#هرشب_معرفےیک_شهید
🌷به همسرش گفته بود اگر بهشت نصیبم شد ننتظرت میمانم🌷
🌷سردار شهید اسماعیل دقایقی🌷
نام: اسماعیل دقایقی
نام پدر: قنبر
ولادت: 1333 (بهبهان)
شهادت: 1365/10/28 (سلمیه)
وضعیت تاهل: متاهل و اصاحب دو فرزند به نام های ابراهیم و زهرا
نام جهادی: ندارند
اخرین مقام: سرباز امام خمینی(ره)و فرمانده تیپ ۹بدر
نحوه شهادت: در اثر انفجار راکت
سن شهادت: 32 ساله
علاقه: مذهب شیعه انثی عشری
قسمتی از وصیتنامه شهید:
امروز پر از فسق و فجور و خيانت ابرقدرتهاست، تلاش و ايثار ميخواهد. در راه
حسين (ع) -سيدالشهداء -رفتن، حسيني شدن ميخواهد. انشاءالله در پيروي از
راه امام امت خميني كبير كه همان راه خدا و قرآن و اهل بيت (ع) است
#سالروزشهادت
#یادش_باصلوات
(معرفی از ما تحقیقات بیشتر از شما
ڪپی برای تمام گروه ها و کانال ها ازاد است)
زڪات دانستن این مطلب ارسال برای دیگران است
💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃
💛دعا برای شروع روز 💛
🍃💕🍃
💙بسم الله الرحمن الرحیم💙
🍃💕🍃
اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبـَاحَ الْـاَبـْـــــرَار
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الْـاَشَـــــرَار
🍃💕🍃
اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْمـَقـْبـُولـِیـن
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْمـَرْدُودِیــــن
🍃💕🍃
اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْصّـَالـِحـِیـن
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْطّـَالـِحـِیـن
🍃💕🍃
اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْخـَیْـرِ وَ السَّعـَادَة
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـشَّـرِ وَ الْشِّـقـَاوَة
🍃💕🍃
💜امين يا رب العالمین💜
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
#سلام_امام_زمانم✋ 💖
#صبحت_بخیر_آقای_مهربانم 💐 💚
🌤 صبح یعنی که گل از غنچه تو وا بشود
🌹 فَلـق از شرق تو را محوِ تماشا بشود
🌤 صبح یعنی تو بخندی و از آن لبخندت
🌺 پسته از حسرتِ لبخندِ تو رُسوا بشود
🌤 صبح یعنی که توچشمت بجهان بازشود
☀ ناگهان تابشِ خورشید هویدا بشود
🥀 ظُلمت آنست که پِلکَت برسانی برهم
🌙 ماه از دوریِ تو غرقِ تمنّا بشود
🌤 صبح یعنی که توبیدارشوی وقت طلوع
🌹 گُل و دشت و دَمَن و مزرعه زیبا بشود
🍂اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج
🔰 آخرين لحظات اولین شهید مدافع حرم:
🔹همه سوار ماشين بوديم برای حركت به سمت فرودگاه دمشق كه محرم از كلاس بيرون آمد و اجازه گرفت برای اينكه لباس های نظامی را عوض كند و بعدا بيايد.
در همين حين دو نفر از بچه های سوری مي آيند و سراغ محرم ترك (البته با اسم مستعار) را می گيرند كه سؤال داريم و....
بچه ها اتاق محرم را نشان می دهند و اين دو نفر می روند و رفتن اينها به اتاق آقامحرم، محرم را آسمانی كرد.
انفجار يك بسته انفجاری باعث شهادت شهيد محرم ترك شد و لقب اولين شهيد مدافع حرم را برای ايشان ماندگار كرد.
به روایت دوست شهید؛
🔹محرم ترک شهیدی است که شهادتش از چند جهت مظلومانه است؛
اول اینکه جایی دور از دیار و کاشانه خودش بود..
و دیگر اینکه زمانی به شهادت رسید که به دلایل مختلفی نمی شد حرف از شهادتش زد و یا مراسم با شکوهی در خور مقامش برگزار کرد.
شهید محرم ترک🌷
شهادت: ۱۳۹۰/۱۰/۲۹ ،سوریه
باران و باد و
برف و زمستان بهانهاند ،
این شهــر را
نبودِ تــو سرد می ڪند ...
#رفتار_شهید:💌
🖇...
در محرم عشق و علاقه به رهبری موج میزد و پیرو رهبری بود❤️. همه صحبتهای ایشان را دنبال میکردند👌. حتی یکی از اهدافش برای دفاع از حرمین صحبتهای حضرت آقا بود☺️ عاشق قرآن خواندن بود همه کارهایش را با قرآن خواندن شروع میکرد🍃.
ایشان بشدت به این اصل معتقد بودند که «هر جا ظلمی اتفاق میافتد و به مظلومی ظلم شد این وظیفه ماست تا از آن مظلوم در برابر ظالم دفاع کنیم.»
🖋 راوی؛ همسر شهید
#پاسدار_مدافع_حرم
#شهید_محرم_ترک
.
🌷تاریخ تولد: ۱۳۵۷/۱۰/۱
.
🌷تاریخ شهادت : ۱۳۹۰/۱۰/۲۹
.
.
🌷 مزار: #بهشت زهرا تهران .
🌱[اگر این کار را بکنید ، خیرات و برکات زیادی به شما می رسد]🌱
🍃 اگر گاهی اوقات پدر یا مادرتان اعصابشان ناراحت است و سر شما داد می زنند شما بروید و دستشان را ببوسید و عذر خواهی کنید ، هر چند آنها مقصر باشند.
🍃بگویید : آقا جان ، مادر جان ، از من بگذر.
👈اگر این کار را بکنید ، خیرات و برکات زیادی به شما می رسد ...
🍃 روزی شیخ انصاری رحمه الله علیه به کلاس درس حاضر نشدند . طلبه ها هر چقدر منتظر شدند خبری از ایشان نشد. به در خانه شان می روند و می پرسند : " آقا ، چه طور شد که امروز تشریف نیاوردید ؟!
🍃ایشان می گویند : " مادرم امروز حال خوشی نداشت ، به من گفت : مرتضی ، من حال ندارم ، امروز به کلاس درس نرو و در خانه بمان! " و به خاطر همین احترامی که به مادر می گذاشته ، می شود شیخ الفقها ء و المجتهدین شیخ مرتضی انصاری .
📚 در محضر آیت الله مجتهدی_تهرانی(ره)، جلد اول ،چاپ پنجم 1393، ص 221
#احترام_به_والدین
🍃امام صادق عليه السلام می فرمایند:
👈هر زنى كه به شوهرش بگويد:
«من هرگز از روى تو، خيرى نديده ام»
اعمالش بر باد مى رود.❌
🔸أيُّمَا امرَأَةٍ قالَت لِزَوجِها: «ما رَأَيتُ قَطُّ مِن وَجهِكَ خَيرا» فَقَد حَبِطَ عَمَلُها
📘وسائل الشيعه، جلد14، صفحه115
#مردی_در_آینه
#قسمت_بيست_نهم: گاهی هرگز
رفتم اتاق پشت شيشه ... قبل از اينکه فيلم رو پاک کنم تصميم گرفتم حداقل يه بار اون رو از خارج ماجرا ببينم...
فيلم رو پخش کردم ... اين بار با دقت بيشتر روي حالت و حرف هاش ... بعد از پاک شدنش ديگه چنين فرصتي پيش نمي اومد ...
محو فيلم بودم که اوبران از در وارد شد ...
- چي مي بيني؟ ...
- فيلم ضبط شده حرف هاي آقاي بولتر ...
صندلي رو از گوشه اتاق برداشت و نشست کنارم ...
- راستي گوشي مقتول ... شارژ شده و پسوردش رو هم برداشتن ... چيز خاصي توش نبود ... يه سري فايل صوتي ... چند تا عکس با رفقاش ... همون هايي که دیروز باهاشون حرف زده بودیم * ... بازم آوردم خودتم اگه خواستي يه نگاه بهش بندازي ...
گوشي رو گرفتم و دکمه ادامه پخش فیلم رو زدم ... اوبران تمام مدت ساکت بود و دقيق نگاه مي کرد ... تا زماني که فيلم به آخرش رسيد ...
- اين چرا اينقدر جا خورد؟ ... هر چند چهره اش تقريبا توي نقطه کور دوربين قرار گرفته و واضح نيست اما کامل معلومه از شنيدن اسم ساندرز بهم ريخت ...
- تصور کن معاون يه دبيرستاني و با گروه مواد فروش حرفه اي طرف ... جاي اون باشي نمي ترسي؟ ...
از جا بلند شد و صندلي رو برگردوند سر جاي اولش ...
- چرا مي ترسم ... اما زماني که نفهمن من لو شون دادم و مدرکي در کار نباشه ... براي چي بايد بترسه؟ ... اینجا که دایره مواد نیست ... تو هم که ازش نخواسته بودي بياد توي دادگاه بايسته و عليه شون شهادت بده ...
سوال خوبي بود ... سوالي که اساس تنها نظرياتم رو براي رسيدن به جواب و پيدا کردن قاتل زير سوال برد ... هيچ مدرک و سرنخي نبود ... اگر اين افکار و استدلال ها هم، پوچ و اشتباه از آب در مي اومد ... پس چطور مي تونستم راهی برای نزدیک شدن و پیدا کردن قاتل، پيدا کنم؟ ... اون گنگ ها و اون دختر رو از کجا پيدا مي کردم؟ ... اگر اون هم هيچ چيزي نديده بود و هيچ شاهدي پيدا نمي شد چي؟ ...
دوربين هاي امنيتي بيمارستان ثابت کرده بود دنيل ساندرز در زمان وقوع قتل توي بيمارستان بوده ... و هيچ جور نمي تونسته خودش رو توي اون فاصله زماني به صحنه جرم برسونه و برگرده ... و هیچ فردی هم غیر از کارکنان بیمارستان، بعد از قتل با اون در تماس نبوده ...
شب قبل هم، دوربين ها رفتن کريس رو به بيمارستان ضبط کرده بودن ... ساندرز حتي اگر در فروش مواد دخالت داشت يا حتي دستور مرگ کريس رو صادر کرده بوده ... هيچ ارتباط يا فرد مشکوکي توي اون فيلم ها نبود ... و جا موندن موبایل هم بی شک اشتباه خود کریس ...
فقط مي موند جان پروياس، مدير دبيرستان ... و اگر اونجا هم بي نتيجه مي موند اون وقت دیگه ...
به صفحه مانيتور نگاه مي کردم و تمام اين افکار بي وقفه از بين سلول هاي مغزم عبور مي کرد ... دستم براي پاک کردن فايل ... سمت دکمه تاييد مي رفت و برمي گشت ... و همه چيز بي جواب بود ...
حالا ديگه کم کم ... احساس خستگي، آشفتگي و سرگرداني ... با کوهي از عجز و ناتواني به سراغم اومده بود ... حس تلخي که هميشه در پس قتل هاي بي جواب بهم حمله مي کرد ...
پرونده هايي که در نهايت ... قاتل پيدا نمي شد ... گاهي ماه ها ... سال ها ... و گاهي هرگز ...
* صحبت با این افراد به علت طولانی شدن و بی فایده بودن در روند داستان، مطرح نشد.
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
💍
#مردی_در_آینه
#قسمت_بيست_هشتم: شجاعت یا حماقت؟!
چند لحظه رفت توي فکر ...
- نه ... آدم مشکوکي به نظرم نمياد ... هر چند من توي محيط مدرسه بيشتر مجبورم حواسم رو به دانش آموزها و مديريت دبيرستان بدم ...
مديريت اون همه نوجوان که مثل کوه آتشفشان، هيجانات جواني شون غيرقابل کنترله ... کار راحتي نيست ... اما هر چي فکر مي کنم هيچ دليلي نمي بينم که آقاي مدير بخواد با کريس درگير بشه ...
کريس بيشتر از يه سال بود که ديگه اون بچه قبل نبود ... و هيچ خطري براي اعتبار و امتياز دبيرستان محسوب نمي شد ...
هيچ خطري ... يعني بايد دنبال نقاط خطر مي گشتم ... به نظر مي اومد جان پروياس ... به راحتي مي تونست افرادي رو که سد راهش قرار بگيرن رو حذف کنه ... اما چطور؟ ... اگه جان پرویاس سرکرده فروش مواد باشه ... و کریس به نوعی واسش ایجاد مشکل کرده باشه ... انگیزه بزرگی برای قتل داشته ... ولی چرا باید زنده بودن مقتول برای اونها یه تهدید به حساب بیاد؟ ... یعنی ممکن بود کریس واقعا باهاشون همدست نبوده باشه؟ ...
و من آخرين سوال و ضربتي ترين شون رو براي دقايق آخر گذاشته بودم ... زماني که اون در اوج حس آرامش بود و خيالش راحت، که همه چيز تموم شده ... اون وقت ديگه نمي تونست محاسبه شده و کنترل شده رفتار کنه ... حداقل يک واکنش کوچيک ولي مهم...
توي در ايستاده بود ... با من دست و ازم جدا شد ... که يهو صداش کردم ...
- آقاي بولتر ... چرا توي ليستي که من داديد اسم دنيل ساندرز ... استاد رياضي دبيرستان تون رو ننوشته بوديد؟ ...
جا خورد و براي چند لحظه افکارش آشفته شد ... هر چند براي لحظات بسيار کوتاهي بود ... اما چه چيزي در مورد دنيل ساندرز، اون رو آزار مي داد؟ ...
- آقاي ساندرز تقريبا با بيشتر دانش آموزهاش رابطه خيلي خوبي داره ... اگر بخوام دايره روابط عموميش رو مشخص کنم ... شايد بيشتر از دو سوم دانش آموزها رو در بربگيره ...
مشخص بود داره ذهنش رو با طولاني کردن جملات متمرکز مي کنه ...
- اما من نخواسته بودم ليست دانش آموزهاي اطراف دنيل ساندرز رو بهم بديد ...
لبخند غير منتظره اي صورتش رو پر کرد ...
- آقاي ساندرز يکي از نقاط قوت و اعتبار دبيرستان ماست ... براي همين خيلي مورد توجه و حمايت آقاي پروياس قرار گرفته ... ارتباط خوبي هم با همه بچه ها داره ... نمي دونستم ميشه به عنوان يه دوست مطرحش کرد يا نه ... چون به هر حال نفوذش روي بچه ها عموميه ...
و اين کلمات تير آخر رو شليک کرد ... چه برنامه زيرکانه اي... مديري که منطقه رو از دست ساير گنگ ها آزاد مي کنه ... با يه وجهه اجتماعي موجه و عالي ... با کمک معلم با اعتباري که رابط بين مدير و بچه هاست ...
نفوذ کلام و شخصيتش اونها رو به خودش جذب مي کنه ... و افرادي مثل کريس که با تغيير ظاهر، چهره و رفتار مي تونن گزينه هاي خوبي براي پخش خورده یا وسيع باشن ...
تمام اين نقشه حساب شده بود ... تنها نقطه ضعفش استفاده از دانش آموزي بود که قبلا به عضويت توي گنگ شناخته شده بوده ... براي چنين نقشه و برنامه استادانه اي يه نقطه ضعف حساب مي شد ...
اما چرا کشته بودنش؟ ... از روي پول مواد، کش مي رفته؟ ... بازپرداختش به تاخير افتاده؟ ... با کسي درگير شده؟ ... يه معتاد اون رو کشته بوده؟ ... و دنيايي از سوال هاي ديگه ... سوال هایی که تا به جواب نمی رسید ... ممکن بود دست ما از قاتل کوتاه بشه ...
در هر صورت، مشخص بود چرا آقاي بولتر نمي خواست حرف هاش ضبط بشه ... و يه سري از حقايق رو مخفي مي کرد... در افتادن با چنين گنگ فروش موادي ... شجاعتي در حد حماقت مي خواست ... افرادي که بدون به جا گذاشتن سر نخ ... مي تونن توي روز روشن از شرت خلاص بشن ...
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
عشــق را
خواهـی بسنجی
عهد و ایمـانش بسنج
آنکه پای دین خود جان میدهد
عاشـــــق تر است . . .
💢 فرازیازوصیتنامه
همانطورکهدرآیه ۴۹سوره یونسآمده است
برایهرکسمهلتی قرار داده شده است
ودرپایان،اجلبهسراغشخواهدآمد.
چهخوب استزتدگیوپایانآن زیباباشد
وختم به شهادت در راهدفاع ازحریموحرم
اهلبیتعلیهمالسلامباشد،
خودوهمهشماعزیزانرابه رعایتتقوایالهی
توصیهمیکنموخالصانهازشمامیخواهم
هموارهپشتیبانولایتفقیهباشید
ودستبه سینهوگوش به فرمان
رهبری معظم باشید.
#اولین_شهید_مدافع_حرم_میاندورود
#شهید_پاسدار_محمد_معافی
#فرمانده_گمنـام_مقاومت
🍂تاریخولادت: ۱۳۶۳
🍂تاریخشهادت: ۱۳۹۶/۱۰/۳۰
🍂محلشهادت،سوریهبوکمال
🍂محلمزار:روستایبرگهشهرستانمیاندورود
🍂سالروزشهادت🕊
#ما_بچههای_مادر_پهلو_شکستهایم
صبح روز دوم يا سوم عمليات خيبر در پدِ شرقی ضلع جنوبی جزيره مجنون بوديم تعدادی از نيروهای ما در كانال مستقر بودند. درگيری به شدت ادامه داشت. دشمن پاتك کرده بود و منطقه به شدت بمباران می شد كه ناگهان يك گلوله خمپاره به كنار كانال خورد.
تركش خمپاره پهلوی چپ شهيد كُرد را شكافت. هرچه اصرار كرديم كه او را به عقب ببريم قبول نكرد. مرتب می خنديد حدود ۲۰ سانت از پهلويش شكافته بود و شكمش بيرون آمده بود می گفت : ولش كن، با يك باند ببندش و برای اینکه به ما روحیه بده میگفت : عجب صفايی داره؟!! تازه میفهمم كه خانم فاطمه زهرا (س) چی كشيد ...
گفتم بايد برگردی عقب
زخمت را پانسمان كنند و
رويش را ببندند اما او گفت :
« خدا را شكر میكنم كه به آرزويم رسيدم هميشه به خدای خودم میگفتم میشه به من نشان بدی كه چه طوری پهلوی خانم زهرا (س) شكسته شد.»
✍ راوی: سردار محسن سوهانی
#سردار_شهید_رحمتالله_کرد
#فرمانده_اطلاعات_عملیات
#لشڪر۱۰_سیدالشهداء
#یا_فاطمة_الزهرا_س
براى «شھـــــادت» ...
بايد كه «نفس» را سَر بُريد.
يعنى كه؛ دنیا را نه از برای دنیا بلکه برای آخرت جدی گرفت.
#شھید_مدافع_حرم_عارف_ڪایدخورده
•┈••✾❀🕊🕊❀✾••┈••
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
افشاگری عجیب دکتر هنریخ فیچنر، متخصص خون و سرطانشناس آلمانی درباره #واکسن فایزر
این [واکسن]، یک محصول دارویی، بدون هیچ گزارش سمشناسی بوده و کُشنده است!
شما[دولت آلمان] در حال نابود کردن یک کشور هستید و مردم را به سمت وحشت، ویرانی و مرگ هدایت میکنید!
#حاج_بابا
🛑 یک دقیقه فکر کنید اگر سیدعلی خامنه ای مدظله العالی رهبر جامعه نبود.... لیبرال ها مارو میبلعیدن...🎯
#مردی_در_آینه
#قسمت_سي_ام: فایل شماره 1
فايل رو پاک کردم ... و گوشي کريس رو برداشتم ... حق با اوبران بود ... هيچ چيزي يا سرنخي توش نبود ... و اون شماره هاي اعتباري هم که چند بار باهاش تماس گرفته بودن ... عين قبل، همه شون خاموش بود ... تماس هاي پشت سر هم ... هرچند، مشخص بود به هيچ کدوم شون جواب نداده ... نه حداقل با تلفن خودش ...
گوشي رو گذاشتم روي ميز ... و چند لحظه بهش خيره شدم ... اما حسي آرامم نمي گذاشت ... دوباره برش داشتم و براي بار دوم، دقيق تر همه اش رو زير و رو کردم ... باز هم هيچي نبود ...
قبل از اينکه قطعا گوشي رو براي بايگاني پرونده بفرستم ... تصميم گرفتم فايل هاي صوتي رو باز کنم ... هدست رو از سيستم جدا کردم و وصل کردم بهش ... و اولين فايل رو اجرا کردم ...
صداي عجيبي ... فضاي بين گوشي هاي هدست رو پر کرد ... انگار زمان متوقف شده بود ... همه چيز از حرکت ايستاد ... همه چيز ... حتي شماره نفس هاي من ... ضربان قلبم هر لحظه تندتر مي شد ...
با سرعتي که انگار ... داشت با فشار سختي دنده هام رو می شکست و از ميان سينه ام خارج مي شد ... حس مي کردم از اون زمان و مکان کنده شدم ... اون اداره ... اتاق ... ديوارها ... و هيچ چيز وجود نداشت ...
اوبران که به اتاق برگشت ... صورتم خيس از اشک بود و به سختي نفس مي کشيدم ... و من ... مفهوم هيچ يک از اون کلمات رو نمي فهميدم ...
با وحشت به سمتم دويد و گوشي رو از روي گوشم برداشت ... دکمه هاي بالاي پيراهنم رو باز کرد و چند ضربه به شونه ام ... پشت سر هم مي گفت ...
- نفس بکش ... نفس بکش ...
اما قدرتي براي اين کار نداشتم ...
سريع زير بغلم رو گرفت و برد توي دستشويي ... چند بار پشت سر هم آب سرد به صورتم پاشيد ...
بالاخره نفس عميقي از ميان سينه ام بلند شد ... مثل آدمي که در حال خفه شدن ... بار سنگيني از روي وجودش برداشته باشن ... نفس هاي عميق و سرفه هاي پي در پي ...
لويد با وحشت بهم نگاه مي کرد ...
- حالت خوبه توماس؟ ... خوبي؟ ...
دستم رو خيس کردم و کشيدم دور گلوم ... نفس هام آرام تر شده بود ... با سر جواب سوالش رو تاييد کردم ...
نفس مي کشيدم ... اما حالتي که در درونم بود ... عجيب تر از چيزي بود که قابل تصور باشه .
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
#مردی_در_آینه
#قسمت_سي_يکم: مقصد
- چه اتفاقي افتاد؟ ... چرا اينطوري شدي؟ ...
چند لحظه بهش نگاه کردم ...
- دنبالم بيا ... بايد يه چيزي رو بهت نشون بدم ...
با همون سر و صورت خيس از دستشويي زدم بيرون ... لويد هم دنبالم ... برگشتم تو همون اتاق شيشه اي ...
- بشين رو صندلي ...
هدست رو گذاشتم روي گوشش و همون فايل رو پخش کردم ... چشم هاش رو بست ... منتظر بودم واکنشش رو ببينم اما اون بدون هيچ واکنشي فقط چشم هاش رو بسته بود ...
با توقف فايل ... چشم هاش رو باز کرد ... حالتش عجيب بود ... براي لحظاتي سکوت عميقي بين ما حاکم شد ... نفس عميقي کشيد ... انگار تازه به خودش اومده باشه ...
- اين چي بود؟ ...
- نمي دونم ... نوشته بود "چپتر اول" ...
حالت اوبران هم عادي نبود ... اما نه مثل من ... چطور ممکن بود؟ ... ما هر دومون يک فايل رو گوش کرده بوديم ...
از روي صندلي بلند شد ...
- چه آرامش عجيبي داشت ...
اين رو گفت و از در رفت بيرون ... و من هنوز متحير بودم ... ذهن جستجوگرم در برابر اتفاقي که افتاده بود آرام نمي شد ...
تمام بعد از ظهر بين هر دوي ما سکوت عجيبي حاکم بود ... هيچ کدوم طبيعي نبوديم ... من غرق سوال ... و اوبران ... که قادر به خوندن ذهنش نبودم ...
ميزمون رو به روي همديگه بود ... گاهي زیر چشمی بهش نگاه مي کردم ... مشغول پيگيري هاي پرونده بود ... اما نه اون آدم قديمي ... حس و حالش به کندي داشت به حالت قبل برمي گشت ...
حتي شب بهم پيشنهاد داد برم خونه شون ... به ندرت چنين حرفي مي زد ... با اين بهانه که امشب تنهاست ... و کيسي به يه سفر چند روزه کاري رفته ...
- بهتره بياي خونه ما ... هم من از تنهايي در ميام ... هم مطمئن ميشم که فردا نخوام از کنار خيابون جمعت کنم ...
بهانه هاي خوبي بود اما ذهنم درگيرتر از اين بود که آرام بشه ... از بچگي عشق من حل کردن معادلات و مساله هاي سخت رياضي بود ... ممکن بود حتي تا صبح براي حل يه مساله سخت وقت بگذارم ... اما تا زماني که به جواب نمي رسيدم آرام نمي شدم ... حالا هم پرونده قتل کريس ... و هم اين اتفاق ...
هر چند دلم مي خواست اون شب رو کنار لويد باشم تا رفتارش رو زير نظر بگيرم و ببينم چه بلايي سر اون اومد ... و با شرايط خودم مقايسه کنم ... اما مهمتر از هر چيزي، اول بايد مي فهميدم چي توي اون فايل صوتي بود ...
فايل ها رو ريختم روي گوشي خودم ... و اون شب زودتر از اداره پليس خارج شدم ... مقصدم خونه کريس تادئو بود ...
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊در این شب زیبا
⭐️دعا میکنم
🕊مرغ آمین
⭐️بیاید و بر آرزوهایتان
🕊آمین بگوید
⭐️دلواپسی درخیالتان نماند
🕊و آرام باشید
⭐️چه چیز ازآرامش ناب خوشتر
🕊شبتون بخیر
-------------------