eitaa logo
کانال خاطرات شهدایی.🌷🌷🌷
298 دنبال‌کننده
7.7هزار عکس
2.3هزار ویدیو
57 فایل
شهدا را به خاک نسپارید به یاد بسپارید شهادت چشمه آب حیات است که شهید ازآن می نوشد و جاودانه می ماند با معرفی کردن کانال مارو دراین راه یاری کنید.....🌷🌷 https://eitaa.com/katrat👈ایدی کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
👌باید عاشق باشی تا همچو یعقوب، بوی همان پیراهنی را که گم کرده ای، از باد سوغات بگیری، و چشمانت، دوباره ببینند. ما یقین داریم صدای قدمهایت که بیاید؛ حتماً گـ🌸ـل بارانمان، میکند! کمی عاشق ترمان میکنی؟ صبحم رو با نام شما که تمام دنیام هستی آغاز میکنم آقا جان 🌼🌹🌼 ســـلام آرامـــش دلـــــ❤ــم صـبـحـ🌞ــتــون مــهــدوے✋ 🌟 اَللّهُــمَّ عَجـِّـل لِوَلیِّــکَ الفرج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨امروز دوشنبه، متعلق به: 💠حضرت امام حسن مجتبی(علیه السلام) و 💠حضرت اباعبدالله الحسین(علیه السلام) ✅ ذکر امروز(۱۰۰مرتبه): 🔸یاقاضیَ الحاجات🔸 🌿(ای براورنده حاجتها)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷بسـم ربـــ الشـهداء🌷 صبح است وهوا و‌نفس دلکش پاییز من هستم و‌یک سینه ازمهرتولبریز زیباست تو را دیدن ازاین پنجره صبح زیباست هوای تو دراین صبح دل انگیز #سلام_صبحتون_متبرک_به_نگاه_شهدا اللهم عجل لولیک الفرج 🍃🌹 🍃🌹🍃🌹
ای طنین گام هایت بهتـرین آواز عشــق روح مـا در انتظارِ یڪ سبد لبخند توست شهید مدافع وطن #میلاد_امینی شهادت: نهم مهرماه ۹۸، صبحتون شهدایی💚
#پای_درس_شهید ❤️ برای اینڪه معشــوقت را همیشہ در ڪنارت احساس ڪنـی باید دائما به یـادش باشی با " صـلــوات " با " اسـتـغـفـــار " و . . . « فَاذْڪُرونی اُذْڪُرْڪُمْ و اشْڪُروا لِی وَلا تَڪْفُـرُون . . . » سوره بقره 12 سوره بقـره شهادت زیباست🕊☝️
جای شهید برونسی خالی که....😔 میگفت: اگر می‌دانستم با مرگ من يک دختر در دامان #حجاب می‌رود، حاضر بودم هزاران بار بميرم تا هزاران دختر در دامان حجاب بروند. #شهیدعبدالحسین_برونسی #یادش_باصلوات 🆔 شهادت زیباست🕊☝️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#خواب_صادقانه  #همسرشهید 🌷پنج شنبه ها به زیارت قبور شهدا می رفتیم. یک روز صبح از خواب بیدار شد و گفت : دیشب خواب دیدم به زیارت شهدا رفته ام.صدای گریه😭 یک نفر را شنیدم . صدا زدم و پرسیدم که  چه کسی دارد گریه می کند؟ در جواب گفت: من #محمد_احمدی هستم (شماره مزارش را هم گفت)  به من گفت از خانواده ام حلالیت بطلب و به مادرم بگو من را حلال کند .من در دوران کودکیم خیلی شیطنت کرده ام ...😔    همان روز به گلزار شهدا رفتیم تا از صحت خواب مطمئن شویم . به همان آدرسی که گفته بود رفتیم . کاملا درست بود.👌 به علت مشغله ای و ماموریتی که داشت نتوانست به خانواده شهید سر بزند ولی به من سفارش کرد که حتما به دیدار خانواده بروم و حلالیت بطلبم.🌸 آدرس خانواده شهید را پیدا کردم و پیغام شهید را به آنها دادم. گفتند مادرش به علت بیماری که دارد سه سال است به گلزار شهدا نرفته است.😔 شاید  دلیلش این بوده است .....  #شهیدمدافع_حرم #شهیدعلی_جوکار #شهدا_هویت_جاودان_تاریخ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تازه از سربازی برگشته بود و حدود20 سالش بود که اومدن خواستگاریم ... هنوز کاری هم پیدا نکرده بود... یادمه مراسم خواستگاری بابام ازش او پرسید... " درآمدت از کجاست؟؟ گفت:من روی پای خودم هستم و از هر جا که باشه نونمو در میارم حالت مردونه‌ش خیلی به دلم نشست وقتی میدیدم که چطور با خونوادم در مورد ازدواج صحبت میکنه ... با هم که صحبت میکردیم گفت: حجاب شما از هر چیزے واسم مهمتره ... واسه عـــــقد که رفتیم ... دست خطی نوشت و خواست که امضاش کنم نوشته بود ... " دلم نمے خواهد یک تار موی شما را نامحرمی ببیند… " منم امـــــضاش کردم ... مادرم از این موضوع ناراحت شد و گفت این پسر خیلے سخت گیره ولی من ناراحت نشدم چون میدونستم که میخواد زندگی کنه ...❤️ واقعاً هم زندگے باهاش بهم مزه میداد شهید_مهدی‌‌_قاضی‌خانی
. حضرت 🔻 گزیده‌ای از روایات جهادبانفس سفارش حضرت آیت الله بهجت حضرت امیرالمؤمنین💚 علیه‌السلام فرمود هیچ گناهی نیست که نداشته باشد، و هیچ توبه‌کاری نیست که توبه‌اش پذیرفته نشود، مگر دارنده اخلاق بد؛ زیرا که او از گناهی توبه نکند، مگر اینکه در گناهی بدتر قرار گیرد. 📚 وسائل‌الشیعه، ج۱۶، ص۲۹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🙌 #دعا تا حالا شده ↯ هرچے دعا کنے اجابت نشه ؟! جالبه بدونے... "ڪسی ڪه توفیق دعا میده توفیق اجابتم میده ツ منتها لازمه... چند بار در بزنے این خانہ را تا ببینی روے صاحب خانہ را
✨﷽✨ 🔔راهی برای گناه نکردن 👈امان نامه از گناه... ♥️•☜امیرالمومنین علی(؏) فرمـودند: ✍هر ڪس نماز صبح را بر پا دارد و پس از نماز در جایش بنشیند(تا خورشید طلوع کند) و «سوره توحید» را یازده مرتبه قبل از طلوع خورشید قرائت ڪند آن روز مرتڪب گناه نمےشود، هر چند شیطان به سوی او طمع ڪند. 📕«ثواب الاعمال، صفحه ۳۴۱»
خدایا میخواهم خوب شوم کمکم کن ❤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨چه تصـویر زیبایے از تو در ذهن ها شکل مے گیرد فرمانده لشکر امام حسین(ع) باشے آن هم بـدون دست...✨ #سردار_شهید_حسین_خرازی 💚
🌟السلام علیک یا صاحب زمان 🌟: بسم الله.. 💥قسمت ۱۵💥 شب یکدفعه وسط برایم داد: "مامان،تو رو خدا امشب دعا کن یه بار دیگه بی بی من رو بطلبه. دعا کن که رو سفید بشم. دعا کن که شهید بشم."😔👌🏻 آن شب دلم شکست. آخر، بی تابی هایش، به آب و آتش زدن هایش برای رفتن به سوریه را دیده بودم. با همه وجود از خدا خواستم که حاجت روایش بکند.😔 از بی بی حضرت زینب علیها السلام خواستم دوباره او را بطلبد. 😭💙 ¦◊¦◊¦ قرار بود چند نفری را از طرف لشکر اعزام کنیم سوریه. ساعت ⏰ یازده، یازده و نیم شب بود که آمد دم مان⊙﹏⊙ رفتم دم در. گفتم: "خیر بشه آقا محسن." گفت: "آقای رشید زاده. شما فرمانده لشکر هستید. اومده ام از شما خواهش کنم که بذارید من برم."🙏🏻😢 گفتم: "کجا؟" گفت: "سوریه." شدم.☹️ صدایم را آوردم بالا و گفتم: "این موقع شب وقت گیر آوردی!? امروز که بودم. چرا اونجا نگفتی؟"🤨 گفت: "اونجا پیش بقیه نمی شد. اومدم دم خونه تون که التماس تون کنم."😔 گفتم: "تو یه بار رفتی محسن. نوبت بقیه است." گفت: "حاجی قسمت میدم."گفتم: "لازم نکرده قسمم بدی. این بحث رو تموم کن و برو رد کارت."😒 مثل بچه کوچک زد زیر . باز هم شروع کرد به التماس. کم مانده بود دیگر به دست و پایم بیوفتد.😭 دلم به حالش سوخت. کمی نرم شدم.😌 گفتم: "مطمئن باش اگه قسمتت نباشه من هم نمیتونم درستش کنم. اگه هم قسمتت باشه، نه من و نه هیچ کس دیگه نمیتونه مانع بشه."😉👌🏻 این را که گفتم کمی آرام شد.😇 اشک هایش را پاک کرد و رفت. به رفتنش نگاه کردم.😞 با خودم گفتم: "یعنی این بچه چی دیده سوریه?"⁉️😌 ¦◊¦◊¦◊¦ بودم. میدانستم دارد خودش را می کشد که دوباره اعزامش کنند به سوریه.😮 من نه کمکش می کردم که برود و نه اصلاً راضی بودم.😑 حتی اگر میشد سنگ هم جلوی پایش می‌انداختم.😬 مدام بهش میگفتم: "محسن، این دفعه دیگه خبری از رفتن نیست. نمی ذارم‌بری. بیخود جلزّ ولزّ نکن."😒 نیمه های شب بهم پیام میدی داد. چهار پنج بار. هربار هم پیام های چهار پنج صفحه‌ای.😐 باید وقت می گذاشتم و می‌خواندم شان. براش می نوشتم: " تو یه بار رفتی سوریه. الان نوبت بقیه ست. لطفاً دیگه تموم کن این مسئله رو!"‼️ وقتی می دید زورش به من نمی رسد😌 پیام می‌داد: "واگذارت می کنم به علیها السلام. خودت باید جوابش را بدی." می‌گفتم: "چرا اسم بی بی رو میاری وسط؟ چرا همه چیز را با هم قاطی می کنی؟"😥 می گفت: "برای اینکه داری سنگ میندازی جلو پام."😭 ...
بسم الله.. 💥قسمت۱۶💥 براش می نوشتم: " تو یه بار رفتی سوریه. الان نوبت بقیه ست. لطفاً دیگه تموم کن این مسئله رو!"‼️ وقتی می دید زورش به من نمی رسد😌 پیام می‌داد: "واگذارت می کنم به علیها السلام. خودت باید جوابش را بدی." می‌گفتم: "چرا اسم بی بی رو میاری وسط؟ چرا همه چیز را با هم قاطی می کنی؟"😥 می گفت: "برای اینکه داری میندازی جلو پام." آخر سر هم معطل من نماند. رفت و کار خودش را کرد.😔 همه زورش را زد تا بلاخره موافقت مسئولان را را گرفت. 😔😌💙 یکروز کشاندمش کنار و با حالت گفتم: "محسن نرو. تو زن جوون داری، بچه ی کوچیک داری."😖 گفت: "نگران نباش حاجی. اونا هم خدا دارن. خدا خودش حواسش بهشون هست."😉 مرغش یک پا داشت. میدانستم اگر تا فردا هم باهاش حرف بزنم هیچ فایده ای نداره. میدانستم تصمیم خودش را گرفته که برود. هیچ چیز هم نمیتواند مانعش بشود. چشمام پر از شد. لبانم لرزید. گفتم: "محسن. چون دوستت دارم دعا میکنم شهید نشی." گفت: "چون دوستم داری دعا کن شهید بشم." ¦◊¦◊¦◊¦◊¦◊¦ یک شب "موسی جمشیدیان" را توی خواب دیدم. از محسن بود که در سوریه شهید شده بود. توی یک تابوت با لباس احرام دراز کشیده بود. یکدفعه از تابوت بلند شد و نشست رو به رویم.😶 بهم گفت: "چته خانم؟ چی میخوای؟" به گریه افتادم. گفتم: "شوهرم محسن خیلی بی قراره. میگه میخوام برم سوریه. میگه میخوام شهید بشم."😔 خندید و گفت: "بهش بگو عجله نکنه. وقتش میرسه، خوب هم وقتش میرسه. میشه خوب هم شهید میشه!"😇😮 از خواب پریدم. تمام بدنم می لرزید. خوابم را برای محسن تعریف کردم. بعد هم خیره شدم به او. قطرات درشت ،همینجور داشت از چشمانش پایین می افتاد.😭 میخواست از خوشحالی بال دربیاورد و پرواز کند. من داشتم از ، قالب تهی میکردم او از .😔👌🏻💙 . با چشمان خودم میدیدم که برای رفتن به سوریه دارد مثل میسوزد.😔 طاقت نیاوردم. مثل سال پیش، کاغذ و خودکار برداشتم و نوشتم به امام حسین علیه السلام.😇 نوشتم: "آقاجان. شوهرم میخواد بره سوریه که از حریم خواهرتون دفاع کنه. میدونم شما هر کسی رو راه نمی دید. اما قسم تون میدم به حق مادرتون که بذارید محسن بیاد. من به سوریه رفتنش راضی ام. من به شهادتش راضی ام."💙 بعد هم نامه رو فرستادم کربلا. میدانستم آقا دست خالی ردم نمیکند. نه من و نه محسن را.😔💝🌷 نوش نگاه پر مهرتون😌👌🏻 التماس دعا دارم😭 یاعلی💝
#شهیدانه🥀 هـرڪـه دل آرام دیـــــد... از دلــش آرام رفــــت..... #شهیده_پریوش_میرابی #سالروزشهادت #یادش_باصلوات
لبیک یامهدی(عج): گذری بر زندگی در 26 آذر سال 39 در زادگاهش (ايلام) و در خانواده اي نسبتاً فقير چشم به ديار هستي گشود . با گذشت زمان او پا به مدرسه گذاشت كانوني كه او را با همه چيز آشنا كرد ، در آنجا دنيايي ديگر بود ، دنيايي از تبعيض ها دنيايي از ستم ها ، از فاصله ها از فقر ها و از سرمايه داران خوك صفت،او در آنجا فهميد كه هر كس كمتر داشته باشد تحقير شود هر آنكه جامعه زرين تر در بر داشت مورد احترام قرار مي گيرد و گول خوردگان تا به كمر خم شده در برابرش تعظيم مي كنند . و با دلي سرشار از ايمان و سينه اي پر از خشم دوره راهنمايي را پشت سر گذاشت و به دبيرستان وارد شد و ستم رژیم شاهنشاهي در اينجا به وضوح بيشتر و بيشتر مشاهده كرد. در سال 1358 ديپلمش را گرفت و در آغاز آبان ماه 1358 به سمت ماشين نويس در اداره دارايي به كار مشغول شد و چون آرام نداشت و مي خواست در بين مردم باشد معلمي را پشت ميز نشيني ترجيح داد و در مدرسه آذر پيرا به تدريس مواد تجديدي دانش آموزان همت گماشت . در اين موقع بود كه خبر جنگ تحميلي را شنيد اما چه مي توانست بكند هر روز نزد خدا دست به دعا به بر می داشت كه نصيبش شود . تا اينكه بار ديگربه بانك كشاورزي مراجعه و خواستار شغل ماشين نويسي شد و مدت دو هفته به شغلش مشغول بود و روساي اداره بخاطراخلاق و رفتارش و همچنين رضايت كامل آنها وي را به عنوان ماشين نويس رسمي به کار گرفتند . وي خواهران و برادرانش را به مبارزه عليه دولت جور ستمگران مي خواند و مطالعه ي كتابهاي استاد شهيد مطهري را به آنها توصيه مي كرد. از درآمدي كه داشت مقدار ناچيزي را به عنوان رفع احتياجات شخصي بر مي داشت و بقيه اش را به خانواده اش مي داد . وقتي كه خبر ياري را مي شنيد در دل به او مي گفت التماس دعا و شبانه روز با گريه و زاري در برابر معبودش خواستار مي شد كه هر چه زودتر به نزد خدايش بشتابد تا اينكه در 18 آذر سال 60 در بمباران مناطق مسکونی بعثيها متجاوز در محل كارش شربت شیرین را نوشید و به آرزویش رسید . شهادت زیباست🕊☝️
🍃🌸 🖋🗒"نسخه‌اۍبراۍجوانان" میخواهیدڪه‌از بدتان آید؟ تا میتوانید یاد باشید، آرام آرام از گناه بدتان می‌آید و حالتان عوض می‌شود. معلوم است انسان از چیزی‌ڪه بدش‌می‌آید، اصلاسمتش‌نمۍرود! 👤 🌸🌸🌸