eitaa logo
کانال خاطرات شهدایی.🌷🌷🌷
299 دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
2.3هزار ویدیو
57 فایل
شهدا را به خاک نسپارید به یاد بسپارید شهادت چشمه آب حیات است که شهید ازآن می نوشد و جاودانه می ماند با معرفی کردن کانال مارو دراین راه یاری کنید.....🌷🌷 https://eitaa.com/katrat👈ایدی کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ ❣❤️❣❤️❣❤️❣ ❤️ ❣❤️❣❤️❣❤️❣ میدویم و گوشه ای پناه میگیریم. لحظه به لحظه باتو بودن برایم عین رویاس...توهمانی هستی که یک ماه برایش جنگیدم!صحن سراسر نور شده بود.اب روی زمین جمع شده وتصویر گنبد را روی خود منعکس میکند.بوی گلاب و عطر خاص مقدس حال و هوایی خاص دارد.زمزمه خواندن زیارت عاشورایت درگوشم میپیچد...مگر میشود ازین بهتر؟ازسرما به دستت میچسبم و بازوات رامیگیرم.خط به خط که میخوانی دلم رامیلرزانی!نگاهت میکنم چشمهای خیس و شانه های لرزانت .... یکدفعه سرت راپایین میندازی... وزمزمه ات تغییر میکند _ منو یکم ببین سینه زنیم رو هم ببین ببین که خیس شدم... عرق نوکری ببین... دلم یجوریه.. ولی پراز صبوریه! چقد شهید دارن میارن ازتو سوریه.. چقد...شهید... منم باید برم.... برم ... به هق هق میفتی...مگر مرد هم... گویی قلبم رافشار میدهند...باهر هق هق تو!... یک لحظه دردلم میگذرد !... ! .. . اطلب من المهد الی تا به ابد باید این جمله برای همه دستور شود ❣❤️❣❤️❣❤️❣ . ❣❤️❣❤️❣❤️❣ بامــــاهمـــراه باشــید🌹 ت32_بخش_اول ❤ ❣❤️❣❤️❣❤️❣ نعمت و کرم زمین را خیس و معطر میکند. هوا رفته رفته سردتر میشود و تو سربه زیر آرام به هق هق افتاده ای.دستهایم راجلوی دهانم میگیرم و ها میکنم،کمی پاهایم را روی زمین تکان تکان میدهم.چیزی به اذان صبح نمانده.بادستهای خودم بازوانم را بغل میگیرم و بیشتر به تو نزدیک میشوم. چنددقیقه که میگذرد با کناره کف دستت اشکهایت را پاک میکنی و میخندی _ فکرشم نمیکردم به این راحتی حاضر شم گریه کردنم رو ببینی... نگاهت میکنم.پس برایت سخت است مرد بودنت را اشک زیر سوال ببرد!؟...دستهایت را بهم میمالی و کمےبخود میلرزی _ هوا یهو چقد سرد شد!! چرا اذان نمیده..؟ این جمله ات تمام نشده صدای الله اکبر در صحن میپیچد.تبسم دل نشینی میکنی.. _ مگه داریم ازین خدا بهتر؟.. و نگاهت را بمن میدوزی.. _ خانوم شما وضو داری؟! ... _ اوهوم _ الان بخاطر بارون توحیاط صف نماز بسته نمیشه.باید بریم تو رواقا....ازهم جدا شیم. کمی مکث و حرفت را مزه مزه میکنی _ چطوره همینجا بخونیم؟.... _ اینجا؟..رو زمین؟ ساک دستی کوچیکت را بالا مےآوری،زیپش را باز میکنی و چفیه ات را بیرون میکشی... _ بیا! سجادت خانوم! با شوق نگاهت میکنم.دلم نمی آید سرمارا به رویت بیاورم.گردنم را کج میکنم و میگویم _ چشم! همینجا میخونیم توکمی جلوتو می ایستی و من هم پشت سرت.عجب جایی نمازجماعت میخوانیم!!! صحن الرضا،باران عشق و سرمایی که سوزشش از گرماست! گرمای وجود تو! چادرم را روی صورتم میکشم و اذان و اقامه را ارام ارام میگویم.نگاهم خیره به چهارخانه های تیره و خطوط سفید چفیه ی توست.انتظارداشتم اذان و اقامه را تو زمزمه کنی،اما سکوتت انتظارم را میشکند.دستهایم را بالا می آورم تا اقامه ببندم که یکدفعه روی شانه هایم سنگینی میخوابد.گوشه ای از پارچه تیره روی چهره ام راکنار میزنم. سوئـےشرتت راروی شانه هایم انداخته ای و روبه رویم ایستاده ای.... پس فهمیدی سردم شده!فقط خواسته بودی وقتی اینکار راکنی که من حواسم نیست... دستهایت را بالا مےآوری، ڪنارگوشهایت و صدای مردانه ات _ اللـــــــــه اڪبر... یڪ لحظه اقامه بستن رافراموش میکنم و محو ایستادنت مقابل خداوند میشوم.سرت را پایین انداخته ای و باخواهش و نیاز کلمه به کلمه سوره ی حمد را به زبان می آوری.آخر حاجتت را میگیری آقای من! اقامه میبندم _ دورکعت نماز صبح به اقامه عشق به قصد قربت...اللــــــه اکبر... ❣❤️❣❤️❣❤️❣ . ❣❤️❣❤️❣❤️❣ بامــــاهمـــراه باشــید🌹