eitaa logo
کانال خاطرات شهدایی.🌷🌷🌷
293 دنبال‌کننده
7.6هزار عکس
2.2هزار ویدیو
57 فایل
شهدا را به خاک نسپارید به یاد بسپارید شهادت چشمه آب حیات است که شهید ازآن می نوشد و جاودانه می ماند با معرفی کردن کانال مارو دراین راه یاری کنید.....🌷🌷 https://eitaa.com/katrat👈ایدی کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 ۲۳ ذی القعده، روز مخصوص زیارتی امام رضا علیه السلام امام رضا علیه السلام : ما زارَني أحَدٌ مِن أوليِائي عارِفا بِحَقّي إلاّ شُفِّعتُ فيهِ يَومَ القِيامَةِ؛ هيچ يك از دوستانم مرا با شناخت حقّم زيارت نمی‌كند مگر اين كه در روز قيامت شفاعتم از او پذيرفته می‌شود.
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
اذان ⚜چه ضرب آهنگِ ⚜قشنگی است ⚜می گوید ⚜خدا همین نزدیکیست ⚜گوش کن ⚜«الله اکبر» 🌹🍃به وقت تهران
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم 🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ و اَحِبّائَهُ ، 🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، 🌷اَلسَلامُ عَلَیکُم یااَنصَارَدینِ اللهِ، 🌷اَلسَلامُ عَلَیکُم یااَنصارَرَسُولِ اللهِ ، 🌷اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَاَمیرِالمُومِنینَ ، 🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، 🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، 🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم. 🌷شادی روح شهداصلوات🌷 🕊 🌷🕊🌷🕊🌷
🍃 هرخانمی که چادر به سرکند وعفت ورزد وهر جوانی که نماز اول وقت رادرحدتوان شروع کند اگردستم برسدسفارشش رابه مولایم امام حسین خواهم کردواورادعامیکنم شهید حسین مهرابی✨
چپ مي‌رفت مي‌گفت سيد، راست مي‌رفت مي‌گفت سيد. اعصابم را خراب كرده بود. يقه‌اش را چسبيدم و گفتم: «پسرجون چرا اين‌قدر به من مي‌گي سيد؟ من كه سيد نيستم.» گفت: «مگه رمز عمليات يا زهرا نيست.» دستم شل شد و افتاد. بعد از عمليات فهميدم آن پسر شهيد شده. در حالي كه سيد بود شهيد شد. شهید دانش آموز
ديدم نشسته كنار جاده و كتابي مي‌خواند. گفتم: «بچه اين‌جا چي كار مي‌كني؟» گفت: «گردانم رو گم كردم.» گفتم: «اون چيه توي دستت؟» نشان داد، كتاب انگليسي دوم دبيرستان بود. گفتم: «توي اين وضعيت جاي زبان خوندنه.» گفت:«از بيكاري بهتره.» سوارش كردم رساندمش به گردانش. شهید دانش آموز
توي بحبوحه عمليات يك دفعه تيربار ژ-3 از كار افتاد. گفتيم: «چي شد؟» پسر گفت: «شليك نمي‌كنه نمي‌دونم چرا؟» وارسي كرديم ديديم تيربار سالم است. يك دفعه ديديم انگشت سبابه پسر قطع شده. تير خورده بود و نفهميده بود. با انگشت ديگرش شروع كرد. بعد از عمليات ناراحت بود. با انگشت باندپيچي شده. خواستيم دلداري بدهيم. گفتيم: «بابا بچه‌ها شهيد مي‌شن. يك بند انگشت كه اين حرف‌ها رو نداره!» گفت: «ناراحت انگشتم نيستم. آخه ديگه نمي‌شه راحت تيراندازي كرد. ناراحت اونم.» شهید دانش آموز
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔸اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِيِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا الْمُرْتَضَى 🔹الْإِمَامِ التَّقِيِّ النَّقِيِ‏ وَ حُجَّتِكَ عَلَى مَنْ فَوْقَ الْأَرْضِ 🔸وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرَى الصِّدِّيقِ الشَّهِيدِ 🔹صَلاَةً كَثِيرَةً تَامَّةً زَاكِيَةً مُتَوَاصِلَةً مُتَوَاتِرَةً مُتَرَادِفَةً 🔸كَأَفْضَلِ مَا صَلَّيْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلِيَائِكَ‏
✍ شهیدی که حاج قاسم به دیدنش آمد و انگشترش را به او داد سردار شهید علی برزگر پور 🔹شهید علی برزگر پور ارادت بسیاری به حاج قاسم داشت قبل از شهادت سردار شهید حاج قاسم سلیمانی را در خواب می بیند که به دیدنش می آید و انگشترش را به او می دهد. 🔸سردار شهید علی برزگر پور هر چهارشنبه در مراسم قرار عاشقی با شهیدان چهارشنبه شب های گلزار شهدای کرمان و شست و شوی قبور مطهر شهدا حضوری فعال داشت. 🌹هدیه به روح مطهر و ملکوتی اش صلوات
📣مانتوهای پشت نویسی شده، وارد بازار شده است. اکثر مردم، ‌بدون اینکه معنای این نوشته ها را بدانند، آنها را پوشیده و در کوچه و بازار به خودنمایی مشغول میشوند. غافل از اینکه روی مانتوی آنها مثلا نوشته *"sow*" یعنی " *ماده خوک جوان"..!* 🟣 چند نمونه از کلمات لاتین نوشته‌شده روی مانتوها: *Vixen* زن شرور *Nude* لخت *Whore* فاحشه *Sow* ماده خوک جوان *Pig* خوک *Hussy* زن گستاخ *Vice* گناه، فساد *Chorus girl* دختر رقاصه تو جمع *Lusts* شهوت، هوس *Dram* ظرف شراب *Adulterer* مرد زناکار *Eccentricity* بي‌قاعدگي *Adultery* زنا، بي‌ديني *Charm* طلسم، فريفتن *Base-born* حرامزاده *Bawdy* ****، زشت *Mason* فراماسوني *Tippler* ميگسار *Atheist* خدانشناس *sister for sale* خواهر فروش *Take me* مرا لمس کن
اعمال روز دحوالارض
بسم الله الرحمن الرحیم 🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ و اَحِبّائَهُ ، 🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، 🌷اَلسَلامُ عَلَیکُم یااَنصَارَدینِ اللهِ، 🌷اَلسَلامُ عَلَیکُم یااَنصارَرَسُولِ اللهِ ، 🌷اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَاَمیرِالمُومِنینَ ، 🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، 🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، 🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم. 🌷شادی روح شهداصلوات🌷 🕊 🌷🕊🌷🕊🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻 شیخ حسین انصاریان همان کسی است که یک روزی این حرفو زد و بهش حمله کردند و گفتند داری سیاه نمایی میکنی‌. اون زمان اگر مسئولین این حرفشو میشنیدن امروز کار به اینجا نمیرسید. ✔با یادگیری و عمل به احکام، باشیم
♦️بلایی که شهید محمد ابراهیم همت بر سر فرمانده روزه خوار ارتش شاهنشاهی آورد 🔹سرلشکر شهید ابراهیم همت در دوران سربازی در لشکر توپخانه اصفهان ارتش شاهنشاهی مسئولیت آشپزخانه را به عهده داشت. با وجود اینکه روزه گرفتن در پادگان ممنوع بود اما همت گفته بود سربازها می‌توانند به هنگام سحری به آشپزخانه بیایند. 🔹سرلشکر ناجی، فرمانده لشکر نمی‌گذاشت که سربازها و افسرها در ماه مبارک رمضان روزه بگیرند و مجبورشان می‌کرد آب بخوردند و روزه‌شان باطل شود. 🔹سربازها پیش ابراهیم همت می‌آیند و شکایت می کنند که ناجی گفته است اگر کسی روزه بگیرد باید با آب روزه آن را باطل کنید. ابراهیم هم یک روز بچه ها را جمع می‌کند و به آنها می گوید که نگران نباشید ما نمی‌گذاریم چنین اتفاقی بیفتد. در روز سرکشی فرمانده پادگان، همت با بچه ها آشپزخانه را تمیز می کند و بعد کف سالن را روغن می‌ریزد، وقتی سرلشکر ناجی برای سرکشی به آشپزخانه می‌آید، لیز می‌خورد و پای آن پیچ می‌خورد و تا یک ماه به پادگان نمی‌آید و سربازها با آرامش روزه می‌گیرند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
◾️صلوات خاصه امام جواد علیه السلام به مناسبت شهادت نهمین اختر تابناک آسمان امامت و ولایت حضرت جوادالائمه علیه السلام 📎 (ع)
خداوندا در این شب معنوی و شهادت امام جواد علیه‌السلام چشمی عطا کن تا بهترین‌ها را ببینیم قلبی عنایت کن تا خطاها را ببخشیم ذهنی بما ارزانی دار تا بدی‌ها را فراموش کنیم و روحی که هیچ‌گاه ایمان به تو را از دست ندهد شهادت غرییانه و مظلومانه جوان‌ترین شمع هدایت نهمین بحر کرامت ابن الرضا، باب المراد حضرت جواد الائمه علیه‌السلام بر امام زمان عج و همه پیروانش تسلیت باد امیدوارم امشب حاجت دلتون رو از باب الحوائج جواد الائمه بگیرید الهی آمین
# زیارتنامه "شهــــــداء" 🌺بِسمِ اللّٰهِ الرَّحمٰن الرَّحیم🌺 اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللہ وَ اَحِبّائَهُ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللہ و َاَوِدّآئَهُ اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِےّ الوَلِےّ النّاصِحِ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے عَبدِ اللهِ، بِاَبے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتے فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا فَیا لَیتَنے ڪُنتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم... هدیه به ارواح طیبه شهدا صلوات.. سلام بر شهدا 🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸
❤️ مراسم شب هفت محمدرضا ناگهان خانم دانش دست من را گرفت و گفت: این دختر نامزد علیرضا است و من امشب نامزدی آنها را اعلام می‌کنم. مجلس بهم ریخت و همه شروع کردند به پچ پچ ‌کردن، می‌گفتند: ایشان به خاطر شهادت پسرش محمدرضا دیوانه شده. پس از گذشت ۳۰ سال از شهادت فرمانده لشکر ۱۰ سیدالشهدا، شهید علیرضا موحددانش این اولین بار است که خاطرات همسر وی خانم ام‌سلمه مولاییمنتشر می‌شود. شهید موحددانش در دوران حیات دنیایی اگر چه آینه تمام نمای یک اسطوره بود اما بر مظلومیت ایشان همین بس که به خاطر ادای تکلیف، ردای فرماندهی را از تن به درآورد و مانند چند تن از همرزمانش (شهیدان کاظم نجفی رستگار، حسن بهمنی، علی‌اصغر رنجبران، بهمن نجفی و ...) که همگی در دوره‌ ای، از فرماندهان لشکر سیدالشهدا(ع) بودند، به هنگام شهادت یک بسیجی ساده بود. نکته ای که در این اشاره قابل اعتناست،« بسیجی ساده »بودن آن سردار نیست، قطعا! اما جای این پرسش برای ما از فرماندهان رده بالای دفاع مقدس نیز محفوظ است که چرا شهیدانی مانند علیرضا موحددانش و ... نباید در جامعه شناخته شده باشند و تازه بعد از ۳۰ سال یادمان بیفتد که بنرهایی از عکس این شهیدان که مزین به یک جمله از آنهاست بسنده کنیم. البته همین هم جای شکر دارد اما برادران مسئول بدانند در پیشگاه الهی باید پاسخگو باشند که چرا بزرگانی چون این عزیزان حتی به اندازه یک بازیگر دسته سوم سینما هم شناخته شده نیستند؟! بی انصافی است اگر قصور خودمان را نیز نادیده بگیریم، و بدانیم که دیگر دوره سطحی نویسی با جملات درام بی‌خاصیت که فقط برای داستان های موهوم هندی و تخیلی مناسب هستند، و نه بیان روایتی از زندگی یک شهید که هر چه بود با نفس حضرت روح الله زنده شد و زنده ماند، تمام شده و لازم است از حقایق موجود زندگی یک شهید بگوییم. امید که خدا یاری‌مان کند. *اولین خواستگارم را خود شهید موحد دانش فرستاد برادر بزرگترم که ایشان هم شغل پدر را انتخاب کرده و کارمند صنایع دفاع بود سال ۵۷ ازدواج کرد. بعد از او لیلا که چند سال از من بزرگتر بود در سال ۶۰ عروسی کرد. به واسطه این دو ازدواج من با این موضوع تا حدودی آشنا بودم. اولین خواستگاری که برایم آمد دوست خود حاج‌علی بود. شهید موحددانش در شهرک خاورشهر با ما همسایه بودند. خانه‌ ما شمالی و منزل آنها جنوبی بود. خوب ما با هم رفت‌وآمد داشتیم. آن زمان مثل الان نبود که همسایه ها از هم بی‌خبر باشند. روابط خوبی بین اهالی محل برقرار بود. یک روز مادرم مرا فرستاد منزل آنها تا یخ بگیرم. وقتی در زدم خود شهید موحددانش در را باز کرد و فورا رفت داخل خانه. مادرش آمد یخ را به من داد و گفت: این را بگذار خانه‌تان برگرد باهات کار دارم. رفتم خانه یخ را گذاشتم و همین که خواستم برگردم ببینم خانم موحد دانش با من چیکار دارد، مادرم پرسید: کجا؟ گفتم: خانم دانش کارم دارد. وقتی رفتم مادر حاج علی گفت: یکی از دوستان علی می‌خواهد تو را ببیند. با تعجب پرسیدم: برای چه می‌خواهد مرا ببیند؟! گفت: قصد دارد ازدواج کند. حسابی حول شده بودم، گفتم: خانم دانش من خانواده دارم، باید بیاید خانه‌مان. اگر بابام بفهمه من اومدم اینجا برای چی سرم را می‌برد. ایشان گفت: علیرضا خواسته من به تو بگویم. گویا دوستش تو را وقتی داشتی می‌رفتی خانه دیده. گفتم: به هر حال من باید به مادرم بگویم. ایشان گفت: من خودم با مادرت صحبت می‌کنم ولی مواظب باش پدرت نفهمد! گفتم: چرا؟ گفت: چون پدرت خیلی سختگیر است. من و مادرت بدانیم فعلا کافی است. آن روز گذشت و من رفتم خانه ماجرا را برای مادرم تعریف کردم. مامانم گفت: این خانم دانش هم چه کارهایی می‌کند. به مادرم گفتم: نمی‌خواهم ازدواج کنم،‌ دوست دارم درس بخوانم. مادرم قضیه را به برادر بزرگم فیروز گفت. کلا در خانه حرفمان را به ایشان راحت‌تر می‌زدیم تا پدرم. فیروز پرسیده بود: پسره چه کاره است؟ با علی در سپاه همکار است؟ اصلا خود ام‌سلمه راضی است؟ مادرم گفت: نه. برادرم گفته بود: وقتی او نمی‌خواهد برای چه صحبت کنند؟ مادرم گفته بود حالا بذار صحبت کنند، بالاخره خواستگار می‌آید و می‌رود. قرار شد یک روز در خانه حاج علی با دوستش صحبت کنم اگر خوب بود به پدرم اطلاع دهیم اگر هم نه که هیچی. بعد از ملاقات با آن جوان دیدم نه این زندگی قسمت نیست و ماجرا به همانجا ختم شد. *اولین بار حاج علی را از پشت پنجره دیدم ما چند سال با خانواده موحددانش همسایه بودیم اما در کل این سالها شاید من علی را در چند دقیقه دیده بودم چون او همیشه جبهه بود. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌