💢شهادت 3 مرزبان در درگیری با اشرارمسلح در سردشت
🔹در درگیری مسلحانه مرزبانان هنگ مرزی سردشت با اشرار مسلح ۳ نفر از مرزبانانمان به شهادت رسیدند.
🔹مرزبانان هنگ مرزی سردشت حین کنترل پایش نوار مرزی با اشرار مسلح درگیر شدند که چند نفر از اشرار به هلاکت رسیدند.
🔹در این درگیری مسلحانه، متاسفانه 3 نفر از مرزبانانمان به فیض والای شهادت نائل آمدند.
🔹💢اسامی شهدا هنگ مرزی سردشت اعلام شد
🔹استوار #تقی_بهره_ور
🔹 گروهبانیکم #هادی_عبدی
🔹 سرباز #علیرضا_اسلام_دوس
یاد شهدا با صلوات 🌹
#رمان_واقعی_عاشقانه_مذهبی
#رمان_اینک_شوکران 📚
#قسمت_سی_و_هشتم🎬
منوچهر دوست نداشت ناله کنه، راضی میشد به مرفین زدن. و من دلم می گرفت این حرف ها رو کسی می زد که نمی دونست جبهه کجاست و جنگ یعنی چی....
دلم می خواست با ماشین بزنم پاشو خورد کنم ببینه میتونه مسکن نخوره و دردش رو تحمل کنه؟
ما دو سال تو خونه های سازمانی حکیمیه زندگی می کردیم.
از طرف نیروی زمینی یه طبقه رو بهمون دادن.
ماشین رو فروختیم، یه وام از بنیاد گرفتیم و اونجا رو خریدیم.
دور و برمون پر از تپه و بیابون بود...
هوای تمیزی داشت...
منوچهر کمتر از اکسیژن استفاده می کرد...
بعدظهرا با هم می رفتیم توی تپه ها پیاده روی.
یه گاز سفری و یک اجاق کوچک و ماهیتابه ای که به اندازه ی دو تا نیمرو درست کردن جا داشت خریدیم.
با یه کتری و قوری کوچیک و یه قمقمه.
دوتایی می رفتیم پارك قیطریه...
مثل دوران نامزدی......
بعضی شبا چهارتایی می رفتیم پارك قیطریه برای علی و هدی دوچرخه خریده بود.
پشت دوچرخه ی هدی رو می گرفت و آهسته می برد و هدی پا می زد تا دوچرخه سواری یاد گرفت.
اگه حالش بد می شد می موندیم چیکار کنیم...
زمستونای سردی داشت....آنقدر که گازوییل یخ می زد. سختمون بود.
پدرم خونه ای داشت که رو به
راهش کردیم و اومدیم یه طبقش نشستیم.
فریبا و جمشید طبقه ی دوم و ما طبقه ی سوم اون خونه....
منوچهر دوست داشت به پشت بوم نزدیک باشه. زیاد می رفت اون بالا...
《دستهایش را دور دست منوچهر که دوربین را جلوی چشمش گرفته بود و آسمان را تماشا می کرد، حلقه کرد...
گفت: من از این پشت بام متنفرم. ما را از هم جدا می کند. بیا بروییم پایین.
نمی توانست ببیند آسمان و پرواز چند پرنده منوچهر را بکشد بالا و ساعت ها نگهش دارد.
منوچهر گفت: "دلم می خواهد آسمان باز شود و من بالاتر را ببینم."
فرشته شانه هایش را بالا انداخت؛ "همچین دوربینی وجود ندارد! "
منوچهر گفت: "چرا هست. باید دلم را بسازم، اما دلم ضعیف است."
فرشته دستش را کشید و مثل بچه های بهانه گیر گفت: "من این حرف ها سرم نمی شود. فقط می بینم اینجا تو را از من دور می کند، همین. بیا برویم پایین"
منوچهر دوربین را از جلوی چشمش برداشت و دستش را روی گره دست فرشته گذاشت و گفت: "هر وقت دلت برایم تنگ شد بیا اینجا. من آن بالا هستم."》
#ادامه_دارد...
📖به روایت همسر شهید منوچهر مدق
✍نویسنده:مریم برادران
اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج
استادپناهیان✨
•|هرکے آرزو داشتہ باشہ
خیلے خدمت کنہ،
شهید میشہ...
یہ گوشہ دلت پا بده؛
شهدا بغلت کردند.
ما بہ چشم دیدیم اینارو ؛
از این شهدا مدد بگیرید
+مدد گرفتن از #شهدا رسم بزرگے است.💛
شبتون شهدایی❤️
🕊زیارتنامه ی شهدا🕊
🌹🌱🌹🌱اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم🌹🌱🌹🌱
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
#شادی_روح_شهدا_صلوات
بی تو ،
گاهی برای خنده
دلمان تنگ میشود ...
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
#دفاع_مقدس
یاد شهدا با صلوات🌹
صبح
عاشقانهایست برای چشمانت
آنگاه که آفتاب
غزل واره های عشق را
در نگاهت تداعی میکند..
#شهید_ابراهیم_الحاج
#یادش_باصلوات
#حشدالشعبی
از اولین شهدای مدافع حرمین شریفین در عراق
#ڪلام_شهید
براے ولایت...
ان شاالله شهادتم صدق
گفتارم راگواهـےمـےدهد.
شک نکنید ومطئمن باشید
راه ولایت همان راه علی است
رهبر برحق #سیدعلی است ..
#شهید_محسن_حججی
یاد شهدا با صلوات🌹
🦋:
#تلنگـــــر⚠️
یــــہ سوال🙃
فقط آرزوی شهادتو داری؟🍃
یا...😔
شهامت شـم داری؟...❌
بین این دوتا یـــہ دنیا فاصلہ ست، می فهمی که چی میــگم؟
🔰قسمتی از وصیت نامه شهید؛
باید بنده خدا شد..
بنده خدا شدن تو را از بنده همه بندگی ها و از بندگی همه بنده ها آزاد می سازد.
چون عبادت خدا آزادی بخش است و عبودیت او حریت می آورد.
ببین اسیر چه هستی؟ شکم و غذا؟ شهوت و شهرت؟ خانه و خادم؟ نام و نان؟ زن و فرزند؟ زر و سیم؟
وابسته به هر چه که باشی به همان اندازه قیمت داری...
🌷شهید جاویدالأثر حسن غازی🌷
شهادت: ۶۲/۱۲/۱۱ ،منطقه طلائیه
#رمان_واقعی_عاشقانه_مذهبی
#رمان_اینک_شوکران 📚
#قسمت_سی_و_نهم🎬
دلم که میگیره، میرم پشت بوم...
از وقتی منوچهر رفت تا یه سال آرامش نشستن نداشتم. مدام راه می رفتم به محض اینکه می رفتم بالا کمی که راه می رفتم، می نشستم روی سکو و آروم می شدم، همون که منوچهر روش می نشست...
روبروی قفس کبوترا می نشست، پاهاش رو دراز می کرد و دونه می ریخت و کبوترا میومدن روی پاش می نشستن و دونه بر می چیدن...
کبوترا سفید سفید بودن یا یه طوق گردنشون داشتن. از کبوترای سياه و قهوه ای خوشش نمیومد..
می گفتم: تو از چیه این پرنده ها خوشت میاد؟
میگفت: از پروازشون.
چیزی که مثل مرگ دوست داشت لمسش کنه.
دوست نداشت توی خواب بمیره.
دوستش ساعد که شهید شد تا مدتها جرات نمی کرد شب بخوابه...
شهید ساعد جانباز بود. توی خواب نفسش گرفت و تا برسه بیمارستان شهید شد.
چند شب متوجه شدم منوچهر خیلی تقلا می کنه. بیخوابه....
بدش میومد هوشیار نباشه و بره...
شبا بیدار می موندم تا صبح که اون بخوابه.
برام سخت نبود با این که بعد از اذان صبح فقط دو سه ساعت می خوابیدم، کسل نمی شدم.
شب اول منوچهر بیدار موند. دوتایی مناجات حضرت علی می خوندیم. تموم که می شد از اول می خوندیم، تا صبح.....
شباي دیگه براش حمد می خوندم تا خوابش ببره.
مدتی بود هوایی شده بود.
یاد دوکوهه و بچه های جبهه افتاده بود به سرش. کلافه بود.
یه شب تلویزیون فیلم جنگی داشت. یکی از فرمانده ها با شنیدن اسم رمز فریاد زد «حمله کنید، بکشیدشون، نابودشون کنید »....
یهو صدای منوچهر رفت بالا که «خاك بر سرتون با فیلم این ساختنتون!
کدوم فرمانده جنگ می گفت حمله کنید؟ مگه کشور گشایی بود؟ چرا همه چیزو ضایع می کنید؟....»
چشماشو بسته بود و بد و بیراه می گفت....
تا صبح بیدار بود فردا صبح زود رفت بیرون.
باغ فیض نزدیک خونمون بود.
دوتا امام زاده داره.
می رفت اونجا. وقتی برمی گشت چشم هاش پف کرده بود....
نون بربری خریده بود. حالش رو پرسیدم گفت: خوبم، خستم، دلم می خواد بمیرم...
به شوخی گفتم: آدمی که میخواد بمیره نون نمی خره!
خندش گرفت.....!
گفت: یه بار شد من حرف بزنم تو شوخی نگیری؟!
اما اون روز هر کاری کردم سر حال نشد.
خواب بچه ها رو دیده بود. نگفت چه خوابی.....
#ادامه_دارد...
📖به روایت همسر شهید منوچهر مدق
✍نویسنده:مریم برادران
🍂اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻مردی که دشمن را به زانو درآورده بود...
🔹مجموعه کلیپ #روایت_سلیمانی برشهایی پرجاذبه و زیبا از زندگانی حاج #قاسم_سلیمانی هست
☘☘☘
دلم لڪ زدہ
با خندہ ی تو جان بدهــم
طرحِ لبخندِ تو پايانِ پريشانےهــاست
دلتنگتم رفیق
روزمون متبرک به لبخند
#شهیدابراهیم همت😍
☘☘☘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #ڪلیپ
استخوانـــے آمده از یوسفــی
مـــادر غم دیده را یاری ڪنی
📎 پ ن: بعد از ۴ سال انتظار و دوری مادر بزرگوار شهید پیکر مطهر (تفحص شده) پسرش آقا جواد را در آغوش گرفت.
جای پدرت خالی آقا جواد...
پ ن ۲: شهادت اردیبهشت ماه سال نود و پنج خانطومان سوریه
#شهید_جواد_الله_کرم🌷
یاد شهید با صلوات 🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 رهبر معظم انقلاب: اگر دنیای اسلام علیه تخریبکنندگان بقیع قیام نمیکرد، قبر مطهر پیغمبر را هم ویران میکردند.
🔵هشتم شوال سالروز "تخريب حرم و قبور اهل بيت عليهم السلام در بقيع" بر تمام مسلمانان و شیعیان راستين آن بزرگوران تسليت باد.
ساعت ده یازده شبـ🌙
با سر و صورت خاڪے اومد خونہ.!
+تا شما شامـ رو شروع ڪنے
میرم لیلا رو بخوابونمـ💤
-نہ!صبر میڪنمـ تا بیای
باهم بخوریم...♥️
+وقتے برگشتمـ دیدم
پوتین به پا خوابش بردهـ😴
داشتم پوتین هایش رو
در میآوردم کہ بیدار شد..
-دارے چیکار میڪنے..؟
مےخواۍ شرمنده امـ ڪنے..؟🥺
+ نہ..! خستۿاے
سر سفرۿ نشستـ و..!
-تازه مےخوایم با هم
شام بخوریمـ🥘
❣| #یڪروایتعاشقانہ
🕊| #شهیدمهدیزینالدین
|~😌🧕~|
#چٰآدُرٰنِہْ❤️🍃
﴿ اگـہ فڪر میڪنے
خودت چادرۍ شدے،
اشتباه میڪنے❌
بدون ڪہ انتخابت ڪردن!🙂
بدون ڪہ یہ جایےخودتو نشون دادۍ!
بدون حتما
یه یازهـرا گفتے..✨
ڪہ بےبے خریدتت😍
⇜ارزون نفروشـے خودتو..!😌﴾
#پسرانعلوے
☝️گاهی یڪ نگاه حرام👀
شهادت رابراے ڪسیڪه
✊لیاقت دارد،
😔سالها عقب میاندازد…
چه برسد به ڪسیڪه
هنوزلایق شهادت نشده است…
#شهیدخرازے🍃
#صبردربرابرنگاه.
☘☘☘
دوستان ما به مناسبت روز رحلت امام خمینی (ره) قراره یه مسابقه داشته باشیم در کانال ان شاالله به همراه جوایز😍
شما میتونید سوژه ها و عکسا و دلنوشته ها تونو برای بنده بفرستید و ما ان شاالله جوایز هدیه میکنیم (شارژ)
و به قید قرعه ما به تعدادی از شما عزیزان شارژ هدیه میدیم
میتونید در خانه با یه تیپ انقلابی و دلنوشته عکس بندازید و بفرستید
پیام تسلیت و یا خواندن متنی مربوط به رحلت در قالب یک کلیپ
و حتی اگه خواهر و برادر کوچیکتر دارید میتونید لباس مشکی به تنشون کنید و از یه فضای زیبا و با سلیقه برامون عکس بفرستید
اینها نمونه مثال های بنده بود و خودتون اگه ایده بهتری برای شرکت در مسابقه داشتید رو اجرایی کنید ان شاالل😍👌
منتظر استقبال و مشارکت شما دوستای خوبم هستیم
قرارمان باشدبرای روز چهاردهم😊🖤
ارسال سوژه ها به آیدی زیر👇👇
خادم
@dokhtarak_zahraii
#پایگاه_شهدای گمنام
#رمان_واقعی_عاشقانه_مذهبی
#رمان_اینک_شوکران 📚
#قسمت_چهلم🎬
《 گاهی از نمازش می فهمید دلتنگ است.
دلتنگ که می شد، نماز خواندنش زیاد میشد و طولانی. دوست داشت مثل او باشد، مثل او فکر کند، مثل او ببیند، مثل او فقط خوبی ها را ببیند.
اما چه طوری؟
منوچهر می گفت «اگر دلت با خدا صاف باشد، خوردنت، خوابیدنت، خنده ها و گریه هات برای خدا باشد، اگر حتی برای او عاشق شوی، آن وقت بد نمی بینی، بدی هم نمیکنی، همه چیز زیبا می شود »
و او همه ی زیبایی ها را در منوچهر می دید.
با او می خندید و با او گریه می کرد.
با او تکرار می کرد.....
"نردبان این جهان ما و منی ست
عاقبت این نردبان بشکستنی ست
لیک آن کس که بالاتر نشست
استخوانش سخت تر خواهد شکست"
چرا این را می خواند؟ او که با کسی کاری نداشت.
پرسید گفت: "برای نفسم می خوانم"》
اما من نفسانیات نمی دیدم. اصلا خودش رو نمی دید... یادمه یه بار وصیت کرد "وقتی من رو گذاشتید توی قبر، یه مشت خاك بپاش به صورتم ."
پرسیدم "چرا؟"
گفت "برای اينکه به خودم بیام. ببینم دنیایی که بهش دلبسته بودم و به خاطرش معصیت می کردم یعنی همین "
گفتم "مگه تو چه قدر گناه کردی؟"
گفت "خدا دوست نداره بنده هاش رو رسوا کنه. خودم میدونم چی کاره ام "
حال منوچهر روز به روز وخیم تر می شد. با مرفین و مسکن دردش رو آروم می کردن.
دی ماه حال خوشی نداشت. نفساش به خس خس افتاده بود. گفتم ولش کن امسال برای علی جشن تولد نمی گیریم...
راضی نشد....
گفت "ما که برای بچه ها کاری نمی کنیم. نه مهمونی رفتنشون معلومه نه گردش و تفریحشون.
بیشترین تفریحشون اینه که بیان بیمارستان عیادت من ."
خودش سفارش کیک بزرگی داد که شکل پیانو بود. چند نفر رو هم دعوت کردیم....
#ادامه_دارد...
📖به روایت همسر شهید منوچهر مدق
✍نویسنده:مریم برادران
اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج🍂