eitaa logo
کانال خاطرات شهدایی.🌷🌷
294 دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
2.4هزار ویدیو
57 فایل
شهدا را به خاک نسپارید به یاد بسپارید شهادت چشمه آب حیات است که شهید ازآن می نوشد و جاودانه می ماند با معرفی کردن کانال مارو دراین راه یاری کنید.....🌷🌷 https://eitaa.com/katrat👈ایدی کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ 🥀 "کارن" خیلی خوشحال شدم که زهرا قبول کرد باهم حرف بزنیم. باید بهش میگفتم که من مقصر اشکای خواهرش نیستم.باید خودمو تبرئه میکردم. هیچوقت نذاشتم هیچکس ازم قضاوت کنه اونم به ناحق. صبح روز بعد سریع حاضرشدم و رفتم دم دانشگاه زهرا. ساعت۱۰از دانشگاه اومد بیرون و راه افتاد سمت پارک. منم پشتش با فاصله رفتم. یکم که ایستاد منتظر موند رفتم جلو و سلام کردم. _چه عجب سلامم یاد دارین شما؟ _شما که اهل تیکه انداختن نبودی زهراخانم. _اونش مهم نیست.حرفتونو بزنین. سمت نیمکت آبی رنگی رفتم و گفتم:بهتره بشینیم. نگاهی به قیافه ساده و مظلومش کردم.با اون مانتو شلوار مشکی ساده و مقنعه مشکی که صورت سفیدشو قاب گرفته بود،شیش هیچ از بقیه دخترا جلو بود. چشمای درشتش رو به من دوخت و گفت:میشنوم. اشاره کردم به کنارم رو نیمکت و گفتم:نمیشینی؟ _نه. _خب..باشه. دست به سینه زد و زل زد بهم. یک لحظه استرس گرفتم اما خودمو جمع کردم و شروع کردم به حرف زدن:ببین زهرا من مقصر هیچکدوم از اشکا و ناراحتیای خواهرت نیستم. من ازهمون اول بهش گفتم من واسه این ازدواج میکنم که مستقل بشم و بتونم از خونه یا نه بهتره بگم جهنمی که خان سالار برام ساخته بود فرار کنم.تا بتونم رو پای خودم بایستم و چشمم به جیب مامانم نباشه. گفتم مهر و محبت ندیدم و نحوه ابرازشم بلد نیستم.گفتم بهت هیچ حس خاصی ندارم . شاید این حس هیچوقت به وجود نیاد.لیدا هم همه اینا رو قبول کرد. بدون چون و چرا.بدون اعتراض. اما دوشب پیش به من میگه چرا من برات اهمیتی ندارم؟مگه من زنت نیستم؟ چرا زنمه..اسمش تو شناسناممه اما اسمش تو قلبم نیست. نمیتونم بدون دلیل و الکی به کسی محبت کنم. باید این دل عاشق بشه تا منفجر بشع از احساس و محبت. درباره دیشب و حرفای تند خواهرت بگم که شما هم به اشتباه نیفتی‌‌. عاشق چشم و ابروت نیستم که بیفتم دنبالت هی زنگ بزنم هی بیام خونتون. فقط خواستم خودمو تبرئه کنم مگرنه هیچ دختری از نظر من لیاقت اینو‌نداره که براش غرورمو بزارم زیر پام. دفعه بعد که خواستی تقصیرا رو گردن کسی بندازی ببین خودت مقصری یا نه؟بعد حکم کن. پشتمو بهش کردم و راه افتادم برم که با صداش متوقفم کرد. _اون دل سنگتون آب نمیشه مهم نیست اما خواهر من با کلی عشق و علاقه اومده تو زندگیتون.دلشو نشکنین که جواب دل شکستن کمتر از دروغ نیست. حرفشو زد و بعدم صدای قدماش اومد فهمیدم رفته. باهمین چند تا جمله کوتاهش انگار آب یخ ریخته بودن روم. اینجا خارج نبود که بخوام با دخترا مثل دستمال کاغذی رفتار کنم.اینجا ایران بود..لیدا هم همسرم بود. نباید اینطوری رفتار کنم.باید بزارم لیدا دلمو به دست بیاره. باید بهش فرصت بدم. راه افتادم سمت خونه و تو راه کلی با خودم فکر کردم. در حیاط که باز شد،آناهید رو دیدم که با قیافه گرفته داشت میرفت بیرون _سلام دختردایی.چطوری؟ _سلام مرسی.مبارک باشه خوشبخت بشین. چونه اش لرزید و زود از جلو چشمام دور شد. این دیگه چرا اینکارو کرد؟ای خدا خودم کم بدبختی ندارم اینو بیخیال شو. 🍃 بامــــاهمـــراه باشید🌹
کانال خاطرات شهدایی.🌷🌷
#هوالعشق #رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت #قسمت_چهل_و_هشتم 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 به روایت حانیه ...............
آروم دستم رو تو دستای آرمان گذاشتم و باهاش به سمت وسط سالن رفتم. . . . آرمان_ خب خانوم. بیا اینم شماره من. _ مرسی آرمان_ راستی فردا برنامت چیه ؟ _ اوممم. برنامه خاصی ندارم . چطور؟ آرمان_ بریم بیرون یکم بیشتر آشنا بشیم _ باشه. ساعتشو هماهنگ میکنم باهات. آرمان_ باشه خانمی. فعلا. بای. آرمان اولین مهمونی بود که رفت همزمان با رفتنش بچه ها اومدن طرفم. سیما_ خیلی........... دلارام_ جبرانش میکنم برات تانیا خانوم. یه دختره دهاتی اومده برا ما شاخ میشه از حرفاشون سر در نمیاوردم. شاخ بازی ؟ چه ربطی داره ؟اصلا مگه من رفتم سراغش........ 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💍