eitaa logo
کانال خاطرات شهدایی.🌷🌷🌷
298 دنبال‌کننده
7.7هزار عکس
2.3هزار ویدیو
57 فایل
شهدا را به خاک نسپارید به یاد بسپارید شهادت چشمه آب حیات است که شهید ازآن می نوشد و جاودانه می ماند با معرفی کردن کانال مارو دراین راه یاری کنید.....🌷🌷 https://eitaa.com/katrat👈ایدی کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷 ١٨٩٥ ....!! 🌷روز عید قربان بود! بعد از خواندن نماز عید، انجام دادن باقی اعمال با بچه ها تصمیم گرفتیم که یه سری به بهشت زهرا بزنیم! پشت موتورها نشستیم و هرکدوم دو ترك راهی شدیم! به اونجا که رسیدیم بعد زیارت قبور دوست و آشنا، کم کم راهی پاتوقمون یعنی گلزار شهدا شدیم. 🌷بچه ها داشتن جلو جلو می رفتن و من که یه خورده پام درد می كرد آروم آروم پشت اونها راه می رفتم. همینطور که از بين قبرها داشتم مى گذشتم یه دفعه صدای ناله ی عجیبی شنیدم! با اینکه مى دونستم صدای این نوع ناله ها توی گلزار شهدا عادیه ولی این گریه بدجوری فکرم رو مشغول کرده بود! 🌷از بين یادبود و تابلو و درخت و قبرها که رد شدم، دیدم یه پیرمرد با کت سورمه ای و یک کلاه نمدی به سرش، داشت با یه صدای عجیبی گریه مى كرد! طاقت نیاوردم و رفتم جلو گفتم: پدر جان! خوبیت نداره روز عیدی آدم اینطور گریه کنه! بخند مؤمن! بخند! یه خورده که از صحبتم گذشت، دیدم هیچ تغییری حاصل نشد که هیچ، تازه صدای ناله های پیرمرد بلندتر و جانسوزتر هم شد! 🌷رفتم و کنارش نشستم و گفتم: پدر جان! اولین باره میای گلزار شهدا؟ جوابی نداد و بعد من گفتم: من هم هر وقت میام همینطوری دلتنگ می شم! اما امروز فرق می كنه پدرم! امروز عید قربانه خوبیت نداره! صدای ناله مرد بیشتر شد انگار هر وقت من از واژه ی قربان استفاده مى كردم پیرمرد دلتنگتر مى شد! 🌷همینطور که نشسته بودم و نمى دونستم چطور آرومش کنم، چشمم به کارت بنیاد شهیدش افتاد که توی کیسه ی پلاستیکی کناره دستش بود! دقت کردم دیدم اسمش ابراهیمه! شصتم خبر دار شد که پدر شهیده! پیش خودم گفتم: حالا بهتر شد حداقل مى دونم پدر شهیده و راحتتر می تونم آرومش کنم! 🌷....برگشتم از روی سنگ قبر نگاه کنم ببینم که اسم شهیدش چیه که حداقل با صحبت کردن آرومش کنم! بعد همین که نگاهم به سنگ قبر افتاد خشکم زد! روی سنگ قبر نوشته بود: شهید اسماعیل قربانی، فرزندِ ابراهیم! پدر در سالروز شهادت پسرش به دیدنش اومده بود! تازه دوهزاریم افتاد که پدر چرا اینقدر بی تابی مى كرد....! ❌❌ هميشه اين ابراهيم ها بودن كه؛ اسماعيل هاشون رو براى قربانى به مسلخ عشق بردن. چقدر حواسمون به ابراهيم هاى زمانمون هست؟!
*از سیم خاردار گذشتیم اما از زر و سیم های روزگار هرگز !! *بی رنگی، رنگ بسیجی است مواظب باش رنگی نشوی !! *دیروز تیپ و لشکر می زدیم امروز مانده ایم چه تیپی بزنیم !! *ما شبهای شلمچه را سرودیم آنان قصه «به من چرا» !! *آنجا با خدا دست می دادیم اینجا خدا را از دست می دهیم !! یادی که از دلها هرگز نمی میرد یاد شهیدان است
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍀🌺🍀 🌹 رویاد کنیم... 🌺با و یک ... برای در گذشتگان ؛ 🌷 شاید همه دلتنگیم ؛ بهر باشد 💐که نیست یااینکه دل دیوانه وار ♥️ .روحشان 💜💥اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ 💚⭐️وآلِ مُحَمَّدٍ ♥️🌙وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ https://eitaa.com/katrat 🍀🌹🌺🌷☘🍀🌹🌺🌷☘🍀🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی به حرفات گوش میدم داغ دلم تازه میشه... از اینکه تو رفتی برای امنیت ما ولی باز هم بعضی ها بی انصاف اند... https://eitaa.com/katrat 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هر گاه شب جمعہ شهدا را یاد ڪردید آنها شما را نزد اباعبدالله یاد مےڪنند . 🌹 🌹 باز آینہ و چای و اسپند و نبات باز پنج شنبه و یاد شهدا باصلوات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم رب الشهدا ؟ مجتبی آقای محسنی رو تا دم در بدرقه کرد پاشدم برم سمت مجتبی که سرم گیج رفت لبه میز روگرفتم که نیفتم چندروز بود سرگیجه و حالت تهوع داشتم مجتبی دوید سمتم رقیه چی شد ؟ خوبی؟ -آره خوبم فقط یه سرگیجه عادیه چندروزه حالم همینه سید:😡😡😡خسته نباشی الان به من میگی زود حاضرشو بریم دکتر -چشم بعداز هفت-هشت نفر نوبت من شد خانم دکتر:خوب خانمی بگو چی شده ؟ -خانم دکتر چندروزه حالت تهوه وسرگیجه دارم خانم دکتر:اینا علایم بارداریه اما بذار نبضت بگیره نبضم حاکی از بارداریه این آزمایش انجام بده جواب فردا بیار چشام داشت از حدقه میزد بیرون باردار😳قراره مادر شم 😐 -چشم حتما فردا رفتیم جواب آزمایشگاه بارداریمو بگیریم جواب مثبت عین قند بود تو دلم که اب شد حال مجتبی که اصلا دیدن داشت خیلی شاد بود و هی خداروشکر میکرد خیلی خوشحال بودیم هم من هم سید -مجتبی جان لطفا برو پیش بابا سید:چشم اما به شرطی اینکه زیاد بی تابی نکنی به مزار بابا نزدیک شدیم -باباجونم بابا ببین دخترت مادر شده بازم نیستی بهش تبریک بگی نیستی ذوق کنی مثل بقیه پدربزرگا آی خدا من دلم بابامو میخاد بی تابیم داشت زیاد میشد که سید دستمو گرفت پاشو بریم برات خوب نیست میریم خونه حاج خانم نویسنده بانو....ش بامــاهمـــراه باشــید🌹
بسم رب الشهدا ؟ مجتبی سرراه یه جعبه شیرینی خرید به مامان خودشم زنگ زد بیان خونه مامانم مامانا چقدر خوشحال شدن مادرجون(مامان آقاسید):رقیه جان دخترم چندوقته مامان شدی؟ -دکتر گفت یه ماهه مادرجون یک ماه و هفت روز دیگه هم باید برم معاینه سلامت بچه مادرجون :آره حتما برو عزیزم وای ما ماجرایی داشتیم چه خونه چه تو کانون تا میومدم یه چیز بردارم سید نمیذاشت بارداری شیرین ترین دوره زندگی یه خانمه خدارو شاکرم که همسرم عالیه توراه دکتر بودیم بعداز معاینه سلامت بچه ها تایید شد آره بچه ها امروز تو ۶۹روز بارداریم متوجه شدیم من دوقلو حامله ام 😍😍 دوتا دوردونه فسقلی واااای خدایا شکرت سید:خانم چرا زحمت کشیدی من چای میرختم برای هردومون -دیگه چی من بشینم شما چای بریزیم سیدجان دلم یه چیزی میخاد سید-چی خانمم 😍😍 -الان تقریبا ۱۱ماهه نرفتیم معراج الشهدا میشه فردا مارو ببری سید:بله خانمم اتفاقا فردا دعای کمیل هم هست راستی رقیه بانو محرم هئیت کجا بریم؟ -هئیت خودمون آقای حسینی 😂😂 سید:چی گفتی؟😡😡 -شوخی کردم سید:بیخود کردی دفعه آخرت باشه فهمیدی -بله 😢😢😢😭😭😭 دیروز رفتیم سونوگرافی مشخص شد بچه ها یه دختر یه پسرن 👧👶 نویسنده:بانو....ش بامــــاهمـــراه باشــید🌹
ای عابرِ خیالِ هر شبِ من... کمـی بمـان...