🔻دعای عوام بهتر مستجاب می شود تا علما❗️
◽️شخصی از آیت الله طباطبایی پرسید :
این دعاهای عربی را که عامه مردم بخوانند، نمیفهمند؛ آیا خواندن همان الفاظ آن دعاها بدون آنکه معانی آن را بداننداثری دارد؟!
.
◽️علامه طباطبایی فرمودند:
اتفاقاً آن دعاها برای عامه مردم که زبان عربی و معانی آنها را نمیدانند بهتر مستجاب میشود! زیرا نفس خود را به نفس امامان (علیهمالسلام) متصل میکنند
◽️و از خدا میخواهند هر چه امامان با خواندن این دعاها میخواستند، به آنان هم بدهد اما ما به اندازه فهم خودمان از ان دعاها، از خدا میخواهیم!
#حکایت
🌹@kavasayat🌹
🔺من حاضر نیستم آبروی کسی را ببرم...❗️
◽️زمانی مرحوم آیتالله العظمی آقا سید ابوالحسن اصفهانی وکالتی را به فردی داده بودند که بعدها معلوم شد آن شخص صلاحیت لازم برای وکالت, از جانب سید را نداشته است.
◽️ به سید گفته بودند: وکالت خود را از ایشان پس بگیرید! فرمودند بودند: من وقتی به ایشان وکالت نداده بودم, در شهر برای خود نیمه وجهه ای و اندک آبرویی داشت, وقتی به او وکالت دادم, وجهه اش کامل شد. اکنون اگر وکالت خود را از او بگیرم, تمام آبروی او را از بین برده ام و او را از اعتبار ساقط کرده ام
◽️من حاضر نیستم وجهه ای را که خود داشته از بین ببرم!
#حکایت
🌹@kavasayat🌹
🔻خیلی باید مواظب و مراقب نفس باشیم...❗️
◽️آیت الله حاج شیخ یحیی انصاری شیرازی هیچ وقت روی منبر و صندلی و برای تدریس نمینشستند، همیشه دو زانو و سر پایین بودند
◽️یک وقتی خدمت ایشان بودم میفرمودند:
آقا این نفس، عجیب است، هر کارش کنی باز میخواهد اذیت کند، بالا بنشینی میگوید اوه، بر کرسی تدریس نشستی، پایین بنشینی میگوید عجب آدم متواضعی هستی
◽️به هر ترتیب میخواهد انسان را بغلطاند، خیلی باید مواظب بود، خیلی باید مراقب بود...!
#حکایت
🌹@kavasayat🌹
🔻حفظ آبروی مخالفان...❗️
◽️یکی از عالمان می گویند:من پانزده ساله بودم که در ایام تابستان با پدرم و تعدادی از عالمان، به همراه مرجع بزرگ عصر،سیدابوالحسن اصفهانی به ساحل رود فرات رفتیم.
◽️یک روز سید دستور داد کیسه ای بزرگ و سنگین را به محضر ایشان بیاورند، سپس در کیسه را گشود، کاغذهای بسیاری از آن بیرون آورد، آنها را پاره کرد و در آب رود ریخت.
◽️همگی با تعجب پرسیدند: چرا این کار را می کنید؟!
◽️سید ابو الحسن فرمود: اینها نامه هایی است که افرادی برای من فرستاده و در آن به من، فحش و ناسزا نوشته اند.من اینها را پاره می کنم و در آب میریزم تا پس از مرگ من، به دست طرفداران من نیفتد و آنها نتوانند کسی را شناسایی کنند و به آنها آسیبی برسانند یا آبروی آنها را بریزند
#حکایت
🌹@kavasayat🌹
🔻عنایت امیر المومنین به شیخ انصاری...❗️
◽️یکی از شاگردان شیخ انصاری می گوید: وقتی به درس میرفتم چیزی از درس متوجه نمیشدم به حضرت علی ع متوسل شدم
◽️بعد از چند مدت آن حضرت را در خواب دیدم.بسم الله الرحمن الرحیم. را در گوش من قرائت کرد. فردا صبح که به درس آمدم درس را متوجه شدم و روزهای بعد اشکال می کردم.
◽️تا اینکه شیخ انصاری به من فرمود: آن کسی که بسم الله در گوش تو قرائت کرده تا .ولاالضالین. را هم در گوش من قرائت کرده است
#حکایت
🌹@kavasayat🌹
🔺وقتی سخنی را درست تشخیص میدادند، راحت میگفتند: حق با شماست❗️
◽️شیخ علی بحرینی:
گاهی بعضی از شاگردان بهگفته مرحوم آیت الله شیخ مرتضی حائری یزدی اشکال میگرفتند و ایشان آن را درست میدیدند، دو دست خود را بلند میکردند و میفرمودند:حق با شماست!
◽️من این حالت را در هیچ استاد دیگری ندیدم.هیچ خودیت و منیّتی در وجود این مرد بزرگ مشاهده نمیشد.
◽️میفرمودند:فقط ازخدا باید واهمه داشت!
◽️از نصایح مکرر ایشان در روزهایی که شاگردان رانصیحت میفرمودند، این بود:
◽️موتور شما در خوبیها و خُلقیات و اخلاق، ایمان است. تلاش کنید تا ایمان خود را قوی کنید، اخلاق هم به دنبال آن میآید.
#حکایت
🌹@kavasayat🌹
🔻فقط از اهل بیت بخواه...❗️
◽️مرحوم آیت الله سید جمال الدین گلپایگانی نقل میفرمودند: خیلی اعتقاد به این قضیه داشتم که فقط حاجتم را از اهل بیت بگیرم
◽️یک وقتی بسیار بدهکار شده بودم. مدتی به حرم حضرت امیر علیه السلام میرفتم و برای پرداخت قرض هایم دعا میکردم. ولی فرجی نمیشد.
◽️ روزی به همسرم گفتم: شما بروید حرم و برای ادایِ قرضهایمان دعا کنید. شاید خداوند میخواهد دعای شما را اجابت کند. ایشان رفتند حرم. پس از مدتی با پای برهنه و خیلی ناراحت برگشتند و گفتند: کفشهایم را هم از دست دادم!
◽️خیلی ناراحت شدم بلند شدم و عبا را به سر کشیدم و به حرم مشرف شدم. مختصری زیارتنامه خواندم و شروع به عرضِ حال به حضرت کردم
◽️زمانی که داشتم از حرم بیرون می آمدم شخصی مقدار زیادی پول به من داد،این پول به حدّی بود که قرضهایم را پرداخت کردم و تا مدتی هم برای مخارج روزانه از آن استفاده کردم!
#حکایت
🌹@kavasayat🌹
چرا در عزاداری شرکت نمیکنید؟
◾️مرحوم آیت الله حق شناس تهرانی میفرمودند:یک روز بنده در دهه اول محرّم، در یکی از حُجره های مسجد جامع تهران نشسته بودم با یکی از رفقا قرار گذاشته بودیم که درسی را مباحثه کنیم و بعد هم در مراسم عزاداری شرکت کنیم.
◾️همین که مشغول مطالعه شدم، چُرتم گرفت، آبی به صورتم زدم اما باز خوابم گرفت. در همین حال دیدم که دیوار حجره شکافته شد و هفت خانم که در مقابل آنها، بانوی محترمهِ رشیدهای بود، وارد شدند.
◾️تشخیص دادم که ایشان حضرت زینب کبری هستند. حضرت به بنده فرمودند:
◾️چرا در عزاداری شرکت نمیکنید؟عرض کردم:هم مباحثه میکنیم و هم در عزاداری شرکت میکنیم، فرمودند:
◾️در این دهه مباحثه را تعطیل کنید و فقط در عزاداری شرکت کنید! در این هنگام به طرفِ در حرکت کردند و قبل از این که به آن برسند، کلونِ در افتاد و در، باز شد.
◾️حجره من در طبقه دوم بود. در این حال دیدم کفِ مسجدِ چهل ستون بالا آمد و با کفِ حجره، هم سطح شد و آنها رفتند و در مجلس عزاداری شرکت کردند. وقتی از خواب بیدار شدم دیدم دو تن از دوستان مشغول عزاداری هستند.
◾️در عزاداری اباعبدالله شرکت کنید! حسین است!عزیزِ خداست، داداش جون! مبادا نسبت به این مجالس کوتاهی کنید!
#حکایت
🌹@kavasayat🌹
رفع بلا از تهران با عنایت امام سجاد علیه السلام
◽️علامه مهدی الهی قمشه ای:
در زمان حكومت رضا شاه پهلوى يك سالى قحطى شده و نان كمياب بود ، روزى براى درس دادن به مسجد رفتم و به پسرم پول دادم كه برود از نانوائى نان بخرد و من در مسجد نماز ظهر و عصر را خواندم آمدم خانه ديدم هنوز پسرم نيامده پس از مدتى بدون نان با دست خالى آمده
گفت: تا به حال در صف نانوائى ماندم وقتى نوبت من فرا رسيد گفتند نان تمام شد
همسرم از اين موضوع ناراحت شد و به عنوان اعتراض به من گفت : آخر اين چطور زندگى است كه ما داريم شما با خيال راحت مى رويد مسجد و به فكر درس و بحث و نماز و نان گرفتن را به اين پسر واگذار مى كنى اين هم نمى تواند بخرد حال دو ساعت بعد از ظهر است و ما چيزى براى خوردن نداريم
در اين گفت و شنود بوديم ديديم درب خانه را مى زنند رفتم در را باز كردم ديدم مردى پشت در ايستاده و بقچه اى در دست دارد كه در ميان آن چند قرص نان سفيد است بر خلاف نان بازار كه غير از آرد گندم چيزهاى ديگرى مخلوط مى كردند كه قابل خوردن نبود گفت: اين نانها براى شما است
گفتم : شايد اشتباهى در خانه ما آمده اى؟ گفت : مگر شما الهى قمشه اى نيستى ؟ گفتم : چرا من همان شخص هستم
گفت: اين نانها را يكى از همسايه هاى اطراف كه امروز نان مى پخت براى شما فرستاده است
من نانها را گرفته آمدم به همسرم گفتم : ناراحت نباش كه خداوند نان را رساند
ما نهار را خورديم ولى من وجدانم ناراحت بود و پيش خود فكر مى كردم و مى گفتم: خدايا خوب ما نان خورديم و سير شديم ولى هستند اشخاصى كه الان نان ندارند و گرسنه مى خوابند پس تكليف آنها چه خواهد شد و اين وضع دلخراش تا كى ادامه دارد؟
در همين فكر خوابم برد در عالم رويا ديدم كسى گفت : حضرت امام زين العابدين علیه السلام به طهران آمده بيا برويم به ديدنش
رفتيم تا حوالى خيابان پامنار كه آقا در آنجا وارد شده بود من ديدم مثل اينكه همه خانه هاى آن محله از شيشه است و من از پشت شيشه ها آقا را مى ديدم كه خطاب به سوى من اين شعر باباطاهر را با تغيير دادن يك مصراع آن اين چنين مى خواند:
خوشا آنان كه الله يارشان بى
بحمد و قل هوالله كارشان بى
خوشا آنان كه دائم در نمازند
توكلت على الله كارشان بى
(عوض : بهشت جاودان بازاراشان بى )
پس از چند روزى آن گرفتارى برطرف شد و نان فراوان گشت.
📚نشر با ذکر منبع
▪️۲۵ محرم ، شهادت امام سجاد (ع) تسلیت
#حکایت
#رزق
🌹@kavasayat🌹
🔻رفتار بزرگوارانه سید رضی...❗️
◽️نقل است سید رضی گردآورنده نهج البلاغه چند جلد کتاب را به قیمت ده هزار دینار خرید
◽️وقتی کتاب ها را به خانه آورد و به مطالعه آنها پرداخت، در حاشیه یکی از کتاب ها شعری به خط فروشنده دید که مضمون آن چنین بود: اگر من به پول نیاز نداشتم،این کتاب ها را نمی فروختم، ولی به دلیل فقر مالی، ناچار به فروش این کتاب ها شدم
◽️سید با دیدن این جمله،همه کتابها را به فروشنده باز گرداند و پول آنها را نیز پس نگرفت
#حکایت
🌹@kavasayat🌹
@Elteja -کانال اِلتجا4_5857136395788748706.mp3
زمان:
حجم:
4.55M
#مهدویت
▫️هر مشکلی داری، راه حلش اینجاست!
#حکایت زیبای یونس نقاش و پناه بردن او به امام زمانش، #امام_هادی سلام الله علیه💐
📚امالی طوسی ص۲۸۸
🌹@kavasayat🌹
ماجرای شنیدنی یک روز قبل از فوت ...
استاد شیخ حسین انصاریان:
البته باید بگویم که آقای (آیت الله العظمی سید حسین) بروجردی در گریه کردن برای أبی عبدالله(علیه السلام)، حرف اول را میزد
در روز چهارشنبه که صبح فردای آن روز، ساعت هفت از دنیا رحلت کردند، وقتی روی تخت نشسته بودند، یک روز مانده به رحلت، فرمود: یک نفر را از دفاتر محضر به منزل ما بیاورید، چون پزشک اجازه نمیدهد که من از تخت پایین بیایم!
اطرافیان ایشان فوراً به یکی از دفاتر ثبت اسناد مراجعه کرده و مسئول مربوطه را سوار ماشین کردند و آوردند
ایشان فرمودند: من چند قطعه زمین از مرحوم پدرم در بروجرد دارم، خانهای قدیمی هم در قم دارم، اما پولهایی که دارم مِلک خودم نیست و سهم امام(علیه السلام) است، ثلث مال من از زمینِ بروجرد و منزلِ قم را همین الآن در جلوی چشم من بنویس که وقف وجود مقدس حضرت أبی عبدالله الحسین(علیه السلام) است و باید برای امام حسین(علیه السلام) خرج شود
ایشان نفرمود: بنویس که کتابهای من برای عالَم آخرت به دادم برسد، نوشتههایم به دادم برسد، عبادات من به دادم برسد، مرجعیت من و مسجد اعظمی که ساختم به دادم برسد
بلکه فرمود: همه اینها را بنویس که برای أبی عبدالله(علیه السلام) است تا من امضاء کنم،
چون راه نجات ما حسین است، نه نماز و نه مسجدسازی!
📚 جمادیالاول ۱۴۰۰- تهران، حسینیه همدانیها
#حکایت
🌹@kavasayat🌹