگه
- من نمي دونم. ولي فميميسم راديكال معتقده كه استعداد زن براي علم و تدريس و سايركارها نسبت به مرد بيشتره.
- اين هم درسته!
فاطمه مچ راحله و فمينيستها رو يكجا گرفت...
ادامه دارد....
•┈┈••✾•☀️•✾••┈┈•
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
سالها ما خواب بودیم و او میجنگید...
تا اینکه
ما خواب بودیم و او شهید شد...😔😭🖤💔
#شبتون_شهدایی
🌷 حسین جانم ...
خاک من از تربت اعلاست ، مال کربلا
دور ، از اربابم و غرق ملال کربلا
ذکر تسبیحاتِ بعد از هر نمازم این شده
"ربنا صَلّ علیٰ ارباب و آل کربلا"
روسپیدم کرد ، لطف حضرتِ نوکرنواز
گر چه رویم بود ، همرنگ زغال کربلا
اولین باری که هیئت آمدم یادش بخیر
نام من شد "نوکرِ کم سن و سال کربلا"
هیئتی که کودکیهایم میان آن گذشت
پر شده از نوکران نونهال کربلا
چونکه بین سینهام هر لحظه سینه میزند
میگذارم نام قلبم را مدال کربلا
هر شب جمعه که نه ؛ هر روز روضه خواندهام
پس نبودم هیچ وقتی بی خیال کربلا
زیر "پرچم مشکیاش" انگار روی گنبدم
هر نخِ آن هست ، سیم اتصال کربلا
قلب خود را داخل شش گوشهاش انداختم
گفتم ای ارباب جان این هم حلال کربلا
آخرش هم میشوم خاک گِل کوزه گران
خوبها "تربت" شوند و من "سفال" کربلا
#السلام_علیک_یا_اباعبدالله_ع
#السلام_علی_ساکن_کربلا
#اللهم_ارزقنا_کربلا
🌹🕊 #زیارتنامهیشهدا 🕊🌹
🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ،
🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ،
🌷اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ،
🌷اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ،
🌷اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ،
🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ،
🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍالحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ،
🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم. فَاَفُوزَمَعَکُم
#سلام_بر_شهدا
🌹🌹
--شهیدانه🕊زیستن--
وقتی رسیدیم دزفول و وسایل مان را جابه جا کردیم، گفت :
«می روم سوسنگرد.»
گفتم :«مادر منو نمی بری اون جلو رو ببینم؟»
گفت :«اگه دلتون خواست، با ماشین های راه بیایید. این ماشین مال بیت الماله.»
فرمانده جوان دفاع مقدس
شهید #مهدی_زین_الدین 🌷
..صبحتون شهدایی