eitaa logo
کانال خاطرات شهدایی.🌷🌷🌷
297 دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
2.3هزار ویدیو
57 فایل
شهدا را به خاک نسپارید به یاد بسپارید شهادت چشمه آب حیات است که شهید ازآن می نوشد و جاودانه می ماند با معرفی کردن کانال مارو دراین راه یاری کنید.....🌷🌷 https://eitaa.com/katrat👈ایدی کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
به دیوارتڪیه میدهم ونگاهم رابه درخت ڪهنسال مقابل درب حوزه میدوزم...😊 چندسال است ڪه شاهدرفت وآمدهایـے؟❢استادشدن چندنفررا به چشم دل دیده ای؟..تو هم طلبه_هارادوست_داری؟❤ بـےاراده لبخند میزنم❢به یادچندتذڪرتو...چهارروز است ڪه پیدایت نیست.😔 دوڪلمه اخرت ڪه به حالت تهدیددرگوشم میپیچد ... اگرنرید.. خب اگر نروم چـے؟❢😐 چرادوستت مثل خروس بـےمحل بین حرفت پرید و...😒 دستـےازپشت روی شانه ام قرارمیگیرد!ازجامیپرم وبرمیگردم... یڪ غریبه درقاب چادر. بایڪ تبسم وصدایـےارام... _ سلام گلم❣..ترسیدی؟ باتردیدجواب میدهم _سلام❣...بفرمایید..؟ _ مزاحم نیستم؟..یه عرض ڪوچولوداشتم. شانه ام راعقب میڪشم ... _ ببخشیدبجانیاوردم..!! لبخندش عمیق ترمیشود.. _ من؟؟!....خواهرِ مفتشم😊 🍃🍃🍃🍃 یڪ لحظه به خودم آمدم و دیدم چندساعت است ڪه مقابلم نشسته وصحبت میڪند: _ برادرم منوفرستادتااول ازت معذرت خواهـےڪنم خانومے❣اگربدحرف زده....درڪل حلالش ڪنے. بعدهم دیگه نمیخواست تذڪردهنده باشه! بابت این دوباری ڪه باتوبحث ڪرده خیلےتوخودش بود. هـےراه میرفت میگفت:اخه بنده خدا به تو چه ڪه رفتـےبانامحرم دهن به دهن گذاشتـے!... این چهارپنج روزم رفته بقول خودش ادم شه!... _ ادم شه؟؟؟...ڪجارفته؟؟؟😕 _ اوهوم...ڪارهمیشگے! وقتـےخطایـےمیڪنه بدون اینڪه لباسےغذایـے،چیزی برداره. قران،مفاتیح و سجادش رو میزاره توی یه ساڪ دستـےڪوچیڪومیره... _ خب ڪجا میره!!؟ _ نمیدونم! ...ولـےوقتـےمیاد خیلـےلاغره...! یجورایـے توبه میڪنه😊 باچشمانـےگرد به لبهای خواهرت خیره میشوم... _ توبه ڪنه؟؟؟؟...مگه...مگه اشتباه ازیشون بوده؟... چیزی نمیگوید. صحبت رامیڪشاند به جمله آخر.... _ فقط حلالش ڪن!...علاقه ات به طلبه هارم تحسین میڪرد!... علی_اکبر_غیرتیه... اینم بزار پای همینش سیدعلی_اکبر... همنام پسرِ اربابــے....هرروز برایم عجیب ترمیشوی... تومتفاوتـےیا...من_اینطورتورامیبینم؟ 🍃🍃🍃🍃 ڪارنشریه به خوبـےتمام شدودوستےمن بافاطمه سادات خواهرتوشروع❣❤ آنقدرمهربان،صبوروآرام بودڪه براحتـےمیشداورا دوست داشت. حرفهایش راجب تومراهرروزڪنجڪاوترمیڪرد. همین حرفهابه رفت وآمدهایم سمت حوزه مهر پایان زد. گاهاتماس تلفنـےداشتیم وبعضـےوقتهاهم بیرون میرفتیم تابشودسوژه جدیدعڪسهای من... چادرش جلوه خاصی داشت درڪادرتصاویر. ڪم ڪم متوجه شدم خانواده نسبتاپرجمعیتـےهستید. علـےاکبر،سجاد،علـےاصغر،فاطمه وزینب بامادروپدرعزیزی ڪه درچندبرخوردڪوتاه توانسته بودم ازنزدیڪ ببینمشان. تو برادربزرگتری ومابقی طبق نامشان ازتوڪوچڪتر.... نام پدرت حسین ومادرت زهرا❣ حتـےاین چینش اسمهابرایم عجیب بود. تورادیگرندیدم وفقط چندجمله ای بود ڪه فاطمه گاهی بین حرفهایش ازتو میگفت. دوستـےماروز به روز محڪم ترمیشدودراین فاصله خبراردوی راهیان_نورت به گوشم رسید... 🍃🍃🍃🍃 ... ارید نویسنده: میم_سادات_هاشمی بامــــاهمـــراه باشــید🌹 💍