eitaa logo
کانال خاطرات شهدایی.🌷🌷
294 دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
2.4هزار ویدیو
57 فایل
شهدا را به خاک نسپارید به یاد بسپارید شهادت چشمه آب حیات است که شهید ازآن می نوشد و جاودانه می ماند با معرفی کردن کانال مارو دراین راه یاری کنید.....🌷🌷 https://eitaa.com/katrat👈ایدی کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
بهـ‌قول‌شهید‌ابراهیمـ‌هادۍ‌ : هرڪس‌ظرفیٺ‌مشهور‌شدن‌و‌نداره از‌مشهورشدݧ‌مهمـ‌تر‌اینه‌کہ‌ آد‌مـ‌بشیم. . .!:) -- 🍃 .
☀️ ☀️ 🔶فصل دوازدهم 🔸قسمت٥٣ ولي پسره لجباز و يه دنده باز هم نگفته بود كه داداشمه! وقت و بي وقت پيدايش مي‌شد. هر جا مي‌رفتم مواظبم بود. البته بگم ها! منم خيلي ناراضي نبودم. اين طوري بيشتر احساس امنيت مي‌كردم. هيچ وقت نمي ذاشت تنها از خونه بيرون برم. هر جا مي‌خواستم برم، باهام مي‌آمد. اگر هم نبود بايد صبر مي‌كردم تا مي‌اومد. هيچ كس ديگه رو هم قبول نداشت. حتماً بايد خودش باشه. امان از روزي كه جرئت مي‌كردم و تنها مي‌رفتم. شلوغ بازي در مي‌آورد كه اون سرش ناپيدا بود. مي‌گفتم « آخه از كي مي‌ترسي؟ » مي‌گفت « از مردم ». مي‌گفتم « بابا جون مردم هم مثل خودمونن. ما هم جزو مردميم » مي‌گفت « نه! آبجي هنوز اين مردم نامرد رو نشناختي. مثل گرگ مي‌مونن. به اين قيافه آرومشون نگاه نكن. اداي ميش رو درميارن. تنها گيرت بيارن، كارت تمومه. » خلاصه اومدنش يه جور بود. نيومدنش يه جور ديگه! وقتي هم كه باهام بود، امان از موقعي كه كسي جرئت مي‌كرد به ما چپ نگاه كنه! مي‌خواست چشمهايش رو دربياره. گفتم: -خب! حالا از چي مي‌ترسي؟ حالا كه اين جا نيست! نگاهي به سمت پنجره كرد، نگران بود! -كي گفته كه نيست، تو چه مي‌دوني؟ -اين جاست؟! وحشت كردم. نگاه ديگري به پنجره كرد. صدايش را پايين آورد. مثل اين كه مي‌ترسيد كسي صدايش را بشنود. -مطمئن نيستم! فكر كنم اين جا باشه. از همين جا هم احساسش مي‌كنم. خيالم راحت شد. « اين عاطفه هم چه قدر ترسوست! » - اوه! فقط فكر مي‌كني؟ برو ببينم بابا تو هم بي خودي برادرت رو « لولو» كردي. - نه! يواش! صدايت رو بياور پايين. ديدمش! دوباره وحشت كردم. « اگه واقعاً اين جا باشه چي؟ مي‌گه اون رو ديده! » - ديديش؟! كي؟ كجا؟ چه طوري؟ پوزخند زد: - حالا تو چرا مي‌ترسي؟! چرا هول كردي؟ - من! نه! چرا سر حرف رو برمي گردوني! بگو ببينم كجاست؟ - ديروز عصر كه زنگ زدم، مامانم گفت قراره مسعود بياد مشهد. آدرس رو هم قبلاً از من گرفته بود. - خب حالا كه اومده؟! - مطمئن نيستم. امروز صبح كه از پنجره‌هاي رو به خيابان پايين رو نگاه مي‌كردم، يه لحظه يكي رو ديدم شبيه اون. فكر كنم خودش بود! - هنوز هم هست؟ - نمي دونم؟ بايد دوباره برم نگا ه كنم. شايد باشه. عاطفه كه بلند شد رفت، نفس راحتي كشيدم! « آخيش! چه قدر مرا ترساند. ولي نكنه حرفهايش راست باشه؟ اگر اين جا باشد چه؟ » عاطفه آمد نشست. پرسيدم - چي شده؟ بود؟ - نه، فعلاً كه نبود! ممكنه جايي قايم شده باشه، يا رفته باشه و برگرده. - حالا چي شده؟ چي مي‌خواي؟ دوباره اطرافش را پاييد. - مي‌خوام برم بلوز مشكي بخرم. دانشگاه كه نداشتم، اوني رو هم كه اصفهان دارم، برام كوچك شده. مامانم ديروز گفت يكي از همين جا بخرم. « اين همه جنجال فقط براي همين بود! » - برو بخر ديگه! -تنها؟! « تنها » را چنان گفت كه انگار به او گفتند برو تو دل شير! - اگه مي‌خواستم تنها برم كه سراغ شماها نمي اومدم. - ولي عاطفه جان چطوري بهت بگم؟! شرمنده ام! مانتوم رو شستم، هنوز خيسه! عصباني شد. مثل بمب منفجر شد. - مسخره كردي؟ يه ساعت آدم رو سين جيم مي‌كني، از زير زبون آدم حرف مي‌كشي، بعد هم آدمو ميذاري سركار. آره ارواح عمه ات! من خودم عالم و آدم رو مي‌ذارم سر كار، حالا تو منو بازي مي‌دي. سعي كردم آهسته صحبت كنم. - خيلي خوب! مي گي چي كار كنم؟ - زودتر مي‌گفتي ما اين قدر آبروي خودمون رو نمي برديم! - چه مي‌دونستم باهام چه كار داري؟ حالا هم طوري نشده. با يكي ديگه برو. - تو كه ديدي من سراغ همه رفتم، همه شون گفتند « نه»! بي محابا و بلند حرف مي‌زد. انگار نه انگار كه اتاق پر بود. - راحله خانوم كامپيوتره ديروز تا حالا با عالم و آدم قهره. انگار تقصير ماست كه اون زن خلق شده! فقط داره كتاب مي‌خونه! راحله از زير چشم نگاهي به عاطفه كرد، عاطفه متوجه نشد. شايد هم متوجه شد و به روي خودش نياورد. - فهيمه خانم هم كه مثل هميشه خسته ان. بيرون هم شلوغه، گرمه، پر از دوده، چه مي‌دونم، سر و صداست كامپيوتر كلافه مي‌شن. سميه هم كه ديشب حرم بوده، خوابيده! فاطمه هم رفته پايين چه مي‌دونم عزاي من رو بگيره. ثريا خانم رو هم كه مي‌بيني ديگه! دارن ورزش مي‌كنن. مي‌خوان هيكلشون خوش فرم بشه تا تحويلشون بگيرن! تو هم كه يه جور ديگه بهونه مي‌آري! به شما هم مي‌گن رفيق! اَه! اين را گفت و برگشت. فاطمه را كه ديد يكهو آرام شد. فاطمه در دهانه در ايستاده بود، يك سيني پر از ميوه هم دستش بود. با نگاه خيره اي عاطفه را مي‌پاييد! ادامه دارد.... •┈┈••✾•☀️•✾••┈┈• رمان های عاشقانه مذهبی بامــــاهمـــراه باشــید🌹
☀️ ☀️ 🔸قسمت٥٤ عاطفه عوض شد. از اين رو به آن رو. همان شد كه بود، عاطفه قبلي. با زباني كه مرتب لحنش عوض مي‌شد. مثل لهجه اش. - به! فاطمه جون! عزيز دلم، معلومه كجايي؟ وبعد دستهايش را به حالت شعر خواني از هم باز كرد: تو كجايي تا شوم من چاكرت چارٌقت دوزم، كنم شانه سرت دستكت مالم، بمالم پايكت وقت خواب آيد برويم جايكت. فاطمه كفشهايش را در آورد. سيني را گذاشت روي دستهاي عاطفه. - براي همين بود كه داشتي با همه دعوا مي‌كردي؟ - نه بابا دعوا نبود كه! بازي مي‌كرديم. فاطمه چادرش را جمع كرد: - پس اين هم تنقلات بازي تون. اين زردآلو و گيلاس‌ها رو هم بگير جلوئي بچه ها. هسته هاش رو هم پخش و پلا نكنين. تو دستتون جمع كنين تا عاطفه دوباره ازتون بگيره! - عاطفه در حالي كه سيني را گرفته بود جلوي صورت راحله، صورتش را به طرف فاطمه برگرداند: - نه، لباسهايت رو نمي خواد عوض كني. همين لباسها هم خوبه. راحله ميوه برنداشت. زير لب تشكري كرد و دوباره خودش را به كتاب مشغول كرد. فاطمه در حالي كه چادرش را آويزان مي‌كرد، گفت: - ديگه چي شده؟ من رو كجا مي‌خواي بكشوني؟ -جاي مهمي نيست! فقط يه بلوز مشكي بخريم و بيايم. ثريا همان طور كه با سه شماره دولا و راست ميشد، غر زد: -دست بردار ديگه عاطفه. اين مسخره بازي‌ها چيه در آوردي؟ خوبه نمي خواي ماشين معامله كني. يه بلوز مي‌خواي. برو بخر، بيا ديگه. چرا مزاحم مردم مي‌شي؟ عاطفه همان طور كه سيني را از جلوي فهيمه مي‌برد طرف سميه، تنه اي هم به ثريا زد: - تو بگير بخواب ديگه! ثريا تازه خم شده بود. نتوانست خودش را كنترل كند. افتاد روي زمين. طاقباز! باز هم از رو نرفت. پاهايش را بالا آورد و توي هوا ركاب زد. خنديد: -چيه؟ عرضه نداري از يه مرد بلوز بخري، اون وقت براي ما قيافه مي‌گيري؟ - نمي دونم با اين كارها مي‌خواد چي رو ثابت كنه؟ ضعيف بودنش رو؟! راحله موقع گفتن اين جمله حتي سرش را هم بلند نكرده بود. عاطفه همان طور كه جلوي من خم مي‌شد تا ميوه بردارم، گفت: - من نمي خوام اداي مردها رو در بيارم. مي‌خوام خودم باشم. خانم عاطفه صبوري! ثريا نرمشش را عوض كرد: -اون وقت اين عاطفه خانم صبوري چرا نمي تونن گليم خودشون رو از آب بكشن بيرون؟ عاطفه سيني را جلو ي فاطمه گذاشت روي زمين و برگشت طرف ثريا: - براي اينكه...... راحله با عصبانيت حرفهاي عاطفه را قطع كرد. كتاب را به شدت بست و انداخت روي زمين. نگاه خيره اش را دوخت به فاطمه. - مي‌بيني فاطمه خانم! بيا تحويل بگير! اين هم نتيجه و محصول نظريات و برداشت ما‌ها از مفهوم زن! يه دختر ۲۰ ساله تحصيلكرده كه از مردها مي‌ترسه. راحله يكهو فروكش كرد. مثل زلزله اي كه زود مي‌آيد و زودتمام مي‌شود. شايد بخاطر خونسردي و آرامش فاطمه بود. چند تا گيلاس از توي سيني برداشته بود و در ميان مشتش گرفته بود. نگاه راحله هنوز آرام نشده بود. خيره و پر قدرت فاطمه را نگاه مي‌كرد. انگار مي‌خواست با نگاهش او را هيپنوتيزم كند. چند لحظه مكث كرد. صدايش آرام تر و فرو خورده تر شده بود: - خب فاطمه! تو كه ادعا كردي برداشت و نگاه غرب به هويت زن اشتباه بوده، گفتي به همين دليل هم زن در غرب هنوز هم مظلومه، تو كه به خاطر ظلم به زن از غرب ادعاي طلبكاري كردي، مي‌توني بگي خود ما چه گلي به سر زن زديم؟ چه هويت و كرامتي بهش داديم؟ اصلاً برداشت و نگاه شما به هويت و شخصيت زن چيه؟ فاطمه چند لحظه مكث كرد. انگار داشت روي سوالهاي راحله فكر مي‌كرد: - سوال‌ها ي خوبيه. شايد جزو مهمترين سوال‌هاي زندگي ما هم باشه! ولي حالا وقتش نيست. چون بچه‌ها دارن ميوه مي‌خورن و هم من مي‌خوام با عاطفه برم تا يه بلوز مشكي بخره. راحله مشكوك شد: - طفره مي‌ري؟ عاطفه چادرش را كه برداشته بود، دوباره گذاشت سر جايش !نه فاطمه جان.بلوز من ديرنميشه! ادامه دارد.... •┈┈••✾•☀️•✾••┈┈• بامــــاهمـــراه باشــید🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید علیرضا کریمی معروف به مسافر کربلا بچه هیئتی ها کربلا می خوان میان پیش علیرضا
📕دفترچه گناهان یک شهید ۱۶ ساله ✍️در تفحص شهدا، دفترچه یک شهید 16 ساله که گناهان هر روزش را می نوشت پیدا شد ❌گناهان یک هفته او اینها بود؛ شنبه: بدون وضو خوابیدم. یکشنبه: خنده بلند در جمع دوشنبه: وقتی در بازی گل زدم احساس غرور کردم. سه شنبه: نماز شب را سریع خواندم. چهارشنبه: فرمانده در سلام کردن از من پیشی گرفت. پنجشنبه: ذکر روز را فراموش کردم. جمعه: تکمیل نکردن ۱۰۰۰صلوات و بسنده به ۷۰۰ صلوات. 📝راوی که یکی از بچه‌های تفحص شهدا بوده می‌نویسد: ⁉️ دارم فکر می کنم چقدر از یک پسر شانزده ساله کوچکترم... ⁉️ما چی⁉️ ❓کجای کاریم حرفامون شده رساله توجیه المسائل‼️ 1️⃣غيبت… تو روشم ميگم🗣 2️⃣تهمت… همه ميگن🔕 3️⃣دروغ… مصلحتی📛 4️⃣رشوه... شيرينی🍭 5️⃣ماهواره... شبکه های علمی📡 6️⃣مال حرام ... پيش سه هزار ميليارد هیچه💵 7️⃣ربا...💸 همه ميخورن ديگه🚫 8️⃣نگاه به نامحرم...🙈 يه نظر حلاله👀 9️⃣موسيقی حرام...🎼 آرامش بخش🔇 🔟مجلس حرام...💃 يه شب که هزار شب نميشه❌ 1️⃣1️⃣بخل... اگه خدا ميخواست بهش ميداد 💰 🌷شهدا واقعا شرمنده‌ایم که بجای بودن فقط شرمنده‌ایم
🌷💐🌷 🌷 🌷 🌺 اگر می‌خواهیم این امنیت و ثبات بر قرار باشد باید گوش به فرمان ولی فقیه خود امام خامنه‌ای (مدظله) باشیم و ...👆👆👆 ❤️شهید ❤️ 🌺اللهم عجّل لولیک الفرج🌺 🌼شهدا را با یاد کنید🌼 تولد : 1359 شهادت: 1395 💞اللهم صل علی مُحَمَّد وَ آل مُحَمَّد و عجِّل فَرَجَهُم💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛑شهیدی که تسبیح موجودات و جمادات را می شنید !! 💠در قنوت از خدا خواستم یقینم را زیاد کند... دیدم حسین(شهید حسینعلی عالی) از دور به من نگاه می کند و می خندد! گفت میخواهی یقینت زیاد شود ؟! باتعجب نگاهش کردم. یعنی از کجا فهمیده بود... خندید و گفت : گوشِ خود را روی زمین بگذار! من هم این کار را کردم بدنم از حالتی که پیش آمده بود می‌لرزید من شنیدم که زمین با من سخن میگفت...
☀️ ☀️ 🔸قسمت٥٥ نه فاطمه جان. بلوز من دير نميشه! جوابش رو بده و الاّ فردا بايد حلواي عزاي من رو پخش كني. راحله آرامتر شده بود. به نظر مي‌آمد حتي ازتندي اش كمي شرمنده است.گفت: - ببين فاطمه راستش رو بخواهي كه من از ديروز تا حالا توفكرتم. روي حرفهاي تو هم خيلي فكر كردم.من نميفهمم تو نه جنس دوم بودن زنرو قبولداري، نه مساوي بودنش با مرد رو. پس تو بالاخره چه شاني براي زن قائلي.حرفت چيه؟ فاطمه نفس عميقي كشيد. سرش را پايين انداخت. زير ل بچيزي را زمزمه كرد. بالاخره حرف زد: من از شما يه سوال دارم. ازاول تاريخ تا حالا راجع به زن، هويتش، شخصيتش، شرايطشو خيلي چيزهاي ديگه حرف زده اند. هرانديشمندي كه در طول تاريخ نظرياتش مطرح بوده، راجع به زن هم چيزي گفته. انگار همه اين رسالت رو حس مي‌كنن كه حتما ًنظرشون رو راجع به اين موضوع پيچيده اعلام كنن. ولي چرا بااينكه اينهمه راجع به زن‌ها حرف زده ان و اينا واخر هم راجع به مظلوميت زن‌ها كلي بحث كردن از مشكلات كم كه نشده، هيچ، به مشكلاتشون اضافه هم شده؟! كسي چيزي نگفت. جوابي نبود. فاطمه صبركرد. نگاه كرد. كسي چيزي نگفت. بالاخره خودش جواب داد: - به نظر من، نقطه ي طريق نظريه هاشون ثابت كنن كه زن‌ها هم « مرد » هستن. يعني « زن » ها، « مرد » شدن. پس اين ديدگاه هم در ذات خودش مرد سالارانه ست. نتيجه اين شد كه همين نقطه ضعف مرد نبودن يعني ايده آل نبودن، يعني ناقص بودن، يك عقده اي شد در دل بيشتر زن‌هاي عالم. مگر اون‌هايي كه جايگاه انساني شون رو پيدا كردن. هيچ كس هم سوال نكرد كه اگر هدف ما اينه كه مرد بشيم، پس هدف خود مردها چيه؟ يعني اينطوري قبول كرده ايم كه ما يه قدم از مردها عقب تريم. سميه تاكيد كرد: - پس، اون‌ها هدف رو عوضي گرفتن، راه رو هم عوضي رفتن! - خيلي خوب، پس شما بفرماين كه راه درست و هدف درست چيه؟ روي حرف راحله به فاطمه بود. - به نظر من، ما بايد در درجه اول خودمون رو يه « انسان » بدونيم و بعد يه « زن »! در اين نگاه، نقطه مقابل ما مردها نيستن چون كه مردها هم مثل مل از زير مجموعه‌هاي انسانیت اند. پس ايده آل نيستند. ايده آل، رسيدن به انسانيته! ما هم بايد مسيرمون رو طوري تعيين كنيم كه انسان بشيم، نه مرد. براي رسيدن به انسانيت هم لازم نيست خودمون رو با جنس مخالف مقايسه كنيم. -« چرا؟ » نمي دونم چرا اين سوال را پرسيدم. شايد به خاطر آخرين دعواي پدر و مادرم بود. اين كه مادر مي‌خواست بداند چرا پدر حق پيشرفت و آزادي عمل در شغلش را دارد، ولي او ندارد؟ - به خاطر اينكه ابزار و استعداد هر جنس از ما براي رسيدن به اون هدف، با جنس ديگه فرق داره. هدف يكيه، ولي وسيله‌ها متفاوتن. چون كه وسيله نقليه اون‌ها مي‌تونه اون‌ها رو به مقصد برسونه و شايد اگر ما ازش استفاده كنيم، از هدف هم عقب بمونيم يا هيچ وقت بهش نرسيم. ببينين گيلاس و زرد آلو دو تا ميوه ان. در اين كه ميوه ان هيچ فرقي با هم ندارن. هر كدوم هم مزه و عطر خودشون رو دارن. ادامه دارد.... •┈┈••✾•☀️•✾••┈┈• رمان های عاشقانه مذهبی بامــــاهمـــراه باشــید🌹
☀️ ☀️ 🔶فصل سيزدهم 🔸قسمت٥٦ مي شه گفت يكي شون بهتر از اون يكيه! اما به شرطي هر كدوم رسيده باشن ؛ يعني اصلاً ميوه وقتي كامل مي‌شه كه رسيده باشه. حالا مي‌شه گفت به درخت گيلاس و زردآلو يه اندازه بايد آب داد؟ از يه نوع سم بايد استفاده كرد؟ يا دوتايي شون در عرض يه مدت معين رسيده مي‌شن؟ نه! هر كدام با يكسري شرايط جداگانه رسيده مي‌شن. حتي اگر پهلوي هم باشن. به نظر مي‌رسيد راحله هنوز هم قانع نشده است. - ببين فاطمه، اين حرف‌ها كلي اند! يه مقدار جزئي تر و ملموس تر حرف بزن. اصلاً بگو ببينم اين نظر تو به كدوم يك از اون دو نظر قبلي نزديكتره. اختلاف‌ها و شباهت هاش كجاست؟ فاطمه سرش را به نشانه تاكيد تكان داد. - اون ديدگاهي كه من بيشتر از بقيه پسنديدمش و به نظر من بهتر از بقيه ديدگاه‌ها زن رو شناخته، مي‌گه كه زن و مرد در مراتب انسانيشون، هيچ فرقي با هم ندارن. يعني اينكه زن از دنده چپ مرد خلق نشده كه مرد اصل باشه و زن، فرع. چون اولاً خلقت زن و مرد، ارتباطي با چگونگي خلقت « آدم » و « حوا » نداره! دوم اين كه « حوا » هم از بقيه گل « آدم » خلق شد. پس هر دو از يك جنس هستن. مثل همون گيلاس و زردآلو كه اگر چه رنگ و طعم و مزه شون با هم فرق داره، ولي هر دوشون در حقيقت ميوه ان و هيچ كدوم امتيازي بر اون يكي ديگه ندارن. فهيمه طبق معمول عينكش را كمي جابه جا كرد و گفت: - اين كه خيلي به ديدگاه و برداشت تمدن جديد غرب از زن، نزديكه! - بله! اين ديدگاه زن رو به عنوان كنيز مرد يا يه ابزار جنسي براي ارضاي غرايز مرد قبول نداره و اون رو به عنوان طفيلي و سر بار وجود مرد نمي خواد. ولي اين نگاه همون قدر كه با نگاه متحجر كه زن و كنيز ميدونه مخالفه، با نگاه متجددي هم كه به اسم آزادي اون رو به تبديل به يه تكه پوست و گوشت كرده مخالفه. اين نگاه معقده كه زن و مرد و حقوق هر كدومشون با هم مساويه ولي مشابه نيست. هيچ كدوم هيچ برتري به اون يكي نداره و در حقوقشون هم هيچ كدوم برتر از ديگري نيست. ولي تفاوتش با ديدگاه رايج در غرب اينه كه تفكر معتقده زن و مرد با استعدادها و احتياجات مشابه و با وضعيت‌هاي حقوقي مشابه در زندگي خانوادگي شريكند. به همين علت هم خواستار حقوق مشابهي براي اون دو جنس شده ولي ديدگاهي كه من ازش حرف مي‌زنم مي‌گه اگر چه زن و مرد در ذات انساني شون با هم يكي اند. ولي با در نظر گرفتن تفاوت‌هايي كه در ساختارهاي جسمي، روحي و رواني اون دو جنس وجود داره نمي شه حقوق مشابهي رو براشون وضع كرد. چون كه در اين صورت به يكي شون ظلم ميشه. بلكه بايد با در نظر گرفتن تفاوت ها، نيازها و احتياجات هر كدوم، حقوقي رو براشون در نظر گرفت كه به بهترين كمالي كه مي‌توان بر سن مثل... عاطفه ادامه جمله را از دهان فاطمه قاپيد: « همان مثال گيلاس و زرد آلو » - بله! كه براي خوب رسيده شدنشون، مقدار آبياري و سم و چيزهاي ديگه شون فرق مي‌كنه. پس خلاصه اين كه اين ديدگاه به انسان به معناي يه مفهوم فرا جنسيتي نگاه مي‌كنه. طبق اين نظريه زن هم به همون كمالاتي مي‌رسه كه مردها مي‌رسن. حتي زن ميتونه به كمالات پيامران مثل عصمت، معجزه و ساير اوصاف اون‌ها برسه. در اين ديدگاه اون چيزي كه ملاك برتري است، تقوا و عمل صالحه و مرد حق نداره خودش رو برتر از زن بدونه. حالا شما مقايسه اي كنين، بين اين ديدگاه و بقيه ديدگاه‌هايي كه تا حالا شنيدين يا روي اون بحث كرديم. ببينين همون نگاهي نيست كه مي‌تونه مظلوميت‌هاي زن رو از جاهليت تا به امروز از چهره اش پاك كنه؟ از حرف‌هاي فاطمه لذت بردم. نمي دانم بقيه چه احساسي داشتند. راحله در فكر بود. به نظر مي‌آمد هنوز مشغول تجزيه و تحليل حرف‌هاي فاطمه است. عاطفه سعي مي‌كرد با ته يك پارچ، هسته زردآلو را بشكند. ثريا اما بي خيال به نظر مي رسيد. سرد و بي تفاوت. مثل اين كه قبلا در اين جلسه نبوده است. « آيا حديث حاضر غايب شنيده اي؟ من در ميان جمع و دلم جاي ديگري است. » ادامه دارد.... •┈┈••✾•☀️•✾••┈┈• بامــــاهمـــراه باشــید🌹
راحلانِ طریق عشق می‌دانند که ماندن نیز در رفتن است ... ۴۱ثارالله
چقدر شـهدا شبیه یکدیگرند! وما همچنان در حسرت جاماندن از شهدا.. سمت راست:عباس دانشگر شهیدمدافع حرم سمت چب: فخرالدین مهدی برزی شهید دفاع مقدس اکبر
" شهید مهدے عزیزے " ... صبح هاے جمعہ دعاے ندبہ اش در بهشت زهرا سلام اللہ علیها ترڪ نمےشد .
••🦋⃟💙•• ای‌پـادِشَــہ‌خـوبـان داد‌ازغم‌تـنـهـــایـی(:'' دل‌بی‌تو‌به‌جـان‌آمد وقت‌است‌که‌بازآیی ... ! 🌿°• _^^___________^^______ 🌸🍃•°↷‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
●علاقه شدیدی به امام حسین علیه السلام داشت و همیشه می گفت: " دلم می خواد روز محشر مثل اربابم بی سر باشم". در آخر وصیتش هم نوشته بود این شعر را روی قبرم حک کنید. عاشقان را سر شوریده به پیکر عجب است دادن سر نه عجب داشتن سر عجب است تن بی سر عجب نیست، رود گر در خاک سر سرباز ره عشق به پیکر عجب است ●وقتی بعد از دو سه هفته، در عملیات کربلای 5 پیکرش تفحص شد و برگشت، پیکرش همان طور که آرزو کرده بود، بی سر بود و این شعر زینت بخش سنگ قبر شد. 🌷 💠 @loveshohada28
*[خداوند حجاب را از جنس محبت آفرید.]* شهید مطهری: آنان ڪه زیبایی اندیشه دارند زیبایی تن را به نمایش نمیگذارند. 🍃🌸🍃🌸🍃 یعنی: دختر سیبی ست ڪه باید از درخت سربلندی چیده شود، نه در پای علفهای هرز. یعنی: هنر پوشاندن، نه پوشیدنی ڪه از نپوشیدن بدتر است. یعنی: دارای حریمی هستم ڪه هر ڪسی به آن راه ندارد. یعنی: زاده ی عصر جاهلیت نیستم. (وَلَا تَبَرَّجُنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِیَّة...۳۳/احزاب). یعنی: لایڪ ارزشمند خدا، نه لایڪ بی ارزش بَعضیا. یعنی: حاضر نیستم برای پرنگ شدن هزار رنگ شوم. : هر ڪسی لایق دیدن زیبایی های من نیست. یعنی: آزاد بودن از زندانی به نام: "نظر دیگران" یعنی : پوشاندن و نمایان نکردن تمام بدن! نه فقط سر. یعنی: بی نیازم از هر نگاهی جز نگاه خدا. یعنی: من انتخاب میڪنم ڪه تو چه ببینی. یعنی: زرهی در برابر چشمهای مریض. یعنی: یک پیله تا پروانه شدن. یعنی: احترام به حرمت های الهی. یعنی: طعمه هوسرانی کسی نیستم. یعنی: به جای شخص، شخصیت را دیدن. یعنی: من یک انسانم نه یک وسیله. یعنی:خون بهای شهیدان. یعنی: حفاظت از زیبایی. یعنی: حفاظت از امانت خدا. یعنی: نماد هویت انسانی. یعنی: صدفی بر گوهر وجود. یعنی: محتاج جلب توجه نیستم. یعنی: زن والاست نه کالا. یعنی: اثبات تقدس زن. یعنی: مراقبت از تقوا. یعنی: اعتماد به نفس. یعنی: مبارزه 💎 💚 ♥️
🥀 √شهادتــ فقط در جبهہ هاۍ جنگ نیستــ اگـر انسانۍ براۍ خدا ڪار ڪند و بہ یـادِ او باشد و بمیرد شهـید استــ ✍ شهیده‌زینب‌کمایی♥️🕊
📋 ✨ 🥀 : ■ سوگند به خدا! خون من از جوشش باز نمی ایستد تا سرانجام خداوند را برانگیزد. 📚 مناقب ابن شهر آشوب/ ج ۴، ص ۸۵ 🖤
°•♡ حاج‌‌آقاپناهیاݩ مےگفټ:⇩↻ . ټوے دݪټ بگو حسیـݩ‌‌‌﴿؏﴾ نگاهم میڪنہ...(:😍 . عباس نگاهم میڪنہ... حټے اگہ اینطوࢪ نباشہ خدا بھ حسیݩ میگھ:🌱 حسینم...❤️ نگاھ ڪݩ ایݩ بندمو خیݪے دݪش خوشہ!🍃 نا امیدش نڪݩ.. یہ نگاهیم بھش بنداز🌙 ایݩ خیݪے مطمئݩ حࢪف میزنہ‌ها!❤️
🌹🌿باشهدا: وصیت_نامه_شهید محمد علی توانگر 💠"خواهرم! شما با حجاب و برادرم!شما با برداشتن سلاح، از امام و جمهوری اسلامی که حاصل خون بهای شهیدان است دفاع کنید.همچنان که من با خونم نمی گذارم دشمن به همین آسانی به ایران اسلامی تجاوز نماید". ای شهدا روحتان شاد،یادتان گرامی وراهتان پر رهرو باد.آمین جهت سلامتی وتعجیل درظهور آن امام عزیزو غریب، منجی دلهای خسته دلان ولی امیدوار، مهدی موعود وشادی ارواح پاک شهدا صلوات اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
☀️ ☀️ 🔸قسمت٥٧ فهيمه اولين كسي بود كه حرفي زد: - به نظر من جالبه! ولي كو گوش شنوا؟ عاطفه در حالي كه با جديت ته پارچ را مي‌كوبيد روي هسته زردآلو، ابروهايش را بالا انداخت. - فقط همين؟ جالبه؟! هسته شكست. عاطفه فورا آنرا به درون دهانش انداخت. مزه مزه اي كرد ويكهو با خوشحالي رو كرد به فاطمه: - عالي بود فاطمه جون! محشر بود! من همين رو پسنديدم. نفهميدم هسته زرد آلو را مي‌گويد يا حرف‌هاي فاطمه را! ظاهرا سميه هم خيلي خوشش نيامد. - عاطفه جان تو رو به امام هشتم بس كن ديگه! - چه كار كنم سميه جون! من تا موقعي كه پيرهن مشكي نپوشم، حواسم نيست كه محرمه. - باشه، هر جور ميدوني! خودت ميدوني و امام حسين! روبه فاطمه كرد: - به نظر من هم، نظريه خوبي بود. ولي نمي دونم چه قدر با منابع اسلامي و نظرات ديني سازگاره. قبل از اين كه فاطمه جوابي بدهد، راحله هم نظرش را گفت: - من هم خوشم اومد. تعريف نسبتا خوبي از هويت و شخصيت زن ارائه داده بود. البته بايد بيشتر روي جوانب مختلف و راهكارهاش بحث بشه. به نظر مي‌اومد خيلي از مشكلات قبلي رو هم نداشت! ولي بگو ببينم، اين نظراز طرف كي ابراز شده؟ چه كساني به اين نظر قائلند؟! فاطمه تعجب كرد. - يعني چي؟ تعجب مي‌كنم كه مي‌گي مال كيه يا چه كساني به اون قائلند!! اين نظر اسلامه! نگاه اسلامه. اين‌ها كه حرف‌هاي من نبود. نظر خيلي جديدي هم نيست. اولين بار هم حضرت محمد (ص) اون رو به مطرح كرد! - يعني اين نظريه قرائت يا برداشت جديدي از اسلامه؟ - خير! تمام نظرياتي كه من گفتم عين خود اسلامه، همان اسلام ۱۴۰۰ سال پيش. - متوجه نمي شوم! - منظورم اينه كه ۱۴۰۰ سال پيش خدا در قرآن ملاك برتري رو چيز ديگه اي معرفي مي‌كنه: « يا ايها الناس انا خلقناكم من ذكروانثي و جعلناكم شعوبا و قبائل لتعارفوا. انّ اكرمكم عندالله اتقيكم » يعني «اي مردم ما شما را از زن و مرد خلق كرديم و براي شما گروه‌ها و قبايلي قرار داديم براي اين كه يكديگر را بشناسيد. آگاه باشيد كه ملاك برتري شما نزد خدا تقواي شماست! » ديگه معني آيه كه كاملا واضحه! اما حالا كه صحبت از قرآن شد، بد نيست يكي از مثال‌هايي رو كه استادمون در بحثي درباره هويت زن، از قرآن مي‌زدن و براتون بگم. ايشون تاكيد مي‌كردن كه تمام صفاتي رو كه قران براي مومنين مياره، درمورد مرد و زن با هميدگه مي‌ياره. « و المسلمين و المسلمات و المومنين و المومنات، والقانتين و القانتات و الصادقين و الصادقات، والصابرين و الصابرات » نكته لطيف ديگه اي رو كه ياد آوري مي‌كردن اين بود كه قرآن چه درباره اهل ايمان و چه درباره اهل كفر وقتي خواسته مثال بزنه، از زن‌ها مثال زده. زن فرعون و مريم نمونه همه اهل ايمان و زن لوط و نوح نمونه همه اهل كفر. فهيمه مثل هميشه وقتي كه درمورد حرفش ترديد داشت، در حال حرف زدن بيني اش را مي‌خاراند. - راستش بايد اعتراف كنم كه من براي اولين باره به چنين نظر جالبي برخورد مي‌كنم. براي اولين بار هم هست كه مي‌شنوم نگاه اسلام به زن، چنين نگاه خوب و زيبايي باشه. چون تا اون جا كه يادمه، دست كم خود من يا اطرافيام هيچ وقت چنين برداشت يا تعبيري رو از نظريه اسلام راجع به زن نداشتيم. معمولا فكر مي‌كردم كه اسلام به زن‌ها كمي بي توجهي كرده. راحله هم تاكيد كرد: - البته نه اين كه خداي نكرده فكر كنين ما اسلام رو قبول نداريم. ولي خود من هم گاهي چنين حالت يا نظري رو كه فهيمه مي‌گه نسبت به بعضي از مطالب يا احكام اسلامي پيدا مي‌كردم. البته به عقيده من، اين‌هايي كه براي ما گفته ان يكسري برداشت‌هاي مردانه حقوقدان‌ها و مفسران قرآن از اسلام بوده نه خود حقيقت دين. مي‌دونين كه درحقيقت، چيزي كه ما الان باهش به نام دين مواجهيم، يه قرائت مردانه از اسلامه! با يك نگاه به فاطمه، فهميدم ناراحت است. سه روز بيشتر نبود با فاطمه آشنا شده بودم، اما انگار سال‌ها بود مي‌شناختمش. به خيلي از ورحيات و حالات و رفتارهايش آشنا شده بودم و هر بار از روي حركات و لحن حرف زدنش مي‌فهميدم چه احساسي دارد. اين همه انس و شناخت من به فاطمه، براي خودم هم عجيب بود. به هر حال از همان چند لحظه مكث فاطمه و نگاه خيره اي كه به راحله كرد، فهميدم زياد از حرف راحله خوشش نيامده است. ولي آن قدر آرام بود كه هيچ كس حتي چنين شكي هم برايش پيش نيامد. با همان آرامش هميشگي اش گفت: ادامه دارد.... •┈┈••✾•☀️•✾••┈┈• رمان های عاشقانه مذهبی بامــــاهمـــراه باشــید🌹