🌟السلام علیک یا صاحب زمان 🌟:
ذکر روزانہ :
🌼هرکس صبح سه مرتبه بگوید:
«اَلْحَمْدُلِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ اَلْحَمْدُ لِلّهِ حَمْداً كَثيراً طَيِّباً مُباركاً فيهِ»
هفتاد بلا از او دور می شود که کمترین آن اندوه است...
🌺🍃🌺🍃🌺🍃
💛دعا برای شروع روز 💛
💙بسم الله الرحمن الرحیم💙
🌺اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبـَاحَ الْـاَبـْـــــرَار
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الْـاَشَـــــرَار
🌺اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْمـَقـْبـُولـِیـن
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْمـَرْدُودِیــــن
🌺اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْصّـَالـِحـِیـن
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْطّـَالـِحـِیـن
🌺الـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْخـَیْـرِ وَ السَّعـَادَة
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـشَّـرِ وَ الْشِّـقـَاوَة
💜امين يا رب العالمین💜
#نیایش_صبحگاهی
خــــــدای عـــــزیز و مــــهربان!
مهربانیت همانند امواج دریا پی در پی
ساحل وجودم را در بر میگیرد
و به دستِ قدرت تو ،
تمام تیرهای بلا شکسته می شود...
تو هر زمان با من و
در کنار من بوده ایی
من در "گهواره ی" محبتت چه
آسوده آرام گرفتهام...
پس ای "خـــــدای "مهربانم...
به ذکر نام زیبایت و نیایش لحظه هایت ،
وجود زمینیَم را ملکوتی گردان...
تا آنچه تو میخواهی باشم
و از آنچه من هستم "رها" شوم ،
که تو... بی نیاز و من "غرق" نیازم
•┈••✾🍃🍂🍃✾••┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️ #سلام_امام_زمانم❤️
سلام بر تو که
#صبح مرا سلام تویی
سلام بر تو که
#آغاز هر کلام تویی...
سلام بر تو که
از صبحِ نور تا شب حشر
تو بوده ای و تو هستی
و #والسلام تویی...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸سلام
🌾صبح دوشنبه تون بخیر
🌸چون همیشه
🌾دعایم برایتان
🌸عاقبت به خیری
🌾سلامت جسم و جان
🌸و دلے خالے ازغم و غصه است
🌾روزتان پراز رحمت الهے
🌸زندگیتان پراز برڪت و موقعیت
🍃🌸 🌸🍃
☑️شهیدی که #امام_زمان(عج) برایش سربند بست!
🔰چند ساعتی مانده به عمليات «والفجر4»،
هوا به شدت سرد،
ابرهای سياه،
نم نم بارون،
هواي دل بچه ها را #غمگين و #لطيف کرده و هر کسی در فکر کاری بود.
🔰يکی اسلحه اش را روغن کاری می کرد،
يکی نماز می خوند.
ذکر بود و زمزمه و يک جور ميقات.
همه گرد هم مي چرخیدند تا از همديگر #حلاليت بطلبند.
هر کسي به توانش و به قدر #معرفتش.
🔰از هر کسی #حالی می پرسیدم و رد می شدم. داشتم با یکی از رزمنده ها بر سر این که چگونه آدم ها اراده خودشون را وقت مقتضی از دست میدهند بحث می کردم که #صدائی توجه ام را جلب کرد
🔰 #سید_میرحسین_شبستانی بود
بچه گنبد کاووس، از لشکر 25 کربلا داشت در به در دنبال سربند يا زهرا(س) ميیگشت،
اومد پيش ما دو نفر و من بهش گوشزد کردم که همه #سربندها براي ما #مقدس هستند.
🔰ميرحسين گفت: درست مي گويی، آفرين، اما بدان که هر کسي به فراخور حال و دلش.
ما سادات، #عاشق مادرمان #حضرت_فاطمه الزهرا(س) هستيم.
🔰من ديشب #خواب عجيبي ديدم،
آقا #امام_زمان (عج) باشال سبز رنگی به گردن، سربند يا زهرا(س) را بسته به پيشانی ام و بهم گفت: #سلام من را به #همرزمانت برسان، بگو قدر خودشان را بدانند.
🔰من حالی غريب پيدا کردم و اشک نم نم می چکید.
بعد از هم جدا شدیم
طولی نکشید که وقت رفتن رسید.
🔰توی کانال نشسته بودیم، زمزمه بچه ها بلند بود و باران نم نم می بارید.
سيد ميرحسين، #سربند يا فاطمه زهرا(س) به #پيشاني بسته بود و جلوی ستون به سمت منطقه موعود عملياتی پيش می رفتیم.
ساعاتی بعد، رمز عمليات خوانده شد و ديگر همه از هم جدا شدیم.
🔰جنگ سنگين میشود...
سید میرحسین شبستانی «متولد 1348» بعدها در عملیات کربلای 4 در منطقه عملیاتی جنوب جزیره ام الرصاص، بر اثر #ترکش خمپاره به #پیشانی، به فیض #شهادت می رسد.
#شهید_سیدمیرحسین_شبستانی 🌷
شادی روحش #صلوات
🌷🌷🌷🌷🌷🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام بر شهــدای گمـنام ..
سلام بر پــدران چشـم انتظار ..
سلام بر صبـر مـادران شهیـد ..
📎 لحظه پیداشدن و تفحص یکی از لاله های سرزمینم
🕊🕊🕊🕊🕊
#تــݪنگــــــرامـــروز ⚠️
#حاجحسینیڪتا:
بچهها! مراقب #چشماتون باشید. بچهها! خیلی وقتا حواسمون به چشمامون نیست، خودمون خودمون رو چشم میزنیم! یا چشمامون چیزایی رو میبینه ڪه نباید ببینه...
بچهها! هنوز چشاتون خوشگل ندیده ڪه دختره خودشو درست میڪنه دلتون میره...
چقدر چشمتو از نامحرم نگه مۍداری؟! بگو نگاهش نمۍڪنم تا جیگر #امامزمان خنڪ بشه. تا امام زمانمو ببینم🌿😍
⚘﷽⚘
وقتي که شخصي از زحمات او تشکر ميکرد، ميگفت: خرمشهر را خدا آزاد کرد.
يعني ما کاري نکرده ايم.همه کاره خداست و همه ي کارها براي خداست.
حال و هوا و خواسته هايش مثل جوانان همسن و سالش نبود.
دغدغه مندتر و جهادي تر از ديگر جوانان بود. انرژي اش را وقف بسيج و کار فرهنگي و هيئت کرده بود.
در آخر راهي جز طلبگي در نجف پاسخگوي غوغاي درونش نشد.
من شنيدم که دوستانش ميگفتند: هادي اين سالهاي آخر وقتي ايران مي آمد، بارها روي صورتش چفيه مي انداخت و ميگفت: اگر به نامحرم نگاه کنيم راه شهادت بسته ميشود.
#شهیـدمحمدهادےذوالفقارے🌷
#ڪَلامِشَهـید |🌸|
•
📌 شهادت خوب است، اما تقوا بهتر...👌🏻
تقوایی که در قلب است و در رفتار بروز پیدا می کند!
+شـهـیدروحـالـلـہقـربـانـۍ
♥️
#خدا_عاشقش_شد...
اوایل ازدواجمان
برای شهادتش دعا میکرد ،
می دیدم که بعد از نمـاز
از خدا طلب شهادت میکند...
نمازهایش را
همیشه اول وقت میخواند،
نماز شبش ترک نمیشد،
دیگر تحمل نکردم ،
یک شب آمدم و جانمازش را جمع کردم،
به او گفتم: تو این خونه حق نداری
نماز شب بخونی، شهیــد می شی!
حتی جلوی نماز اولوقت او را میگرفتم!
اما چیزی نمیگفت ....
دیگر هم نماز شب نخواند !
پرسیدم :
چرا دیگه نماز شب نمیخونی؟
خندیــد و گفت :
کاریو که باعث ناراحتی تو بشه
تو این خونه انجام نمیدم،
رضایت تو برام از عمل مستحبی مهمتره،
اینجوری امام زمان هم راضی تره ...
بعداز مدتی برای شهادت هم دعا نمیکرد،
پرسیدم: دیگه دوست نداری شهید بشی؟؟
گفت: چرا ، ولی براش دعا نمیکنم!
چون خودِ خدا باید عاشقم بشه
تا به شهـــادت برسم ...
گفتم : حالا اگه تو جوونی
عاشقــت بشه چیکار کنیم؟؟
لبخندی زد و گفت:
مگه عشق پیر و جوون میشناسه؟!
✍ به روایت همسر شهید
#پاسدار_مدافع_حـرم
#شهید_مرتضی_حسین_پور
#خاطره
بسم رب الصابرین
#قسمت_پنجاه_چهارم
#ازدواج_صوری
زن دایی و دایی تو پذیرایی داشتن با مادر حرف میزندن
زن دایی:آقا صادق بریم ؟
-بله
توراه که داشتیم میرفتیم مزارشهدا
زن دایی شروع کرد به حرف زدن
آقاصادق ببین پریا خیلی باهوشه
پس حواست باشه لو ندی عاشقشی
منم سربه زیر گفتم :بله چشم حواسم هست
بعداز یه ربع بیست دقیقه به مزارشهدا رسیدیم
خانم احمدی رو دیدیم
تو چهرش غم بیداد میکرد
زن دایی:بچه ها تا شما دو تا حرفهاتون بزنید
ماهم سر مزار شهید حاج سیدجوادی فاتحه میخونیم
با خانم احمدی سمت مزار شهیداسدی و شهید سیاهکلی(سیاهکالی) به راه افتادیم
یه ربع بیست دقیقه ایی گذشت
و من فقط شاهد اشکهای که رو صورت خانم احمدی میریخت بودم
میدونستم حالش بده😞
-خانم احمدی نمیخواید حرفی بزنید؟
خانم احمدی با صدای گرفته :نه شما بفرمایید
-زن دایی بهتون گفته حتما من عاشق سوریه و دفاع از حرمم
خانم احمدی:بله گفته 😔😔
آقای عظیمی من واقعا قصد ازدواج ندارم
از این بازی هم متنفرم
-بله درست میگید
دوره قم هستید؟
خانم احمدی :بله
-خب چون من خیلی عجله دارم برای رفتن
"""باخودم گفتم صادق فقط برای دفاع عجله داری یا میخوای مطمئن این دختر زن شرعی و قانونیته
بعد بری؟"""""
دوروز اول دوره میگم تماس بگیرن
کل حرف زدن ما ۱۰دقیقه هم طول نکشید
خانم احمدی خودشون رفتن
منو زن دایی و دایی هم نشستیم همون جا
زن دایی: آقا صادق حتما باهم باید بریم به مامان و بابای پریا بگیم
که شما عاشق پریا هستی
من باخجالت تمام گفتم :چشم 🙈☺️
نام نویسنده: بانو......ش
آیدی نویسنده:
@Sarifi1372
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
بسم رب الصابرین
#قسمت_پنجاه_پنجم
#ازدواج_صوری
دوره قم شروع شده بود اما من نرفتم
مادر میخواست زنگ بزنه منزل خانم احمدی
من و زن دایی مانع شدیم
-مادر من باید خودم اول حتما با پدر و مادرخانم احمدی حرف بزنم بعد شما
مادر:وای صادق من والا از کارای تو سر در نمیارم
-صادق فدات بشه حرص نخور مادرجان
زن دایی:آقاصادق بریم ؟
-بله بفرمایید
زن دایی رو به مامان :آجی جان میشه مراقب محمدحسین باشید؟
مامان:آره عزیزم
ساراجان توروخدا تو حواست به این پسر خل و چل من باشه
والا بخدا من سراز کاراین درنمیارم
-چشم آجی جان
ماشین روشن کردم به سمت خونه خانم احمدی اینا حرکت کردیم
سرراهمون یه سبد گل مریم خریدیم
آخه خانم احمدی خیلی گل مریم دوست داره 🙈🙈🙈🙈
بعد از یه ربع بیست دقیقه رسیدیم زنگ زدیم
پدر خانم احمدی کربلایی پرویز درباز کردن
رفتیم داخل بعداز سلام علیک
زن دایی گفتن :دایی جان حقیقتا ما اومدیم تا آقاصادق حرفش به شما و زن دایی بگه تا خیالتون راحت باشه
آقای احمدی:بله بفرمایین
ما گوش میدیم
حقیقتا خوب خیلی سخت بود
دستم تو موهام فرو کردم
گفتم :حقیقتا حاج آقا ما اومدیم تا مطمئن بشید
من واقعا
سرم انداختم پایین و سرخ شدم 🙈🙈🙈😊😊
به دخترخانمتون علاقه دارم
زن دایی ادامه داد :ولی چون پریا اهل ازدواج نیست میخوایم بگیم صوریه
اما خیالتون از جناب آقاصادق راحت باشه
نام نویسنده:بانو....ش
آیدی نویسنده:
@Sarifi1372
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
بسم رب الصابرین
#قسمت_پنجاه_ششم
#ازدواج_صوری
مادر و پدرخانم احمدی با پادرمیونی زن دایی و اینکه به قول خودشون من جلوی چشماشون بزرگ شدم
اجازه دادن من برم خواستگاری رسمی
و سفارش کردیم به خانم احمدی چیزی نگن
با دوروز تاخیر راهی قم شدم
هربار که چشمم به خانم احمدی می افتاد
داغون میشد
این بنده خدا فکر میکرد داره دورغ میگه
کاش زودتر عقد کنیم تا محبتم به پاش بریزم
تا عاشق بشه
چقدر این دختر برام عزیزه 🙈🙈
مادر زنگ زد و گفت زنگ زدم منزل آقای احمدی و هماهنگ کردم برای برگشت دوره قم
بریم خواستگاری
نام نویسنده : بانو.....ش
آیدی نویسنده:
@Sarifi1372
بامــــاهمـــراه باشــید🌹