eitaa logo
کانال خاطرات شهدایی.🌷🌷🌷
298 دنبال‌کننده
7.7هزار عکس
2.3هزار ویدیو
57 فایل
شهدا را به خاک نسپارید به یاد بسپارید شهادت چشمه آب حیات است که شهید ازآن می نوشد و جاودانه می ماند با معرفی کردن کانال مارو دراین راه یاری کنید.....🌷🌷 https://eitaa.com/katrat👈ایدی کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
قبل از آشنایی با محمد جواد به زیارت حضرت زینب(س) با خانواده ام رفته بودیم روبروی گنبد حضرت زینب(س) بودیم و من با بی بی درد و دل میکردم از او خواستم همسری به من بدهد که به انتخاب خودش باشد البته آن روزها نمیدانستم که هدیه ای ویژه از طرف بی بی در انتظار من است و آن هَم سرباز خود حضرت زینب(س) قرار است مرد آسمانی و همسفر بهشتی من شود از سفر که برگشتیم محمد جواد به خواستگاری من آمد آن زمانها در یک کارخانه مشغول به کار بود ... تنها پسر خانواده بود که روی پای خودش هم ایستاده بود حتی از جوانی و زمانیکه محصل بود در تابستانهایش کار میکرد ... تمام مخارج ازدواجمان از گل مجلس خواستگاری تا خرج مراسم عروسی همه را خودش داد ... بعد از آن شروع کرد به ساختن همین منزلی که خانه ی من و فرزندانم هست ... سر پناهی که ستونهایش را از دست داد ... تک تک مصالح و نقشه ی منزل و رنگ دیوارها و طرح کاشی ها همه و همه به سلیقہ ی من بود آخر محمد جواد همیشه میگفت که تو قرار است در این خانه بمانی نه من ⚘شھیدمدافع حرم محمدجواد قربانی⚘ 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
بزرگی میگفت: براے رسیدن به ڪبـریا🌿 باید نه ڪبر داشت نه ریا🍁
🔹برای شهید شدن گاهی 🔹یک خلوت سحر هم کافیست 🔹دل که شهید شود، 🔹زندگی که شهید شود 🔹در نهایت انسان شهید میشود
‍ ‍ ‍ 🌷شهید مدافع حرم یدالله قاسم زاده🌷 نام: یدالله قاسم زاده نام پدر: ــــ (پدر و مادر شهید قبل از شهادت فرزندشان فوت کردن) ولادت: 1361 رشت شهادت: 1395/9/1(سوریه/حلب) وضعیت تاهل: متاهل و صاحب دو پسر ۶و۴ساله نام جهادی: ندارند اخرین مقام: سرباز بی بی زینب(ع) نحوه شهادت: کیومرث قاسم زاده از نحوه شهادت برادر چنین می‌گوید: ابتدا خمپاره نزدیک او می‌خورد و ترکشی به بدن او اصابت می‌کند و به خاطر جراحت زیاد در نزدیکی حلب به شهادت می‌رسد. قبل از این هم چند بار مجروح شده بود اما به ما نمی‌گفت. گاهی هم بابت همین مجروحیت‌ها اذیت می‌شد اما هیچ وقت آن را مهم جلوه نمی‌داد مثلا می‌گفت از موتور افتادم و یا یک تصادف ساده بوده و چیز مهم نیست. سن شهادت: ۳۴ ساله علاقه: ولایت فقیه قسمتی از وصیتنامه شهید: ـــــ ندارند (معرفی از ما تحقیقات بیشتر از شما ڪپی برای تمام گروه ها و کانال ها ازاد است) زڪات دانستن این مطلب ارسال برای دیگران است
‍ ‍ ‍ 🌷شهید دفاع مقدس سردارفریدون ابوالحسنی🌷 نام: فریدون ابوالحسنی نام پدر: ــــــــ ولادت: 1340 (چهارمحال بختیاری/بروجن) شهادت: 1363/9/13 (شلمچه) وضعیت تاهل: متاهل نام جهادی: ندارند اخرین مقام: سرباز امام خمینی(ره)و فرمانده گردان توپخانه تیپ ۴۴قمر بنی هاشم(ع) نحوه شهادت:  روزی که قصد آمدن به بروجن را داشت ؛برای خداحافظی به نزد دوستانش رفت .اما این رفتن دیگر بازگشتی نداشت .خودروی حامل او ودوستانش دردید دشمن قرار گرفت و با اصابت گلوله دشمن، سرداری را در خون خویش شناور نمود سن شهادت: 23 ساله علاقه: جهاد در راه خدا و ورزش ایشان قهرمان وزنه برداری بودن قسمتی از وصیتنامه شهید: مادر عروسی من در جبهه است و عروس من شهادت و نقل‌های عروسیم گلوله‌های سربی است که هر دم سینه دلاوری را می‌شکافد و او را به ملکوت اعلی می‌رساند. نه مادر من تا خیالم از جبهه و جنگ راحت نشود حاضر به ازدواج نیستم. اگرچه ازدواج سنت پیامبر است اما حالا واجب شرعی ما جنگ است و جنگیدن. اگر به وصال دوست رسیدم که چه باک وگرنه که بعداً برای این امر فرصت هست (معرفی از ما تحقیقات بیشتر از شما ڪپی برای تمام گروه ها و کانال ها ازاد است) زڪات دانستن این مطلب ارسال برای دیگران است
تازه از سربازی برگشته بود و حدود20 سالش بود که اومدن خواستگاریم ... هنوز کاری هم پیدا نکرده بود... یادمه مراسم خواستگاری بابام ازش او پرسید... " درآمدت از کجاست؟؟ گفت:من روی پای خودم هستم و از هر جا که باشه نونمو در میارم حالت مردونه‌ش خیلی به دلم نشست وقتی میدیدم که چطور با خونوادم در مورد ازدواج صحبت میکنه ... با هم که صحبت میکردیم گفت: حجاب شما از هر چیزے واسم مهمتره ... واسه عـــــقد که رفتیم ... دست خطی نوشت و خواست که امضاش کنم نوشته بود ... " دلم نمے خواهد یک تار موی شما را نامحرمی ببیند… " منم امـــــضاش کردم ... مادرم از این موضوع ناراحت شد و گفت این پسر خیلے سخت گیره ولی من ناراحت نشدم چون میدونستم که میخواد زندگی کنه ...❤️ واقعاً هم زندگے باهاش بهم مزه میداد شهید_مهدی‌‌_قاضی‌خانی تاریخ ولادت۱۳۶۲/۸/۲۸ تاریخ شهادت۱۳۹۴/۹/۱۶ 🕊🌹🕊
که نشان از انتظار لحظه به لحظه ایشان برای فرج دارد،   🔰خاطره ای هست که جز برای همسر شهید برای شخص دیگری نگفته ام. نزدیک مراسم عقد محمودرضا بود🎊 که یک روز آمد و گفت: «من کت 👔و شلوار 👖برای مجلس عقد نخریده ام» من هم سر به سرش گذاشتم 😍و گفتم: تو نباید بخری که خانواده عروس باید برایت بخرند. 😅خلاصه با هم برای خرید رفتیم. محمودرضا حتی هنگام خرید کت و شلوار دامادی اش❄️ هم حال و هوای همیشگی را داشت، اصلا حواسش به خرید نبود و دقت نمی کرد در عوض من مدام می گفتم مثلا این رنگ خوب نیست و آن یکی بهتر است😎 و ... هیچ وقت فراموش نمی کنم در گیر و دار خریدن کت شلوار به من گفت: «خیلی سخت نگیر، شاید امام زمان(عج) امشب ظهور کردند 👌و عروسی ما به تعویق افتاد.» 🔰هدف محمودرضا، رضایت دل امام زمان اش بود. 🌹👌دنبال گرفتن تایید امام زمان(عج) بود. همیشه می گفت: «ما باید پرچم امام زمان(عج) را بالا ببریم.»🌹👌 💞 به روایت یکی از دوستان صمیمی 💞۱۳۶۰/۹/۱۸ 💞۱۳۹۲/۱۰/۲۹ 💞🎂🎈🎂🎈🎂
پیکر مطهر شهید مدافع حرم حاج پس از حدود ۳ سال کشف و شناسایی شد‌. شهید مدافع حرم احمد جلالی نسب فرزند علی اصغر در سال ۱۳۹۵ در منطقه تدمر سوریه به فیض عظیم شهادت نائل آمد. پیکر مطهر این شهید والامقام پس از حدود ۳ سال توسط گروه های تفحص شهدا کشف و از طریق آزمایش DNA شناسایی شد 🕊 وقتی خبر شهادتش را به مادرش دادند اولین جمله‌اش این بود: خدا این قربانی رو از ما قبول کنه! و جمله دومش این بود: کاش پدرش زنده بود این روز رو می‌دید! حالا فهمیدی «دشمن نفس‌های آخر رو می‌کشه» یعنی چی؟! 🌷شهید مدافع حرم احمد جلالی نسب 🌷تاریخ شهادت۱۳۹۵/۹/۲۰ 🌷محل شهادت سوریه تدمر 💢فرازی از وصیت نامه شهید به همسر وفرزندانم توصیه میکنم ک همیشه ودر همه حال پیرو ولایت ائمه اطهار و ولی فقیه زمان حضرت امام خامنه ای باشند وخود را مدیون دین مبین اسلام ورهبری وانقلاب بدانند 🌷🕊🌷🕊🌷
تاریخ تولد: ۱۳۳۸ محل تولد: اهواز محل شهادت: سامرا درجه: سرتیپ پاسدار پدر وی نیزدر سال 62 و در عملیات خیبر و برادر حاج حمید در سال 64 در عملیات آزادسازی فاو در جزیره مجنون به شهادت رسیدند.
عشـــق لبخنـد نجیبے ست ڪہ روے لب توست ... 🔹 ولادت : ۲۷ دی ۱۳۳۵ قائمشهر 🔹 شهادت : ۹ دی ۱۳۶۱ فکه ۲مکانیزه_لشکر۲۵کربلا
*شهیدی که با تانک از رویش رد شدند*🖤 *نمونه ای از شکنجه های زمان شاه*👆 *شهید محمد حسین علم الهدی*🌹 تاریخ تولد: ۱۳۳۷ تاریخ شهادت: ۱۶ / ۱۰ / ۱۳۵۹ محل تولد: اهواز محل شهادت: هویزه 🌹او زیر ذره‌بین ساواک بود. در سنین ۱۴ تا ۲۱ بارها او را زندانی و شکنجه دادند ؛ پس از مدتی خانواده موفق به دیدنش می‌شوند، وی در پاسخ به این‌که چه چیزی لازم داری که برایت بیاوریم، گفت: *«فقط یک جلد قرآن برایم بیاورید.»*🌹 صدای قرآن و نماز جماعت توی بند بلند بود حسین رو گرفتند و شکنجه اش دادند🖤 *اما یکبار هم اطلاعات رو لو نداد*🌷 همرزمش میگوید← شب قبل از شهادتش میخواست بره حمام گفتیم تو این سرما فردا عملیات هست خاکی میشی!! زد زیر خنده و بعد آروم گفت فردا جای مهمتری میخوام برم. گفتیم کجا؟؟؟؟ *گفت ملاقات خدا*....🕊️ فردای آن روز عملیات نصر، عملیات سختی بود *مرا به تانکی بستند که از روی پیکر مبارک حسین گذشت*🖤 *در صورتی که او هنوز جان داشت*🖤 هر چند چفیه اش روی صورتش بود و نمیتوانست عذاب کشیدن مرا ببیند *اما من صدای خرد شدن استخوان های حسین را شنیدم*🖤 ): پیکر او در سال 1361، *از روی قرآن و آرپیجی که در آخرین لحظات در کنارش بود شناسایی شد* و پس از تشییع باشکوه در اهواز، در گلزار شهدای هویزه با ۲۲ سال سن به خاک سپرده شد.🕊️🕋 *شهید سید محمد حسین علم الهدیٰ* *شادی روحش صلوات*💙🌹 🕊🕊🌹🌹
معامله پر سودے است شهادت رامیگویم فانے میدهے وباقے میگیرے جسم میدهے وجان میگیرے جان میدهے وجانان میگیرے چه لذتے دارد شهید مدافع حرم 🕊🕊🌹🌹
. 🍃حالا که ولادت حضرت زینب شده بود انگار دل همسران و فرزندان شهید گواهی می‌داد که مراسم دیدار نزدیک است اما، نمی‌دانستیم که قرار است اینجا جمع‌شویم و عزای نبودش را بگیریم و باهم بنشینیم تا کمی دلمان آرام شود . 🍃درهمان آخرین دیدار، پسرم حسین، کنار حاج قاسم نشست و من و دخترم زینب روبه رویش . حسین لباس رزم پوشیده بود درست شبیه به لباس پدرش . از حسین پرسید پسر کدام شهید هستی؟ حسین جواب داد شهید «سعید انصاری» . حاج قاسم کمی در صورت حسین مکث کرد و گفت: «چقدر شبیه به پدرت سعید هستی!» پیشانی حسین را بوسید و گفت: «پدرت خیلی باهوش و باذکاوت بود .» بازهم پیشانی حسین را بوسید . 🍃زینب از حاج قاسم پرسید: «پیکر پدرم کی برمی گرده؟» چشمان حاج قاسم را نم اشک پر کرد و درحالی‌که سعی می‌کرد اشک‌هایش را کنترل کند روبه زینب گفت: «به شما قول میدم هر طور شده پیکر پدرتان را برگردانم .» حسین و زینب چنان تحت تأثیر جمله او قرار گرفتند که زینب بار دیگر پرسید: «سردار شما مطمئن هستید؟ خیالمون راحت باشه؟» سردار سلیمانی که حالا نفس عمیقی می‌کشید زد روی شانه حسین و گفت: «به خواهرت بگو که مطمئن باشه به‌زودی نشانی از پدرتان به شما میرسه .» از آخرین درخواست بچه‌هایم هنوز ۳ ماه نگذشته بود که در اسفندماه سال گذشته استخوان جمجمه همسرم «شهید سعید انصاری» به خاک وطن بازگشت و زینب و حسینم آرام گرفتند . راوی: همسربزرگوارشهید : ۱۳۴۹/۱۰/۴ : ۱۳۹۴/۱۰/۲۳ 🕊محل‌شهادت خانطومان‌سوریه 🌷شهید سعید انصاری🌷 یاد شهدا با صلوات🌷 🕊🕊🕊🌹🌹🌹
🌷به همسرش گفته بود اگر بهشت نصیبم شد ننتظرت میمانم🌷 🌷سردار شهید اسماعیل دقایقی🌷 نام: اسماعیل دقایقی نام پدر: قنبر ولادت: 1333 (بهبهان) شهادت: 1365/10/28 (سلمیه) وضعیت تاهل: متاهل و اصاحب دو فرزند به نام های ابراهیم و زهرا نام جهادی: ندارند اخرین مقام: سرباز امام خمینی(ره)و فرمانده تیپ ۹بدر نحوه شهادت: در اثر انفجار راکت سن شهادت: 32 ساله علاقه: مذهب شیعه انثی عشری قسمتی از وصیتنامه شهید: امروز پر از فسق و فجور و خيانت ابرقدرتهاست، تلاش و ايثار مي‏خواهد. در راه حسين (ع) -سيدالشهداء -رفتن، حسيني شدن مي‏خواهد. انشاءالله در پيروي از راه امام امت خميني كبير كه همان راه خدا و قرآن و اهل بيت (ع) است (معرفی از ما تحقیقات بیشتر از شما ڪپی برای تمام گروه ها و کانال ها ازاد است) زڪات دانستن این مطلب ارسال برای دیگران است
🌸🍃🌸🍃 ای شهیـد ... دعا کن برای عاقبت‌ بخیری ما؛ تویی که ختم به‌ خیر شد عاقبتت... 🤚 🍃 🕊
💢قسمتی‌از وصیت نامه🔰 🌷بسم الله الرحمن الرحیم🌷 خداراشاکرم توفیق زیارت حرم امام رضا(ع) راپیداکرده ام وایام شهادت حضرت زهرا(س)بود واز آقا خواستم که برگه اعزام من را آماده ومادرش بادست شکسته امضا ومهر آن رابزند. که بحمدالله این خواسته به اجابت رسید ومن‌ممنون اهلبیت(علیهم‌السلام) ومادر پهلو شکسته اشان حضرت زهرا(س)هستم وتوفیق حضور در سوریه را برای مرتبه سوم که ان شاءالله امروز به من خبر دادند فردا دوشنبه آماده اعزام باشم۱۳۹۶/۱۱/۱۶ خدایا شکرت خانواده ام،مردم عزیزوتمامی دوستان حلالم کنید یک شنبه۱۳۹۶/۱۱/۱۵ مصطفی زاهدی : ۱۳۴۷/۳/۱۰ : ۱۳۹۶/۱۱/۲۹ :آران‌وبیدگل :سوریه محل خاکسپاری:گلزارشهدای‌هفت‌امام‌زاده‌بیدگل 🕊🕊🌷🌷
آخرین تماس💔 دوم فروردین 96 بود که سعید هم صبح وشب با من تماس گرفت که آخرین بار ساعت 12 شب بود که تماس گرفت. به سعید گفتم: مامان پس کی می آیی؟ 😭 گفت:مامان شما نگران نباشید. اصرار داشت که من مسافرت به شمال را بروم. من درجوابش گفتم: مادر، تا تو نیایی بدون تو هیچ جا نمیروم. 😔☝️ سعید گفته بود که: این بار ازجبهه برگردم میخواهم زن بگیرم. قرار بود هشتم فروردین برای او جشن تولد بگیریمو اورا غافلگیر کنیم. 🎊 اما نمیدانستیم که سعید زود تر از همه مارا غافلگیر میکند 😭 شهید مدافع حرم سعید خواجه صالحانی🌹 🕊 🔰 قسمتی از وصیت نامه شهید؛ پشت رهبر را خالی نکنیم. نماز اول وقت را به تأخیر نیندازیم و جوانان اجازه ندهند بیگانگان به کشورمان راه پیدا کنند. شهید مدافع حرم سعید خواجه صالحانی🌷 ولادت: ۱۳۶۸/۱/۸ شهادت: ۱۳۹۶/۱/۴ 🕊🕊🌷🌷
دو روز قبل از شهادت مادرش خواب می بیند که درون منزل یک شهید آوردند و امام حسین علیه السلام خطاب به ایشان می فرمایند: پارچه سبزی که از سوریه برایت آوردند را بر سر این شهید ببند. از امروز پسرت سید شده است. شب شهادت شهید شیبانی طی تماس تلفنی از مادر می پرسد خوابی ندیدی ؟ و با اصرار ایشان مادر خواب را برایش تعریف می کند و صدای خنده و خوشحالی ایشان بلند می شود. ودر نهایت تاکید می کند که حتما فردابه مراسم تشییع پیکر همرزمش شهید ترمیمی بروند. همزمان با تشییع پیکر شهید ترمیمی در گرگان خود محمدرضا نیز به شهادت می رسد. گویی سفارش به پدرو مادر برای رفتن به تشییع دوستش پیامی برای آمادگی آنها بود. پیکر پاکش ۷ اردیبهشت ۱۳۹۶ در زادگاهش شهر فاضل آباد تشییع ودر گلزار شهدای امامزاده هارون بن موسی بن جعفر علیه السلام علی آباد کتول به خاک سپرده شد.. 🌷 :۱۳۶۶/۴/۱۷ :۱۳۹۶/۱/۱۶ 🕊🕊🕊🌷🌷🌷
‍ از اون بچه هیئتی های عاشق بود عاشق مادرش حضرت زهرا (س) ... گردانمون یه هیئت داشت به اسم گردان متوسلین به حضرت زهرا (س) توی هیئت همه بچه ها بی قرار بودن اما حال سید با همه فرق داشت ، تا اسم حضرت زهرا (س) میومد مثل بارون بهار گریه میکرد حالش عوض میشد ؛ خیلی به مادرش ارادت داشت ، یه دست نوشته ازش مونده که سند عاشقی سید به حضرت زهرا (س) ست ؛ خطاب به امام زمان(عج) :آقا جان وقتی که ما به جبهه میرویم به این نیت میرویم که انتقام سیلی حضرت زهرا(ع) که آن نامرد ها به روی مادر شیعیان زده اند رو بگیریم ... برای انتقام آن بازوی ورم کرده میرویم . برای انتقام آن سینه سوراخ شده میرویم . سخت است شنیدن این مصیبت ها . 🌷🌷🌷 🔅نام شهید : سید احمد 🔅نام خانوادگی شهید : پلارک 🔅تاریخ تولد :1344/02/07 🔅محل تولد : تهران 🔅تاریخ شهادت : 1366/01/22 🔅محل شهادت : شلمچه ،عملیات والفجر ۸ 🔅وضعیت تاهل : مجرد 🔅محل مزار شهید : گلزار شهدای بهشت زهرا سلام الله علیها 🌷شهید سیدّ احمد پلارک 🌷 یاد شهدا با صلوات🌷 🕊🕊
🕊 در اولیـن روز ماه رجب عقد کردیم 💍و صادق که روزه هم بود،😊 در هنگام خواندن خبطه عقـد چندین بار در گوش من زمزمه کرد که «آرزوی من را فراموش نکنید و دعا کنید» ....👌🤲 خاطره شهید تجلایی را یاد آور میشدند که همسرشان برایش آرزوی شهادت کرده بود .🕊❤️ اولین مکانی که بعد از عقد رفتیم، گلزار شهدا بود . 😍 وقتی که در گلزار شهدا با هم قدم میزدیم، فقط در ذهنم با خود کلنجار میرفتم که میشود انسان کسی را که دوست دارد برایش یک چنین دعایی بکند 🤔😉 که با شهادت از کنارش برود .💞 با خود گفتم اگر در بین این شهدا، شهیدی را هم نام آقا صادق ببینم این دعا را خواهم کرد . 😊 دقیقا همان لحظه ای که به این مسئله فکر میکردم مزار شهید صادق جنگی را دیدم .😳 در آن لحظه حال عجیبی پیدا کردم اما بعداز آن به این دعا مصمم شدم🥺 راوی :همسر شـهید 🌷شهید 🌷 🕊🕊🌷🌷 یاد شهدا با صلوات🌷
💠اقا روح الله همیشه به دخترمون تاکید میکرد که مواظب باشه هیچ وقت تار مویی ازش مقابل نامحرم پیدا نباشه... همیشه تو خرید لباس برای دخترمون وسواس زیادی بخرج میداد که مناسب باشه و بدن نما نباشه... من بهشون میگفتم دخترمون که دوسالش نشده بذار یه لباس دخترونه بدون آستین بگیریم،میگفت نه من نمیخوام چشم نامحرم از الان به دخترم بیفته حتی اگه دوسالش باشه. 🌷 راوی 🕊🕊🌷🌷 سلام روزتون شهدایی🌷🌷
💠خواب شہید دو روز قبل از شهادت شب ۱۹ دی ماه ۹٤ عباس در حال استراحت بود ڪه در خواب حضرت زینب (س) را صدا میزد، دوستش عباس را از خواب بیدار میڪند و عباس خوابش را اینگونه تعریف میڪند: در خواب دیدم بانویی قد خمیده مقابلم ایستاده است و مرا صدا میڪند، عباس جان پسرم بیا ڪنارم، من که متوجه نبودم با من هست پرسیدم با من هستید؟ بانوی قد خمیده گفت بله عباس جان بیا سمت راستم پسرم که نام برادرم عباس را داری، بعد شهید عباس آسمیه را صدا ڪرد عباس جان توام بیا سمت چپم پسرم و بعد شهید رضا نصیری را صدا ڪرد و گفت پسرم هم اسم عمویم هستی بیا کنارم، شهید مرتضی ڪریمی را صدا ڪرد و فرموند: هم اسم پدرم هستی بیا فرزندم، میثم (شہید میثم نظری) جان توام بیا شما پسرم و بعد با بانوی قدخمیده به داخل نور رفتیم! دو روز بعد از خواب شہید آبیاری در ۲۱ دی ماه ۹٤ در منطقه عملیاتی خانطومان هر پنج نفر به‌شهادت رسیدند. 🌷شهید عباس آبیاری🌷 :۱۳۹۴/۱۰/۲۱ :۱۳۷۰/۲/۱۳ مکان‌شهادت:سوریه‌خانطومان .....🌸🎉🎉🌸
‍ 🌹شهید حاج ڪاظم نجفےرستگار🌹 🌹مادر در خواب پسر شهیدش را مے‌بیند . پسر به او مےگوید : «توی بهشت جام خیلے خوبہ . چے مے‌خواے برات بفرستم ؟». ✨مادر مے‌گوید : «چیزے نمے‌خوام ؛ فقط جلسہ قرآن ڪہ میرم همہ قرآن مےخونن و من نمے‌تونم بخونم خجالت مےڪشم . مے‌دونن من سواد ندارم ، بهم میگن همون سوره توحید رو بخون .». 🌹پسر مے‌گوید : «نماز صبحت رو ڪہ خوندے قرآن رو بردار و بخون !». ✨بعد از نماز یاد حرف پسرش مے‌افتد . قرآن را بر مے‌دارد و شروع مےڪند بہ خواندن . 🌹خبر مےپیچد . پسر دیگرش این ‌را بہ عنوان ڪرامت شهید محضر آیت اللہ نورے همدانے مطرح مےڪند و از ایشان مےخواهد مادرش را امتحان ڪنند . قرار گذاشتہ مے‌شود . ✨حضرت آیت‌اللہ نزد مادر شهید مے‌روند . قرآنے را به او مے‌دهند ڪہ بخواند . بہ راحتے همہ جاے را مےخواند ؛ اما بعضے جاها را نہ . مےفرمایند : «قرآن خودت رو بردار و بخوان !». 🌹مادر شهید شروع مے‌ڪند بہ خواندن ؛ بدون غلط . آیت اللہ نورے گریہ مےڪنند و چادر مادر شهید را مے‌بوسند و مے‌فرمایند : «جاهایے ڪہ نمےتوانست بخواند متن غیر از قرآن قرار داده بودیم ڪہ امتحانش ڪنیم.» ۱۰سیدالشهدا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹صدای ماندگار شهید مصاحبـه با شهید_شاهرخ_ضرغام ملقب به حُر_انقلاب