eitaa logo
کانال خاطرات شهدایی.🌷🌷🌷
295 دنبال‌کننده
7.7هزار عکس
2.3هزار ویدیو
57 فایل
شهدا را به خاک نسپارید به یاد بسپارید شهادت چشمه آب حیات است که شهید ازآن می نوشد و جاودانه می ماند با معرفی کردن کانال مارو دراین راه یاری کنید.....🌷🌷 https://eitaa.com/katrat👈ایدی کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم رب الشهدا ؟ سیدمحمد و محدثه فرحناز و مهدوی حسنا و حسین پی کارای عروسیشون بودند منو سید هم پی کارای کانون فکری روزها از پی هم میگذشتن و ما فقط پی کارای کانون بودیم چندماهی از جلسه کانون میگذشت گوشیم زنگ خورد سید:خانم پایین منتظرم بیا عزیزم -اومدم آقاجان -سلام آقای من سید:‌ سلام خانم گل یه خبر خوب -چی عزیزدل سید‌:چشمات ببنند دییینگ اینم مجوز کانون جاشم مشخص شد -وای وای وای ممنونم ممنونم سید:رقیه خانم میخام یه چیزی بگم -جانم سیدم سید:رقیه بانو ببین سید محمد و خانم زارعی بعد از ما عقد کردن اما ما هیچی -خب سید:خبه جمالت ما کی میریم خونه خودمون؟🙈🙈 -هرموقعه تو بخوای فقط سید جان من عروسی نمیخام سید:هــــــ😳ـــــــان چرا ؟ -ببین مجتبی ما هرچقدر بگیم بزن و برقص نباشه قبل از اومدن ما بزن و برقص هست مرد من تا حالا چشمش به گناه نیفتاده چرا برای یه شب مردمو به گناه بنداز امشب با مامان جون اینا بیاید خونه ما فعلا میریم مشهد بعد ها میریم کربلا شب مامان جون و باباجون و آقاسید اومدن خونمون و من و سید گفتیم میخایم بریم مشهد تصمیمون اون شد بریم سر خونه زندگیمون بعد از عروسی بچه ها بریم مشهد عروسی برادرم اول بود و واقعا عالی بود بعد عروسی سید محمد و محدثه که دقیقا عروسی شون امشبه گوشیم برداشتم رفتم پیش محدثه گفتم بیا سلفی بندازیم بعد گفتم منو عروس پاندا یهویی 😂😂😂 وای خدا من چقدر این پاندای خودمو دوست دارم😅 نویسنده بانو....ش بامــــاهمـــراه باشــید🌹
بسم رب العشاق باز با آقا مرتضی راهی بیمارستان شدم طبق دستور دکتر اعلامیه محمد باخودمونـ بردیم با پرستار که حرف زدیم میگفت خیلی خوبه میگفت یسنا چندین کلمه حرف زده خیلی خوشحال شدم قبل از دیدنش رفتیم پیش دکترش گفتن آروم آروم بهش نگید وارد اتاق شدیم یسنا آروم لباش باز کرد گفت سلام رفتم نزدیکش یسناجان ببین این کاغذ رو باز کردن کاغذ همانا جیغ های پی در پی یسنا همانا با آرام بخش به دنیایی بی خبری رفت دکتر:فاطمه جان فردا ساعت ۱۱‌بیاید اینجا با یه تیم یسنا ببریم سر مزار محمد تمام طول مسیر آقا مرتضی تو خودش بود رسیدیم به خونه آقامرتضی مستقیم رفت تو اتاقش مادر:فاطمه امروز بیمارستان چی شد؟ یسنا با دیدن اعلامیه فقط جیغ زد دکتر گفت فردا بریم اونجا تا باهش بریم سرمزار محمد اونشب به ما چه گذشت بماند ۹از خونه خارج شدیم ۹:۳۰ رسیدیم بیمارستان چادر یسنا سرش کردم زیر بازوش گرفتم وقتی مزارمحمد دید خودش انداخت رو مزارش محمدم پاشو پاشو ببین چه داغونم پاشو نامرد چرا تنهام گذاشتی پاشوووو محمد پاشو بچه ام گرفتی خودتم تنهام گذاشتی پاشو یسنا بعداز یک ساعت سرمزار از حال رفت الان میزان دوهفته از اون ماجرا میگذره و یسنا امروز مرخص است نام نویسنده:بانو.....ش آیدی نویسنده: @Sarifi1372 ادامهــ دارد 📝 رمان های زیبای مذهبی شهدایی👆 خواندن قسمت های قبلی و بعدی رمان با ما باشید👆🌹 📖📚📖📚📖📚📖📚📖📚📖📚
بسم رب الصابرین ارائه مقاله تو سالن اجتماعات حوزه بود، واردسالن که شدیم استرسم رفت بالا بسم الله گفتم از پله ها رفتم بالا رفتم پشت میکروفون بسم الله الرحمن الرحیم شروع کردم به خوندن دعای غریق اَللَّـهُمَّ عَرِّفْني نَفْسَكَ، فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْني نَفْسَكَ، لَمْ اَعْرِفْ رَسُولَكَ، خدايا خود را به من بشناسان، اگر خود را به من نشناساني، پيامبرت را نشناسم، اَللَّـهُمَّ عَرِّفْني رَسُولَكَ،فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْني رَسُولَكَ لَمْ اَعْرِفْ حُجَّتَكَ، خدايا پيامبرت را به من بشناسان، اگر پيامبرت را به من نشناساني، حجّتت را نشناسم، اَللَّـهُمَّ عَرِّفْني حُجَّتَكَ، فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْني حُجَّتَكَ، ضَلَلْتُ عَنْ ديني، خدايا حجّتت را به من بشناسان، اگر حجّتت را به من نشناساني، از دينم گمراه شوم. مذهب شیعه همیشه مورد توجه دشمنان و دوستانش بوده است کشورهای غربی بعد از جنگ جهانی اول مذهبی نو برای مقابله با شیعه ساخت به نام ""وهابیت """" فرقه قیدشده ساخته ی انگلستان است رئیس فرقه وهابیت‌ فردی است به نام ""محمدبن عبدالوهاب """ پدرش از علمای به نام و سرشناس ومعتقدِ شاخه حنبلی اهل سنت بود اما محمد از سنین کودکی ضد فرقه داشت تا درسنین نوجوانی توسط پدرش از قبیله اخراج شد و مرتدد حساب شد نویسنده :بانو....ش آیدی نویسنده بامــــاهمـــراه